۱۵ اسفند ۱۳۸۸
حکم مضحک محاربه باز هم از دهان آلوده و پر از نجاست رژیم اشغالگر اسلامی فاشیستی ولایت خارج شده است. باز هم برای یکی از خیل آنهایی که در دوران همین حکومت پرورش یافتهاند. برای آزاده و رعنایی که تمام بیست سال زندگیاش را در همین سیستم رشد کرده، در مدارس همین سیستم درس خوانده و پا به دانشگاههای همین سیستم گذاشته.
محمد امین ولیان، نه جاسوس است نه غریبه، نه سلطنت طلب نه منافق، او حتا برانداز هم نیست، او خواهان اصلاحاتی هر چند اندک در درون همین سیستم و حکومت بوده است. او برای بیان اعتراضش پا به خیابان میگذارد و برابر حملهی سرکوبگران و برای دفاع از خود سنگ برمیدارد. برابر باتون و اشک آور و گلوله و تفنگ، سنگ کمترین پاسخ است.
و البته حکومت از آن سنگ نمیترسد. از ارادهای که سنگ را برداشته میترسد. از بینش و نگاهی که حق را میشناسد و دفاع از حق را، حق خود میداند میترسد. از ارادهای که تابع و مطیع بی چون و چرا نیست میترسد. از غیرت و همیتی که برای دفاع از خود میایستد و نمیهراسد، میترسد. حکومت از فراگیری این اراده و بیداری همه آنها که معترضند و خاموش و در نظاره میترسد. میترسد که اگر نکشد، کشته شود! اما غافل است از اینکه آن که فرزند میکشد، خودش را دفن میکند. این نسل، نسل همین انقلاب و همین حکومت است که در دامان خود او رشد کرده. با کشتن این نسل حکومت خود را انکار میکند. او با صدای بلند میگوید که من شایستهی بزرگی و سرپرستی بر فرزندانم نیستم. من لیاقت در دست گرفتن امور او را ندارم. من نمیتوانم پاسخ پرسشهای او را بدهم. من نمیتوانم حق او را ادا کنم. من اگر او حقش را بخواهد جز سرکوب و زندان و شکنجه و تجاوز و اعدام، چیزی برای دادن به او ندارم. من اگر او برای حقش و برای دفاع از خود بایستد، جز نابودی او به هیچ نمیاندیشم!... و البته که تا کنون هم جز این نبوده!
چنین حکومتی، گروهی از نسل خود را نا امید و سرخورده میکند، گروهی دیگر را به نابودی میکشاند و گروهی را هم به نبرد با خود مصمم میکند. چنین حکومتی هیچکدام از فرزندانش را کنار خود نمیابد و بناچار برای فرار از تنهایی و حفاظت از منافعش به سراغ حرامزادگان میرود (نه حرامزادگان شرعی که این عنوان پستی سازندگان و تعریف کنندگان این واژه را میرساند. زایش انسان مرتبتی بالاتر از این تعاریف سخیف دارد. منظور حرامزادگان ذاتیست) و حرامزادگان هم مهری بر او ندارند. اگر همراهی و همقدمی میکنند برای بهرهایست که میبرند. بدین ترتیب چنین حکومتی خود، خودش را دفن میکند، میان سرخوردگی و نفرت فرزندانش ... و روزی فرزندانش بر گور او شادمانی و پایکوبی میکنند.
آیا حکومت اینها را میفهمد؟ آیا میفهمد که ولیان و ولیانها دشمن نبودهاند؟ میفهمد که او خود اسباب برداشتن سنگها شده؟ میفهمد که با بردار کردن ولیان گوشهای از خود و آرمانهایش را بردار میکند؟ میفهمد که دیگر نسلی برای بقاء و ادامهی خود نگذاشته و ندارد؟
گرچه دانستن همه اینها هم دیگر دیر شده. غاصبان و اشغالگران میهن، جوانان و فرزندان راستین این خاک را به مسلخ بردهاند و این بازی خونین جز به سرنگونی خونریزان و حرامزادگان پایانی ندارد. هر یک جان دیگری که فتح کرده و به کارنامهی متعفن و سیاهشان بیفزایند آنروز را، یکروز جلو خواهد انداخت. هر یک فرزند دیگری که از این ملت بگیرند، بر کینهی این ملت و صاحبان اصلی و راستین این میهن خواهد افزود و سقوط و سرنگونیشان را پیش خواهد انداخت. پس بهتر است با اعدام رعنا و برومندی دیگر چون ولیان، بر این کین و بر این خشم بیش از این نیفزایند.
با سلام
پاسخحذفنکات هوشمندانه ای در نوشته شما موج میزند:
و البته حکومت از آن سنگ نمیترسد. از ارادهای که سنگ را برداشته میترسد.
او با صدای بلند میگوید که من شایستهی بزرگی و سرپرستی بر فرزندانم نیستم. من لیاقت در دست گرفتن امور او را ندارم. من نمیتوانم پاسخ پرسشهای او را بدهم. من نمیتوانم حق او را ادا کنم. من اگر او حقش را بخواهد جز سرکوب و زندان و شکنجه و تجاوز و اعدام، چیزی برای دادن به او ندارم. من اگر او برای حقش و برای دفاع از خود بایستد، جز نابودی او به هیچ نمیاندیشم!... و البته که تا کنون هم جز این نبوده!
........
و اما برادرم دیگر فکر نمیکنم که جز ختم تمام این جنابات راه دیگری مانده باشد. راه اصلاح هم از ادمه جنبشی میگذرد که سر باز ایستادن و تسلیم ندارد
و به فکر برقراری اراده خویش است.
از شما اجازه میخواهم که در وبلاگ دیگرم بنام هفت خوان از نوشته های شما استفاده کنم.لطفن با خبر کنید.
همواره پیروز بمانید و بهروز شوید آقای تهرانی گرامی
پاسخحذف