۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

از دینـداری تا طـلـبـکـاری

۱۱ اسفند ۱۳۸۸

آیا دینداران انسانهایی برگزیده و برتر از دیگران هستند؟

آیا آنها حقی بیش از سایر انسانها دارند؟

آیا اعتقادات دینی از اعتقادات انسانی محترم تر است؟


بشر از دیرباز تا کنون برای رهایی از ترسها و ناشناخته‌هایش به دین پناه برده. چه آنگاه که این ادیان همچون خود بشر بدوی بودند و چه آنگاه که همراه با تکامل بشر، ادیان هم مسیر پیشرفت را پیمودند. در این میان هر چه آگاهی انسان بیشتر شد، شکل و حرف ادیان هم تا حدودی تغییر کرد. بشری که روزی بزرگترین ترسش از تاریکی بود و از خاموشی گرفتن گوی روشنی در آسمان میترسید و آنرا نشان خشم و قهر و غضب او میدانست با آشنایی و شناخت رفتار خورشید دیگر از او نترسید و شبهای آسمان را هم دوست داشت. اما همان بشر پس از پشت سر گذاشتن بسیاری از اینگونه ترسها و افزایش دانش و آگاهی‌اش همچنان با یک ترس بزرگ دیگر بنام مرگ و جهان پس از مرگ روبروست. در واقع این وادی ناشناخته، همچنان نقطه‌ی اتکا ادیان برای نفوذ بر ذهن انسان میباشد. ادیان، ذهنهای نا آگاه و ترسهای بزرگ را دوست دارند چرا که بهترین خانه برای آنهاست. هر چه آگاهی و دانش و خرد بشر بیشتر میشود، ذهن و جان و روان او هم بیشتر به بشر و احترام به هستی او مایل میشود و آرام آرام نظام اخلاقی خود را میسازد. نظامی که در عین پایبندی به حقوق و هستی انسانها و احترام به حریم و آزادیهای بشر از پایبندی به هر دینی میگریزد و پیرو "اخلاق ِ خردمند" و یا "خرد ِ اخلاق‌مند" خود میشود. همین نظامهای اخلاقی آزاد و فردی تبدیل به بزرگترین ترس ادیان میشوند!

امروزه وقتی از ادیان سخن میگوییم منظور دیگر یک پیامبر یا کتاب نیست، بلکه مجموعه‌ای از کسانی هستند که با انتساب خود به کتاب و پیامبری در گذشته، خود را دارای وجاهت و اشراف دینی میدانند و در کنار هم صنفی را شکل داده‌اند و پیروانی را گرد خود جمع نموده‌اند. منافع این گروه در گرو کثرت و پایبندی پیروانشان میباشد. البته در میان رهبران و دعوت کنندگان دینی هنوز هستند کسانی که در پی سعادت و رستگاری بشر باشند و نه در پی منافع شخصی اما این گروه معدود بصورت فردی و بیرون از اصناف دینی فعالیت میکنند و در پی بدست گرفتن قدرت نیستند.

این ادیان و اصناف کنونی برای ایستادگی برابر نظامهای اخلاقی فردی، تکیه بر نا آگاهی و نادانی و نا داشته‌های پیروان خود دارند. هر چه پیروانشان نا آگاه تر و ترسهایشان مهیبتر، بهتر! چرا که نفوذ بر آنها عمیقتر و نیازشان به وعده‌های خوش و آرامبخش، بیشتر! هرچه آنها در یافتن و ساختن راهی نو ناتوان تر، در پیروی از راه و تکلیف صنف دین مطیع تر و مشتاقتر!... و دین پیوسته میدهد به آنها تکالیف تازه تر! هر چه شخصیت و نفسشان کم مایه و ضعیفتر، میلشان به بندگی بیشتر!... و هر چه بیشتر بندگی میکنند از آنها که آزادند بیزارتر و عقده‌هاشان فراختر! هر چه عقده‌ها و نیازها فراختر، رهبری آنها آسانتر!... و هر چه امیال و خواسته‌هاشان سرکوب شده تر، میلشان به سرکوب دیگران و خواسته‌های آنها بیشتر! اینان بهترین سربازان برای صنف دین هستند. برای اینکه ترس دین از نظامهای اخلاقی فردی را فرو نشانند. برای اینکه از منافع دین پیشه‌گان محافظت نمایند. صنف دین به آنها تفهیم میکند که بندگی، نا آگاهی، ایمان بی چون و چرا، سرکوب شدگی و اطاعت، مقدس است! صنف دین هر چه آنها ندارند و یا از سر کم مایگی و سستی نمیتوانند داشته باشند را به آنها در جهانی دیگر وعده میدهد و یا داشتن آنها را نشانه‌ی عقوبت در جهان ناشناخته‌ی پس از مرگ معرفی میکند. صنف دین، ادعا میکند هر آنچه آنها ندارند را در ازای وفاداریشان به آنها خواهد بخشید. صنف دین همه کمبودها و ضعفهایشان را یا پنهان میکند و یا وقتی برایشان آشکار میشود آنها را فضیلت و مقدس میشمارد ... و اینها هر چه ضعیفتر، سست تر و کم مایه تر باشند این احساس تقدس دینی را بیشتر باور میکنند، تا آنجا که در ادامه‌ی همه کمبودها و عقده‌هاشان با همین احساس تقدس کاذب دینی، خود را برتر، موجه تر و درستکارتر از دیگران دانسته و آرام آرام تبدیل به افرادی طلبکار میشوند. طلبکار از هر آنکس که چون آنها بنده و تحقیر شده و سرکوب شده نیست. طلبکار از هر که آزاد و متشخص و دارای نظام اخلاقی و فکری مستقل است. طلبکار از هر آنکس که چون آنها مطیع و دیندار و سربراه صنف دین نیست!

البته همه دینداران هم چنین نیستند. دینداران بر اساس میزان آگاهی و شناخت فردیشان به دو گروه آشکار تقسیم میشوند. گروه معدودی همراه باورهای دینی، خرد و آگاهی و دانش و جهان بینی شخصی هم دارند و دین برایشان راهی از راههای رسیدن به آرامش و درستی ست. اینان هم دینداریشان بی آزار و درونیتر و پنهان تر است و هم بنده و مطیع صنف دین نمیشوند و با بنیانهای فکری خود از فهم فردی و عقلانی خود از دین پیروی میکنند. اما آنها که اینها را ندارند، دینداریشان آشکار و متظاهرانه و طلبکارانه میگردد. این گروه چون خودشان مطیع و بنده هستند، دیگران را هم مطیع و بنده میخواهند و خودخواه و مستبد و خود حق پندار میشوند.

آنچه بر سرزمین ما ایـــران، پس از انقلاب سیاه ۵۷ گذشته همین ماجراست. صنف دین این خاک را اشغال نمود و بر مسند قدرت نشست و دین را از حریم امن دلها و خانه‌ها بیرون کشید و آن را با تعریف خود بر تمام این سرزمین حاکم کرد. دینداران و دینمداران مسلمان خوشحال و مشعوف گشتند و از حکومت اعتقادات شخصیشان بر تمام مردم، کشور و عرصه‌ی همگانی شادمانیها کردند. آنها با توجه به نوع کارکرد و تلقین دین بر ذهن شان، از اینکه ساختاری به اصطلاح مقدس و برتر کنترل جامعه را بدست گرفته نه تنها راضی بودند که آرام آرام خود را هم جزیی از همان ساختار مقدس دانستند و ارزشی بیش از دیگران برای خود قایل شدند. کم کم دیگران، خواه غیر مسلمان یا سکولار برای آنها تبدیل به نا مقدس شدند، یعنی انسانهایی که انسانیتشان مهم نیست چون دیندار ِ مسلمان نیستند، پس حقی هم ندارند و باید نادیده گرفته شوند و اگر اعتراضی هم داشته باشند، چون که بر حق نیستند باید که نابود و سرکوب شوند. حکومت صنف دینی هم به تبلیغ و ترویج و تحکیم این حس میان پیروان و طرفدارانش تا سر حد ممکن کمک کرد تا بوسیله‌ی آنها جایگاه و منافع خود را محکم و تامین کند. به مرور و با نمایان شدن ذات و هدف این صنف دینی، گروه معدودی از دینداران که در کنار باورهای قلبی شان، خرد و آگاهی و اخلاق انسانی هم داشتند راه خود را از صنف دین جدا کرده و باورهایشان را باز به همان حریم امن دلهایشان بازگرداندند تا بدست سردمداران صنف دین آلوده نگردد. اما حکومت صنف دین که قدرت خود را در گسترش و حفظ نا آگاهیها و بی خردیها و بی دانشیها میدید، با دستگاهی عریض و طویل و با صرف سرمایه‌های ملی به تبلیغ پرداخت. تبلیغ در جهت بی خردی، نا آگاهی، مقدس نمایی، مقدس پنداری، دین پروری و ستیز با حقوق انسانی بنام احیای دین!! پیروان این صنف و حکومت اشغالگر از دست حکومت امتیازات فراوانی گرفتند که مهمترینش یک نشان بود. نشانی که به آنها میگفت شما دیندار مسلمانید. پس بر حقید و آخرت و آینده‌ی این جهان (نه تنها این کشور!) متعلق به شماست! نشانی که مرهمی بود بر همه بی مایگیها و ضعفهای شخصیتی شان، نشانی که مُسکنی بود برای درد ناتمام عقده‌های بی پایانشان. نشانی که به بنده‌ای وعده‌ی آزادی و مالکیت میدهد اما بشرط ادامه‌ی بندگی!!... و اینها نادان تر از آن هستند که این تناقض حقه بازانه را دریابند. اما بهمان وعده، احساس مالکیت و طلب میکنند و بنده‌ی ارباب دین میشوند و او آنها را هرطور و به هر کجا که بخواهد میبرد.

نتیجه اینکه پیش از انقلاب سیاه ۵۷ و اشغال ایران، جامعه‌ی دیندارمسلمان، جامعه‌ای معتقد به باورهای دینی و دارای دغدغه‌ها و خواسته‌های دینی بود. این جامعه پس از این دوران سیاه ریزش بسیاری پیدا کرده و بخشی از آن به رشد و آگاهی ذهنی و فکری رسیده و امروز دغدغه‌های انسانی را مقدم بر دین میداند. اما گروه و جامعه‌ی تازه‌ای به جامعه دیندار مسلمان این سرزمین اضافه شده است که ترکیبی هستند از دینداران نا آگاه و کم مایه‌ای که با تلقین صنف دین و اربابانش، مدعی شده و خود را بر حق و مالک این سرزمین میدانند و همچنین گروهی حقه بازان دینباز. این دینداران مدعی و دینبازان حقه باز دیگر دغدغه‌ی دین ندارند. دغدغه اصلی اینان حفظ قدرت، برتری و حکمرانی اعتقاداتشان بر همگان و تداوم مالکیت است. اینان بنام دین، خود را از ایـــران پهناور و نازنین طلبکار میدانند. ایران برای اینها غنیمت است و بواقع هم چنین است. این سرزمین را اشغال کرده‌اند و همه متعلقات و داراییهایش را هم به غنیمت گرفته‌اند. تبلیغ و ترویج فرهنگ برتری دینی، مقدس سازی و مقدس پروری و برگزیده و برتر بودن دینداران نسبت به سایرین، روح مریض طلبکاری و بیماری ِ خود بر حق بینی را در بخشی از جامعه‌ی دیندار مسلمان گسترانده و صنف دین از این بیماران نهایت استفاده را در جهت تحکیم موقعیت و تداوم مالکیت خود میبرد. بهمین جهت است که از هر چه آگاهی و تفکر و تاریخ است میترسند. از علوم انسانی میترسند. چونکه اینها مبانی فکری را قوی میسازند و باعث ساخت نظامهای فکری و اخلاقی آزاد و مستقل و انسانی میگردند که همه تکالیف ابلهانه را دور ریخته و دیگر مجالی برای فریبکاری صنف دین نمیگذارد.

در تاریخ نمونه‌های دیگری هم از این سیر دینداری تا طلبکاری وجود دارد که هدفش در نهایت حفظ قدرت و مالکیت خود بوده. اما بشر رو به آگاهی دارد و با گسترش آگاهی و خرد، دیوارهای ترس و وحشت فرو میریزد تا آنجا که حتا در مرگ هم روشنی میبیند و در کنار ترس ازلی خود، مژده‌ی رهایی را هم میابد. بشر گام به گام به خود واقعی و ارزش هستی و زندگی و انسان نزدیک تر شده و ارزشهایش را بدست خود و برای آن برپا میکند. ارزشهایی که نظامهای قدرتمند اخلاقی، آزاد، انسانی، فردی و مستقل را میسازند. نظامهایی خردمندانه و انسان مدار و حق مدار، نظامهایی که پایان استبداد و فریب صنف دین را رقم خواهند زد.



__________________________________


پی نوشتی پس از ۱۰ روز:

بدنبال کامنت یکی از خوانندگان این مطلب، روایت دیگری از سیر دینداری تا طلبکاری به ذهنم رسید که البته قالب و زبانش با این نوشته تفاوت بسیاری دارد. چنانچه مایل بودید آن را هم بخوانید. نامش هست: "جعفـر قلـی دینـدار، حالا شـده طلبـکـار" !

ارادت / پیــروز تهرانی

۲۱ اسفند ۱۳۸۸


۸ نظر:

  1. با سلام و سپاس از نظر لطف شما.
    توصیه شما در مورد وبلاگ واقع بلنانه است. سعی میکنم که نوشته ها ی خود را در همان وبلاگ اصلی جمع اوری کنم.این نوشته تازه هم تقدیم شما:
    ..........................................

    حاجی فیروزم / بعله...

    پیک نوروزم / بعله...

    نوروز اومده چرا نمیخندی؟

    پیک نوروزی / بعله...

    سالی یه روزی / بعله...

    در کهن دیار نور

    این مام وطن خسته اس

    این مردم پاک اندیش

    از جور و بلا / خسته اس...

    از شیخ ریا / چی بگم...

    از زور و کلک / چی بگم...

    از شکنجه و زندون

    از طناب دار چی بگم

    دل در غم آزادی

    دل در طلب صلحم

    از ولایت زور و ستم /چی بگم

    ارباب خودم سرتو بالا کن

    ارباب خودم به من نیگا کن

    ارباب منی ملّت ایران

    جونم به فدات/ اخماتو وا کن

    با سبز- دلی همه رو صدا کن

    چار شنبه سوری / آتیشو بپاکن

    شهر و خونه رو/ چو جنگل سبز

    در هر سر کو/ سبزتموم کن


    ای کلاه شیپوری به سر، ناز و ملنگم

    ای حاجی فیروز گل گلی - سرخ و قشنگم

    دست روی دلم مگذار

    هر سال و شبای تار

    چشمام براه بوده

    افسوس که عمو نوروز

    وقتی میرسه از راه

    چشمای به خون خفته ام

    هر بار به خواب مونده

    این دل به جفا مونده

    سیاهی به دلم مونده

    در هر در و همسایه

    دل خونی ایّامه

    هر کوچه / دل یه مادر پیر

    در اشک پسر/ مونده

    یا در غم دخت نازنینش

    دل در سوز وگداز مونده

    هر کی میرسه از راه

    فرعونی میشه سر ما

    این رژیم فرعونی / دلش پر از هراسه

    به دستش تیر و باتونه / همش به فکر دار- ه

    این کوچه های تاریک / چقدر به انتظاره

    ارباب خودم بز بز قندی

    ارباب خودم چرا نمی خندی؟

    ارباب خودم سرتو بالا کن

    ارباب خودم به من نیگا کن

    دل مرده گی زمستونو/ ز سر بدر کن

    آتیشو هوارش کن

    شعله هاشو رنگین کن

    زردیتو بریز آتیش

    رنجوریتو دورش کن

    سرخیشو بگیر در پیش

    نور خرد و جان کن

    در ظلمت و بیداد سیاهی

    دلت رو سبز و محکم کن

    پر گشوده ابر و باد

    بارون نغمه ها داره

    از هر طرفی ببینی

    از سرخی خون وزخمۀ تار دلا

    روییده جو ونه ای / در این منزل ما

    سیلاب بهار تو راهه

    چشن نوروزی تو راهه

    وقت آخر ولایت فرعونی فقیه هه

    بهار سرزمین ما / از هر طرفی تو راهه

    ارباب خودم سرتو بالا کن

    ارباب خودم به من نیگا کن

    با من بیا و همه جا هوار کن

    بشکن بشکنه، بشکن

    من نمی شکنم، بشکن

    این جا بشکنم/ یار گله داره

    اون جا بشکنم/ اون گله داره





    ای حاجی فیروز خوب و قشنگم

    بی تو نشون بهارو من ، از کی بگیرم

    جونم هیزم خشکه

    هر جا برسم آتیش سرخ خِرد و نور اهورایی

    در قلب شب تیرۀ فرعونی میسازم

    در هر قدم سرای میهن

    با سبز دلی ، شعله آگاهی و عصیانو میسازم

    بشکن بشکنه، بشکن

    من نمی شکنم، بشکن

    این جا بشکنم/ یار گله داره

    اون جا بشکنم/ اون گله داره

    پاسخحذف
  2. سلام آقای تهرانی‌ گرامی‌.اصل مطلب رو ادا کردید و من فقط یک کلام بگم که این دست زوری دیندار‌ها و زوری دیندار کنها خیلی‌ هم مدعی آدمیت هستند.مثلا خواهر من ۳سال هست که تو سرش میزنه بره مکه ولی‌ ۲سال هم هست به مادر پیر و مریض و تنهامون سر نزده.

    پاسخحذف
  3. خودش رو از ما بهترون میدونه چون نماز نمی‌خونیم.موندم این ابشار( جمع بشر به قول میرزا شیردل)یک جو عقل هم دور از جونشون دارند یا نه؟

    پاسخحذف
  4. بهار میآد - بهار
    ..........................
    برفها آب میشوند

    و بار دگر امید زندگی

    جوانه میزند

    در دشت و کوه و دل

    و در آغوش آسمان.



    گنجشکهای مهربان

    جست و پر زنان

    برشاخه های درخت کنار پنجره

    آواز میدهند:


    جیک وجیک و جیک

    جیک وجیک و جیک

    بهار میآد

    بهار میآد

    شکوفه با

    بارون میآد

    آی مادرا آی دخترا

    پنجره ها رو وا کنین

    خونه تکونی بکنین

    سیاهی زمستونو

    از خونه ها

    پاک بکنین

    آی بچه ها

    آی جوونا

    بیرون بیاین

    که حالا وقت بازیه

    آتیش چارشنبه سوری

    بپا کنین

    داد بزنین

    هوار کنین

    حاجی فیروزو بیدار کنین

    همه رو با خبر کنین

    که حالا وقته شادیه

    بهار میآد،بهار میآد

    تو کوچه های شهرمون

    نسیم آزادی میآد

    بهار میآد،بهار میآد

    برای دل تنگی ما

    بهار آزادی میآد.....


    گنجشکهای کوچک مهربان

    می خواندند در تمام شهر

    و در پشت پنجرۀ اتاقی

    که شیشه ای

    شکسته داشت.
    ...............
    با سلام.دلتنگی ما را پایان نیست.

    پاسخحذف
  5. آقای تهرانی،آقای گرامی،آقای محترم،آقای بزرگوار،آقای پیروزخان! دآخه آقا جان چرا انقد بلند مینویسی؟ شما نمیدونی جماعت وبخوان حوصله نوشته و متن بلند رو ندارن؟؟ دآخه مراعاتم خوب چیزیه برادر.مردم میبینن بلنده و طولانی و تحلیل و این حرفا نمیخونن ها. بیشتر نوشته هاتون بلنده. حالا از ما گفتن..............
    ولی خوب گفتین و گل گفتین فقط کاش که کوتاهتر بود

    پاسخحذف
  6. سلام دوست عزیز
    ریشه های دین نه تنها در تاریکیهای آگاهی بشر
    بلکه در نیاز نیز نهفته است.
    نیاز به تفسیری معنوی از هستی که بثول تولستوی البته نزدیک به مضمون -اگر مفهوم خدا را از هستی بگیریم زندگی حماقتی بیش نیست.
    اما سخن نه از وجود خداست که در چگونگی تصویر ما از خدا و رابطه بشر با خداست که تفاوتها و تقدسها را رقم میزند.
    سخن در این مقوله بس دراز و مجال اندک . باشد به وقتی
    فراخ .
    تز نظر و پیامتان هم ممنون.و کارتان هم مقبول من
    که مرا هم همین در سر است.تا پراکنده برگهای خود را در همان ادرس اصلی گرد اورده و بدست ایام و انظار بسپارم.

    پاسخحذف
  7. پیروز عزیز برای اولین بار از خواندن چند خط خطاب به خودم دلم لرزید و چشمم تر شد! برادر مراعات نامحرم را نمی کنی مراعات جان لرزان من را بکن!
    تو تازه آشنای قدیمی عزیز من هستی خواهشت زیاد نیست زبان من بسته است ولی شرم از روی تو بازش می کند!
    باور کن هیچ بازجو و شکنجه گری من را چون تو مقر نمی آورد!
    شاد و جاودان زی!

    پاسخحذف
  8. سپاس از ضیاء گرامی و نوشته های خوبی که برایم سوغات می‌آورد. سپاس از پریسای گرامی و مهرش و سپاس از شیردل میرزا که کامنتش مربوط به حرفیست که پشت پنجره‌ی بسته‌اش با او گفته بودم.
    و اما دوست ناشناسی که در مورد بلندی نوشته‌ها تذکر داده بودید! حق با شماست. فرمایش شما متین. تمام تلاشم را میکنم تا هم کوتاه بنویسم و هم طوری که دلپذیر باشد و کسی را نگریزاند. اما در خصوص تحلیل با شرمندگی باید بگویم که به آن سخت علاقمندم و نمیتوانم مرتکبش نشوم! شاید در میان خوانندگان کم حوصله (بقول شما) کسانی هم پیدا شوند که این نوع تحلیلها را دوست داشته باشند. بهرحال پیشنهاد شما را به جان میخرم و میکوشم طوری بنویسم تا شایدآنها هم که شما کم حوصله مینامیدشان، با من همراه شوند.... بروی چشم و سپاس از توجه و یادآوریتان.
    ارادت

    پاسخحذف