۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

هاشمی راهی جز جمهوری اسلامی برای خود نمی بیند

هفتمین اجلاس مجلس خبرگان هم برگزار شد و با یک بیانیه‌ی قابل پیش بینی و از پیش معین در حمایت از علی خامنه‌ای به پایان رسید. بیانیه‌ای که اعتراضات و جنبش مردمی ایرانیان را فتنه نامید. هاشمی رفسنجانی هم با وجود تمام حملات و فشارهایی که از جانب عوامل خامنه‌ای در طی این مدت بر او و خانواده‌اش بوده، در این اجلاس از رهبری علی خامنه‌ای اعلام حمایت کرد و فردای اجلاس هم به اتفاق اعضای این مجلس برای عرض ادب و بندگی به دیدار خامنه‌ای رفت و خاضعانه و مطیع در کنار او نشست. چرا؟


پاسخ به این پرسش دشواریهایی دارد. هاشمی به امکانات و آینده‌ی خود در فردای یک ایران آزاد و دموکراتیک نگاه میکند و بر اساس آن تصمیم میگیرد که چه کند. پرونده‌ی هاشمی در طی ۳۰ سال حکومت جمهوری اسلامی راه او را برای این فردا تا اندازه‌ای دشوار میکند. هاشمی نقش کلیدی و غیر قابل انکار در پایداری و سلطه‌ی حکومت اسلامی در ایران و حذف مخالفین داشته است و از مواهب آن هم بهره برده است. اینجا منظور از پرونده‌ی او بهیچ وجه اشاره به مسایل مالی و اقتصادی او و خانواده‌اش ندارد، هرگز. چرا که از این زاویه بجز چند نفر، مابقی حاضرین در عرصه‌ی حکومت اسلامی در طی این ۳۰ سال چنین پرونده‌هایی دارند. اما ماجرای قتلهای زنجیره‌ای در دوره‌ی ریاست جمهوری وی و وزارت علی فلاحیان در وزارت اطلاعات و نقش احتمالی او در حذف تعدادی از مخالفین رژیم اشغالگر اسلامی در دهه‌ی نخست حیات این رژیم، مشکلات اساسی او در فردای ایران آزاد و دموکراتیک است. به عبارتی و به احتمال زیاد او در چنین روزی به دادگاه خوانده میشود تا برای مواردی از خود دفاع و رفع اتهام کند. آیا میتواند؟!

اگر نگاهی گذرا به چهار نفری که امروز از آنها به عنوان رهبران و حامیان مردم و معترضین به کودتای انتخاباتی نامبرده میشود بیندازیم میبینیم که میرحسین موسوی و محمد خاتمی نه پرونده‌ی مالی دارند و نه پرونده‌ای که جنبه‌ی کیفری داشته باشد و نشان از نقش آنان در حذف دگراندیشان و مخالفان رژیم اسلامی. موسوی گرچه در هنگامه‌ی کشتارهای دهه ۶۰ در دولت بوده اما با توجه به بودن و حکم مستقیم شخص خمینی برای آن کشتارها هیچ اختیار و قدرتی برای جلوگیری از آن احکام نداشته. خاتمی هم که خود بر ملا کننده‌ی قتلهای زنجیره‌ای بود. مهدی کروبی هم وضعیتی مشابه دارد. او هم در حذف و سرکوب دگراندیشان و مخالفین نقشی نداشته و اگر پرونده‌ی مالی هم داشته باشد در مقایسه با پرونده‌های چپاول امروز سرداران سپاه آنقدر کوچک و خرد است که به چشم نمی‌آید و در طی این مدت هم چنان شجاعانه در کنار مردم ایستاده که به قلب مردم راه یافته. از اینها گذشته امروز و در شرایط حاضر، جامعه و مردم ایران به وضعیتی رسیده‌ است که بنظر میتواند از مسایل و پرونده‌های مالی براحتی بگذرد. امروز مردم هر کس را که از حقوق آنان دفاع کند و در کنار آنها بایستد را با آغوش باز میپذیرند و از خطاهای آنان چشم پوشی میکنند. اما آیا خانواده‌ی کسانی هم که در طی این سالها عزیزانشان توسط رژیم اسلامی کشته و یا شکنجه شده‌اند و یا آنها که هنوز در قید حیات هستند اما حقوقشان به اشکال مختلف مورد تعرض و تجاوز قرار گرفته هم چنین میکنند؟ آیا ممکن است در فردای یک ایران آزاد و دموکراتیک هیچ نهادی برای پیگیری و رسیدگی به جنایات رژیم اسلامی و عوامل آن و موارد نقض حقوق بشر و سرکوب مخالفین در طی همه‌ی این ۳۰ سال توسط آن تشکیل نشود؟ در واقع هم نهادهای حقوقی که قصد پیگیری جنایات رژیم اسلامی و عوامل مستقیم آن را داشته باشند و هم شاکیان خصوصی، دو عامل مهم و کلیدی در تصمیم گیری هاشمی برای موضعگیری امروزش میباشند.

امروز موسوی، کروبی و خاتمی محبوب ملت هستند و نشان داده‌اند که به ارزشهای دموکراتیک و دگراندیشانه هم علاقمند و پایبند هستند. تجربه‌ی آنها از این ۳۰ سال و پا گرفتن یک استبداد سیاه دینی که هزاران برابر پلیدتر از استبداد سفید سلطنتی شده است هم آنها را برای پذیرش یک ساختار لیبرال و دموکرات آماده کرده است. نداشتن شاکی عمومی و خصوصی را هم که به آن اضفه کنید میبینید که این سه نفر در فردای ایران آزاد و دموکراتیک نه تنها زندگی فردی و شخصیشان تهدید نمیشود که حتا میتوانند به حیات سیاسی خود در آن سیستم هم ادامه دهند. اما هاشمی چطور؟! اواحتمال داشتن شاکی عمومی و خصوصی (هر دو) را برای خود میدهد! او ممکن است حتا زندگی فردی و شخصی‌اش هم دچار مشکل شود.

هاشمی در نماز جمعه ۲۶ تیر ۱۳۸۸، از صندلی اش برخاست و آمد و در کنار مردم ایستاد و یک شبه محبوبیت یافت اما خودش بخوبی میداند در یک ساختار آزاد و قانونی یک فرد محبوب هم میتواند توسط نهادهای حقوقی و همچنین شاکیان خصوصی به دادگاه فراخوانده شود تا به دفاع از اتهامات خود بپردازد و چنانچه نتواند آنوقت محکوم میشود. اینها مشکلات هاشمی هستند، مشکلاتی که نمیگذارند او از قلمروی خاکستری بیرون آمده و پا به سفیدی بگذارد. او نهایت خواسته و آرزویش اینست که بتواند مقامی بنام ولایت فقیه را محدود، پاسخگو و نظارتی کند و یا در نهایت پست رهبری را از فرد به شورا تبدیل کرده و یک شورای رهبری تشکیل دهد تا همه‌ی ارکان مملکت در انحصار یک فرد قرار نداشته باشد. اولویتهایش در توسعه هم به ترتیب توسعه‌ی اقتصادی، فرهنگی و سپس سیاسی است. او با شخصیت پراگماتیستی که دارد در سیاست خارجی هم به سمت ارتباط با دیگر قدرتهای جهان میرود تا امنیت حکومت اسلامی را تضمین نماید. این نگاه و خواسته، نهایت خواست و آرمان اصلاح طلبان اسلامی ایران است.

کسی مثل علی خامنه‌ای و یا مجموعه‌ای چپاولگر بنام سپاه و سایر راهزنان سیاسی به دنبال تغییر نیستند. آنها میدانند تغییر برابر است با از دست رفتن منافع و سلطه‌ی آنها و سرنگونی هم برابر است با نابودی آنها. آنها باید برای بقای خود همین وضعیت موجود را حفظ و کنترل کنند. اما تغییر جویان و اصلاح طلبان هستند که به آینده و چگونگی وضعیت خود پس از تغییر فکر میکنند.

بنظر می آید اکنون دیگر وقتیست که جنبش مردمی و آزادیخواه ایران با پدیده‌ای بنام هاشمی واقع بینانه برخورد کند و این اختلاف دیدگاه کلیدی را ببیند و انتظاراتش از او را با همین واقعیت هماهنگ سازد. شاید تنها یک تضمین امنیتی همگانی و یک نوع عفو ملی بتواند موضع هاشمی را که اصلاح طلبی محافظه کار و اسلامیست و نه یک دیکتاتور، تغییر دهد. او باهوش، دوراندیش و سیاستمداری زبده است. او بهیچ وجه مایل نیست در سالهای پایانی زندگی‌اش به دادگاه رفته و در جایگاه متهم قرار بگیرد و محکوم به حکمی شود!... مهمترین دغدغه‌ی هاشمی در هر تصمیم و موضعی که میگیرد اینست که اگر جمهوری اسلامی سرنگون شود چه بر سر او خواهد آمد؟ او خودش بهتر از هر کس دیگری، هم به موارد احتمالی اتهامات و هم به آنچه برای دفاع از خود دارد آگاه است و بنظر میرسد که راهی جز جمهوری اسلامی و بقای آن برای خود نمیبیند. او هیچ حرکتی که به فروپاشی این نظام استبدادی دینی منجر شود و یا به آن کمک نماید نخواهد کرد. این حقیقتی غیر قابل انکار است.


۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

علی خامنه‌ای با پنجه‌های همین ملت به زیر کشیده میشود نه با جت های جنگی!

رژیم اشغالگر ایران میگوید عبدالمالک ریگی طی یکسری عملیات اطلاعاتی پیچیده و کاملن مستقل به دام افتاده. او در حال پرواز با هواپیمای شرکت قرقیزستان از آسمان ایران بوده که اسکورت و اخطار دو جت جنگنده ایران آن هواپیما را وادار به فرود میکند و سپس ریگی دستگیر میشود. سرویس اطلاعاتی پاکستان میگوید که ریگی را چند روز پیش از آن تحویل مقامات رژیم ایران داده‌ و سفیر پاکستان در ایران هم میگوید که دستگیری ریگی بدون کمک و پشتیبانی اطلاعاتی پاکستان ممکن نبوده. از طرفی این احتمال هم زیاد است که ریگی قربانی یک معامله در سطح منطقه شده باشد. معامله‌ای که میان قدرتهای منطقه و بر اساس منافع آنها میباشد.

اما در اینسو علی خامنه‌ای که به تکان دادن انگشتهایش برای ملت ایران خیلی علاقمند است و خود را جانشین و نماینده‌ی خدا بر زمین هم میداند و چون رهبر پیشین این رژیم از خونریزی هم لذت میبرد مدام با این ملت حجت تمام میکند و حالا هم با کرنش مجدد مجلس بی جربزگان رژیم، باز برای ملت و معترضین و رهبران آنها خط و نشان میکشد. بیشتر از دو روز از پخش تنها گوشه‌ای از جنایات عمال و مزدورانش در کوی دانشگاه نگذشته که باز با وقاحت تمام دهانش را به تهدید و دروغ و فریب باز میکند.علی خامنه‌ای اما خیلی غافل است. مشتهای این ملت برای سرنگونی او گره شده، پنجه‌های این ملت برای گلوی او گشوده شده. این ملت ۲۵ خرداد، ۳۰ خرداد، ۷تیر، ۱۸ تیر و باقی روزها را از یاد نبرده و نخواهد برد. این ملت همه آن شهیدانی که به فرمان او و با دستان پلید حرامزادگانش در خاک و خون غلتیدند را بیاد دارد. او پیش از آنکه فرصت گریز بیابد در میان همین مشتها و پنجه‌ها اسیر خواهد شد. هیچ جتی برای فرود هواپیمای او بلند نخواهد شد چرا که آنروز او بر روی این خاک و در زیر پای مادران و پدران داغدار این سرزمین در حال لگدمال شدن است. شاید سردارانش بپرند اما او نه، هرگز! هیچ معامله‌ای هم در سطح منطقه او را نجات نخواهد داد. ملت ایران به این جرثومه‌ی فساد و پلیدی و بدزادگی فرصتی برای معامله و زندگی در گوشه‌ای دیگر از دنیا نخواهند داد. او همینجا و در دادگاهی مردمی، ایرانی ، انسانی، آزاد و مستقل محاکمه شده و به مجازات اعمال پلید خود خواهد رسید. فقط یک چیز میتواند او را از آنروز نجات دهد: مرگ طبیعی. میتواند همه شب به در گاه خدا دعا کند که پیش از رسیدن آنروز، آن صبح سپید ایرانیان، مرگ و مرضی سراغش آید تا فقط طعم دادگاه ایزدی را بچشد. دادگاهی که هیچکس را از آن گریزی نیست چه رسد به راهزن و آدمکش وقیح و بی آبرویی که خود را جانشین خدا میداند.


بچه‌های کوی! چه کشیدید شما؟

شامگاه تا سحرگاه ۲۵ خرداد ۱۳۸۸، کوی دانشگاه پس از ده سال یکبار دیگر زیر سُم فداییان و مزدوران و مزدبگیران علی خامنه‌ای به خاک و خون کشیده شد. هفت کشته، دهها زخمی و اسیرانی که نه تعداد و نه سرنوشتشان کاملن مشخص نیست، زخم و درد و اندوهِ عمیق مانده از آن شب هستند.

برای همه آنها....


در خواب نا آرامم قطره‌ی خونی چکید

در جان بیقرارم دلشوره‌ای گنگ دوید

ز راه دور و نزدیک زوزه‌ی گرگ میرسید

گرگی که در بیخوابی، تن خوبان میدرید


برادرم، هموطن ... ای همقطار، هم قسم

آنشب دور از تو بودم

دور از دست و نگاهت

دور از آن تن پاکت

دور از اسارت تو

دور از سیاهچالی که، زان پس شد خوابگاه تو

اما همه این روزها،

یاد تو هست در سینه

جانی که سخت غمگینه

دلی شده پر کینه

خشم خروشان من،

در راه ِ گرگ، کمینه ...


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آنچه از شامگاه تا سحرگاه ۲۵ خرداد در کوی دانشگاه رخ داد بسیار فجیع تر از تصاویر ویدیوی تازه پخش شده است. اهالی خیابان امیرآباد خوب اینرا میدانند. پخش این فیلم تکان دهنده جدای از وجه افشا کننده آن و بر ملا کردن دروغبافیهای سران رژیم اشغالگر اسلامی، نکات مهم دیگری را هم با خود دارد. نخست اینکه آدم فروشی به حلقه‌ی نخست سرکوبگران رسیده و هر گروه برای پاک کردن دستهای خونی خود، اسناد ذخیره کرده‌ی خود را رو میکند تا زیر پای دیگری را خالی کند. بی هیچ تردیدی یکی از اهداف پخش این فیلم اینست که سپاه و بسیج و لباس شخصیها را از ماجرای خونین کوی دانشگاه مبرا کند. نسخه‌ی اصلی این ویدیو هم که روی اینترنت آمده نشان میدهد که فیلم بریده و دستچین شده. لباس شخصیها در این ویدیو طرفدار حقوق "متهم" معرفی میشوند!! ("نزن، متهم را نزن" از زبان لباس شخصیها!) از طرفی این احتمال بسیار زیاد است که گفتاری بر روی تصاویر این ویدیو اضافه شده باشد. اینکار بسیار ساده است. بخصوص آنجا که اسم رجب زاده (فرمانده اسبق و تازه تعویض شده‌ی پلیس تهران) می‌آید. بعضی گفتارهای افراد نزدیک به دوربین هم خیلی تصنعی است و کاملن واضح است که برای استفاده نمایشی در آینده بوده ("ما برای گفتگو آمده‌ایم!). اکنون آیا میتوانیم منتظر باشیم تا ویدیویی هم از صحنه‌های جنایات وحشیانه و حذف نشده‌ی لباس شخصیها بزودی منتشر شود؟ همانها که با زنجیر و قمه و چاقو و چماق وارد تک تک خوابگاهها شدند و به جان جوانان وطن افتادند. یا شاید هم یک معامله‌ی درون گروهی باشد تا یکی را قربانی کنند و او هم همان پشت پرده قیمت فداکاری و قربانی شدنش را با یک بیزنس و ضمانت امنیتی کلان بگیرد.

وعجیب ترین نکته اینکه آیا در میان بینندگان این ویدیو کسی میتواند بفهمد این گردان یا گروهان یا دسته یا لشگر یا گله یا هر اسمی که دارد، فرمانده‌اش کیست؟ اصلن اینها صاحب دارند؟ هر کس هر کاری میخواهد میکند. هر کس هر چه دوست دارد میگوید. آیا نشانی از یک گروه نظامی شامل دیسیپلین، فرماندهی و سلسلسه مراتب در آن میبینید؟ آنچه از هرج و مرج و آشفتگی و بی صاحبی در این گروه نظامی و شبه نظامی دیده میشود تنها مشتی است نمونه‌ی خروار از آنچه در این سرزمین اشغالی میگذرد. براستی بچه‌های کوی آنشب چه کشیدند با این قوم گرسنه و وحشی؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نسخه کاملتر این ویدیو را بدون گفتار متن بی بی سی و بدون حذف از اینجا ببینید.


۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

سکولاریسم سیاسی دینی سروشی !!!

دکتر سروش طی هفته‌ی گذشته دو گفتگو یکی با "سایت روز" و دیگری با "روزنامه دی تسایت" آلمان انجام داده و به اظهار نظردر مورد شرایط روز ایران و آینده سیاسی حکومت و همچنین جنبش سبز پرداخته. این دو گفتگو و گفتگوها و سخنان پیشین ایشان در همین چند ماه اخیر حاکی از تناقضاتی حیاتی در حوزه مفاهیم و اندیشه‌های ایشان میباشد.

دکتر سروش در گفتگوی خود با سایت روز در ۲۷ بهمن ماه، ابتدا به تعریف سکولاریسم سیاسی و فلسفی پرداخته و سپس ادامه میدهند که: "به نظر من سکولاریسم سیاسی یک امر بسیار پسندیده است اما سکولاریسم فلسفی نه، چون با دیانت قابل جمع نیست" و سپس در مورد نسبت حکومت مورد نظر ایشان با دین در آینده، آن را در چند مورد خلاصه میکنند که شامل آزادی دینداران، مسئولیت دینی دینداران، تکلیف دینداران برای برپایی قوه قضاییه مستقل، تکلیف دینداران برای گسترش عدالت در سراسر جامعه و برابر دانستن خود با دیگران میباشد و سپس مدل دموکراسی دینی را پیشنهاد داده و میگویند: "دموکراسی دینی هیچ تفاوتی با دموکراسی ندارد و تنها چون مسئولیتش بر عهده‌ی دینداران است میتواند نامش دموکراسی دینی باشد. در یک دموکراسی دینی حداکثر سعی میشود قوانینی که با قوانین قطعی دینی منافات دارند به تصویب نرسند ... کافی است ما قوانینی بنویسیم که با قطعیات و ضروریات اسلامی منافات نداشته باشد..." و در پایان هم در مورد اینکه اگر امکان برگزاری یک رفراندوم در ایران باشد چگونه رفراندومی را تنظیم میکنند، پیشنهاد میدهند که باید جایگاه و اختیارات ولی فقیه را مورد سئوال قرار داد و بعد خودشان اضافه میکنند که: "تئوری ولایت فقیه، عین استبداد دینی است. با این تئوری اصولن نمی توان نظم دموکراتیک به وجود آورد". ایشان همچنین در گفتگو با نشریه دی تسایت آلمان در نخستین روزهای اسفند ماه، میگویند که: "خواسته‌های ما در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی قابل تحقق است" و سپس تاسیس نظامی مبتنی بر دموکراسی و حقوق بشر را وظیفه‌ی جنبش سبز میدانند و میگویند که: "این نظام دموکراتیک میتواند مبتنی بر دین باشد و به نام اسلام از حقوق شهروندان دفاع کند"!

اینکه ایشان در صحبتهایشان گرچه از حقوق بشر و دموکراسی گفته‌اند اما در همان ابتدای کار در مورد سکولاریزم فلسفی موضعشان را روشن کرده و میگویند که پسندیده و قابل جمع شدن با دین نیست، اینکه در عمل دینداران را خودیهای جامعه فرض کرده و به آنها مسئولیتهای خطیر برپایی قوه مستقل قضایی، گسترش عدالت اجتماعی و از همه مهمتر مسئولیت برقراری دموکراسی در جامعه آنهم از نوع دینی‌اش را سپرده‌اند، اینکه فرموده‌اند باید به کجای ولایت فقیه کار داشته باشیم و حتمن پس نباید به اصلش کار داشته باشیم، اینکه سپس خود اقرار مینمایند و تئوری ولایت فقیه را عین استبداد و بر خلاف دموکراسی میدانند و ...... نه! به هیچکدام اینها کار ندارم چرا که علیرغم احترام و ارادتی که برای دکتر سروش و اندیشه‌ی ایشان قایلم اما هیچگونه التزام قلبی و عملی نه نسبت به ایشان دارم و نه نسبت به هیچکس دیگری که فردا روزی بخواهم پیرو ایشان باشم. نسلی که پس از انقلاب سیاه ایران رشد کرده بیش از همه میکوشد تا آزاده و خردمند و فرزند زمانه و روزگار خود باشد. اما پس چرا این یادداشت را نوشتم؟ از نگرانی و از باب ادای سهم کوچک خودم. سهمی برای روشنگری و برای رهایی و دوری از تناقضات ویرانگر. دکتر سروش در حالی خواسته‌های خودشان را بنام خواسته‌های جنبش سبزدر چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی قابل تحقق میدانند که اصل دوازدهم همان قانون میگوید: "دین رسمی ایران، اسلام و مذهب جعفری اثنی عشری است و این اصل الی الابد غیر قابل تغییر است" !... یعنی قانون، این دین را برتر و گسترده از سایر ادیان میداند و هیچ حقی حتا برای تغییر گرایش رسمی دینی جامعه در آینده هم قایل نیست. آیا با همین قانون باید به دموکراسی و حقوق بشر رسید؟!

اما از آن مهمتر باید با کمال تاسف نکته ای را به جناب دکتر سروش یاد آوری نمایم. (باید روزگاری ما درس پس میدادیم نه اینکه یاد آوری کنیم)!... سکولاریسم سیاسی که ایشان آنرا پسندیده دانسته‌اند امریست مربوط به عالم سیاست، پس مربوط است به حوزه‌ی عمومی و همگانی. این فلسفه میگوید دین از سیاست جدا. یعنی دین در حوزه‌ی فردی و سیاست یا همان حوزه‌ی همگانی بر اساس قوانین و عرف بشری. و اما دموکراسی ... دموکراسی در فلسفه‌ی سیاسی و اجتماعی معنا میابد یعنی در حوزه‌ی همگانی و گرنه در خلوت یک فرد با خودش که دموکراسی معنا ندارد. حالا وقتی ایشان دین که عرصه‌ی تکلیف و تعبد است را وارد حوزه‌ی همگانی میکنند و میگویند دموکراسی دینی یعنی حرف نخست خود (سکولاریسم سیاسی) را نقض کرده اند. یعنی قضاوت شخصی خود که پسندیده نبودن سکولاریسم فلسفی است را در عمل و در سیاست هم نافذ کرده‌اند. یعنی امر تکلیف و تعبد اعتقادی که امری شخصیست را ناظر بر وضع و اجرای قوانین جامعه کرده‌اند. اصلن اگر چیزی بنام دین ناظر بر قوانینی شود که آخرش بشود ملغمه ای بنام دموکراسی دینی این دیگر کجایش سکولاریسم سیاسی است؟ ... دموکراسی دینی و سکولاریسم سیاسی؟!! اصلن این واژگان در فلسفه‌ی معنا هرگز با هم جمع نخواهند شد. حالا چرا ایشان اینکار را کرده‌اند؟ یا توجه و وسواس خود را نسبت به یکی از اصول بدیهی و نخستین فلسفه که رعایت فلسفه‌ی معانی و سازگاری آنها با هم و دوری از تناقض سازیست را از دست داده‌اند یا چون متفکر و فیلسوفی نامدار میباشند خود را مجاز به این بازی مغلوط دانسته‌اند و یا چون دینداری مسلمان و روشنفکر هستند گفته‌اند این مدل برای من و همفکرانم بهتر است! خوبست نامش را هم بگذارند "سکولاریسم سیاسی دینی سروشی"! چرا که به اندازه‌ی همین عبارت، آشفته و متناقض و نامفهوم و بی ارتباط و بی دلالت است!

آقای سروش فکر نمیکنند سلطه همین تناقضات بر جریان فکری انقلاب سیاه ۵۷ و بیتفاوتی جامعه و مردمانش بخشی از دلایل بلایایی است که امروز جامعه را در برگرفته؟ فکر نمیکنند همین تناقضات و جمع اضداد در موجی بنام انقلاب فرهنگی که خوب آن را و امضاکنندگانش را میشناسند چه بر سر اساتید و دانشجویان و دانشگاهها آورد؟!... در حالیکه خود ایشان امروز به آثار زیانبار آن موج واقف و معترفند.

آقای سروش! امروز مرزهای معانی از آنروزها خیلی شفاف تر است. امروز ذهنها از آنروزها گشوده‌تر و روشنتر است. فکر نمیکنید این تناقضات به خواست ملت و مسیر و زمان تحقق آن لطمه میزند؟

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

شبی برای ستاره‌های آسمان جنبش سبز / (پیش درآمدی بر چهارشنبه سوری/ ۴/ پایانی)

در سه یادداشت پیش از این به مراسم شب چهارشنبه سوری و نگاه و موضع رژیم از یک سو و مردم از سوی دیگر به مراسم امسال و همچنین ریشه‌های تاریخی و باستانی این جشن کهن ایرانیان پرداختم. بویژه قصدم از پرداختن به ریشه‌های کهن این جشن این بود که آن ریشه ها، رشته هایی برای امروز به دستمان میدهند که هم مراسمی مناسب با روزگار و شرایط امروز ایران برگزار کرد، هم بدور از خشونتی خواهد بود که اسباب سو استفاده حکومت شود و هم میتواند فریاد رسای ملت ایران شود و در صورت هماهنگی در اجرا و گستردگی آن بازتاب جهانی ویژه‌ای هم پیدا خواهد نمود.

همانطور که در یادداشت پیشین شرح آن رفت ریشه‌ی جشن سوری یا چهارشنبه سوری به شادمانی بازگشت و بزرگداشت روان درگذشتگان یا "فروهران" به زمین و شهر و کاشانه‌ی خود میباشد. آنها باز میگردند تا هم از کامیابی و درستکاری و روشنی دنیای ما اطمینان یابند و هم ما را به ایستادگی و نبرد در برابر تاریکیها سفارش کنند. اکنون بیندیشیم که آیا شهدای جنبش سبز ایران از ما چنینی درخواستی ندارند؟ آیا ما در برابر آنها وظیفه‌ای نداریم؟ آیا آنها رفتند که برای همیشه بروند یا اینکه بما و این دنیا که دنیای آنها هم بود سر میزنند؟

اینرا هم میدانیم که هر حرکت، کنش و رویدادی برای تاثیرگذاری باید دارای جنبه‌های گوناگون دیداری، شنیداری، عاطفی و عقلانی باشد. درست مانند یک اثر هنری. حتا تاثیرگذارترین پیکره‌های خاموش دنیا هم در خود صدایی نهفته دارند. در واقع سکوت خاص ترین نت قابل شنیدن است که میان صداها جلوه‌ای دیگر میابد.

بحث را به درازا نمیکشانم و کوتاه میگویم. آنچه در زیر می‌آید را تجسم کنید:

" شب چهارشنبه سوری است. مردمان ایران در شهرهای گوناگون به خیابانها و محلات آمده اند و آتش‌های سنتی و باستانی این شب را برپا کرده‌اند. در دست مردان و زنان و کودکانی که بر گرد آتشها ایستاده‌اند عکسهای شهیدان جنبش سبز است. بر دستها نوارهای سبزی بسته شده است. مردم بر گرد آتشها در سکوت ایستاده یا میچرخند. گروهی از زنان و مردان در سنین مختلف بسته‌های آجیل مشکل گشای مخصوص این شب را که با نوارهای سبز پیچیده شده در میان دیگران پخش میکنند. در گوشه‌ی هر سینی عکسی از یک شهید سبز در کنار شمعی روشن دیده میشود ".

آیا فریادی بالاتر و بلندتر از این عکسهای خاموش هست؟ از این چشمهای خیره و لبهای فرو بسته در قاب؟ آیا نمادی گویاتر از این برای صلح جویی و مقاومت جنبش ایرانیان هست؟ اما زندگان فریادهایشان را چه کنند؟ آه پدران و مادران و همسران چه میشود؟ بغض خواهران و برادران و رفیقان؟ ...

" سرود "ای ایران" از سینه ها و حنجره های مردمان بیرون میریزد: ای ایران/ ای مرز پرگهر/ ای نامت سرچشمه‌ی هنر/ دور از تو اندیشه‌ی بدان/ پاینده مانی تو جاودان/ ای دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم/ جان من فدای خاک پاک میهنم ... "

آری میشود این شب چنین باشد. بدور از هرگونه ترقه و انفجاری. همانطور که از پیش بوده. با شعله‌ها و شمعهای روشن به پیشباز "فروهران" سبز برویم . آنچه از ما دیده میشود همین شعله‌ها و شمعها و چهره‌‌های سبز ِ قاب شده در دستانمان باشد. البته شاید که مظهر پلیدی و تیرگی و تاریکی، مظهر اهریمن هم در شعله‌های این شب به آتش سوزان بسوزد. هیچ بعید نیست...!

آنچه از ما شنیده میشود سرود سبز "ای ایران" باشد . میشود قرارمان در تمام میدانها و خیابانهای اصلی شهرها باشد. میشود از آنجا به خیابانها و کوچه های فرعی و محلات برویم. میشود از آنجا به پشت بامها برویم. میشود از خانه‌ها با خودرو بیرون بیاییم ... اما همه جا عکس شهدای سبز با ماست و سرود ای ایران از حنجره ها و دستگاههای پخش موسیقی خودروها شنیده میشود. تجسم کنید چنین شبی و بازتابش را. اینکه ایرانیان راستین چطور از گذشته تا به امروز بهم گره میخورند و روشنی می افروزند برای میزبانی درگذشتگانشان و برای شادمانی بازگشت شان و چطور شعله بر تیرگی میکشند و نور به لانه‌ی خفاش میپاشند. چنین حضوری نه قابل مصادره است و نه سرکوب، گرچه از اهریمن هیچ بعید نیست. اما مقاومت هم جزیی از نبرد با تاریکیست.

نابود باد تیرگی و پلیدی و تاریکی. زنده باد روشنی، زنده باد ایران و ایرانی.

________________________________________

اجرای "دریا دادور" از سرود "ای ایران" هم نوایی آسمانی دارد و هم بخاطر زن بودن خواننده‌ی آن بهیچ وجه قابل مصادره توسط رسانه‌های رژیم اشغالگر اسلامی نیست. مناسب است برای پخش از خودروها. اینجا ببینید و بشنوید.


۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

ریشه‌های کهن جشن سوری و رشته‌هایی برای امروز / (پیش درآمدی بر چهارشنبه سوری/ ۳)

پیرو دو یادداشت پیشین، در اینجا به فشرده‌ای از ریشه‌های کهن جشن سوری و آیین‌های مرتبط با آن که با شرایط و دغدغه‌های امروز مردمان ایران نزدیکتر است میپردازم. شاید که راهی بگشاید برای امروز و سبزهای ستبر و سربلند ایران.

جشنهای آتش

جشنهای آتش یک سری از جشنهای آریایی ــ اقوام هندو ایرانی و هندو اروپایی ــ میباشد که با افروختن آتش جهت سور و سرور و شادمانی آغاز و اعلام میشود. در ایران از جمله جشنهای آتش که باقی مانده، جشن "سده" و جشن "سوری" ( یا همان چهارشنبه سوری) در پایان سال میباشد و از جشنهای فراموش شده یکی جشن "آذرگان" در نهم آذرماه و دیگری جشن "شهریورگان" یا "آذر جشن" در چهارمین روز شهریور میباشد.

چرا آتش؟

روشنی و آتش و آفتاب همیشه مظهر زندگی و رویش و بالیدن بوده است، تجلی اهـــورا مــزدا بوده است. این عنصر نزد ایرانیان بسیار گرامی و محترم بود و آنرا مایه‌ی تجلی خداوندگار(اهـــورا مــزدا) میدانستند. ایرانیان آتش پرست نبودند و این سمپاشی مسلمانان برای نادیده گرفتن ایمان کهن و ریشه دار آنان بوجود پروردگار بود. برای ایرانیان کهن اهـــورا مــزدا بوسیله‌ی نور تجلی میابد. نور مایه‌ی زندگی و خورشید ابزار زندگی‌ست. ایرانیان از دورترین روزگاران چنین می اندیشیدند و هنگامی که میخواستند ستایش خداوندگار را انجام داده و نماز بگذارند، رو بسوی خورشید می ایستادند، جلوه‌ای از طبیعت نه چون قبله‌ی مسلمین دست ساخته‌ی بشر. هرگاه هم که شب هنگام بود و در جایی سربسته نماز میگذاردند و ستایش پروردگار را بجای می‌آوردند رو به آتش فروزان می ایستادند.

جشن‌های آتش در میان سایر ملل

میان ملل و اقوام گوناگون، جشنهای آتش با ویژگیهای همسانی برگزار می‌شده است. از موارد همسان اینکه آتش را بر پشته‌ها و بلندیها می افروختند و همچنین مجسمه‌ها و صورتکها و تمثالهایی از زیانکاران و دیوان و عناصر شریر و پلید را ساخته و در آتش می‌انداختند تا بدست آتش نابود و نیست شوند و بر گرد آتش به جشن و شادمانی و پایکوبی میپرداختند. آتش در تمام این جشنها نمادی برای راندن اهریمنان بوده یا اسبابی برای پالایش و پیرایش هستی بوسیله‌ی سوختن همه‌ی پلیدیها در آتش. تاریکی همواره نماد و زاده‌ی اهریمن بوده و روشنایی نماد و زاده و تجلی اهـــورا مــزدا یا اورمزد.

جشن سوری یا چهارشنبه سوری؟!

در تقویم و روزشماری ایرانیان هر سال به دوازده ماه بخش میشد و هر ماه به سی روز که هر روز برای خود نامی جداگانه داشت و پنج روز مانده تا ۳۶۵ روز را، "پنجه" مینامیدند. جشن سوری در یکی از این چند شب پایانی سال برگزار میشد. همچنین هر ماه شامل بر پنج، پنج روز میشد که هر کدام یک "پنجه" بود. یعنی هر ماه شش "پنجه" یا "گاهنبار" برابر با سی روز تمام. اما روزشماری کنونی که با ورود تازیان به ایران رایج شد، هر ماه را به چهار هفته و هر هفته را به هفت روز بخش کرد. در اینباره که پس از این تغییر در تقویم، چگونه جشن سوری به شب چهارشنبه‌ی آخر سال افتاد گمانها و دیدگاههای متفاوتی هست. یکی اینکه نخستین سالی که پس از ورود تازیان به ایران این جشن به شکلی گسترده بر پا بوده، مقارن با شب چهارشنبه بوده و چون در فرهنگ تازیان چهارشنبه نحس و نامبارک و بد یمن بوده، از آن تاریخ شب چهارشنبه‌ی آخر سال را به شادمانی میپرداختند و میکوشیدند تا نحوست آن شب را زایل کنند. اما استاد ذبیح بهروز نظری دیگر دارد. ایشان در تحقیقات خود به این نتیجه میرسند که "شب چهارشنبه سوری همچون بسیاری جشنهای دیگر ایرانی با ستاره شناسی پیوند دارد و آغاز همه حسابهای گاهشماری علمی‌ست. در چنین روزی در سال ۱۷۲۵ پیش از میلاد، اشو زرتشت پایدارترین حساب گاهشماری جهان را نموده و کبیسه را پدید آورده و تاریخهای کهن را درست کرده و به نظم در آورده". بنظر استاد بهروز، به یادبود شب پیرایش تاریخ و ایجاد گاهشماری نوین توسط "اشو زرتشت" در تاریخ ۱۷۲۵ پیش از میلاد، همه ساله مردم جشن بزرگی بر پا کرده و با افروختن آتش، شادمانی میکنند.

بهر حال سوای آن بخش از تاریخ که بر ما پوشیده است، تا اینجا روشن است که جشن سوری در یکی پنج روز پایانی سال موسوم به "پنجه" برگزار می‌شده است.

ریشه‌های جشن سوری/ چهارشنبه سوری

آیینها و جشنهای "فروردگان" و "پنجه" جدا از جشنهای نوروزی بوده‌اند. جشنهایی جداگانه که هر کدام مراسمی ویژه برای خود دارند ولی برای یک موضوع اصلی برگزار میگردند. بنیاد و پایه‌ی این جشنها بر گرامیداشت انسان و ریشه‌ی مینوی او یا "فـَرَوَهَر" میباشد.

جشن "فروردگان"، جشن فرود فرورهاست. بنابر استوره‌های ایرانی، ششمین مرحله‌ی آفرینش، آفریدن انسان بود. خداوند در آغاز جهانی مینوی (غیر مادی) یا فروهری آفرید که قالب و شکل مثالی همه‌ی نبات و جماد و جاندار در آن جهان سه هزار سال در سکون بودند. در جهان زیرین هم زمین بود که ماوای تاریکی و اهریمن بود. اهورا مزدا به فروشیان فرمود که هرگاه بخواهند میتوانند از قالب مینوی خود بدرآمده و به زمین رفته و با اهریمن و زشتی پیکار نمایند. فروهرها پذیرفتند و در ششمین گاهنبار هستی به خواست اهورا مزدا به زمین فرود آمدند و شکل مادی یافتند. این نزول و تشکل در پنج روز پایانی سال انجام یافت.

چنین است که مردمان قدیم ایران این روزها را بنام "فروهر" یا "فروردگان" جشن میگیرند زیرا که معتقدند فروهرهای درگذشتگان، هر سال به میان شهر و کاشانه ی خود باز میگردند تا از خوشی، شادمانی، راستی، درستی، پهلوانی، برکت، ثروت، شوکت، آزادگی و سربلندی بازماندگان خود اطمینان یافته و به پاس آن شادمانی نموده و به آنان بر ادامه‌ی پیکار با اهریمن و پلیدی و زشتی سفارش نمایند.

آیینهای جشن سوری/ چهارشنبه سوری

مردمان قدیم ایران برای این جشن خانه و کاشانه‌ی خود را پاکیزه و تمیز مینمودند، انواع خوراکیها، نوشیدنیها، آجیل و نقل و نبات و شیرینی و سبزه در خانه و بر بامها میگذاشتند تا باعث شادمانی فروهرها گردد. اما مهمترین بخش این مراسم افروختن آتش بود. در واقع در اغلب جشنها افروختن آتش مقدس از ارکان اصلی مراسم میبود. در شب نخست پنجه موسوم به پنجه‌ی کوچک (پنجه‌ی بزرگ شامل پنج روز نخست فروردین ماه میشد) با افروختن آتش بر بامها و در معابر جشن فروردگان را آغاز میکردند. علت اصلی افروختن این آتش همانطور که پیشتر گفته شد این بود که آتش تجلی اهورا مزدا و نشانه‌ی ستایش او بود و همچنین نماد گرمی، شادمانی، روشنی، پاکی و نگاهبان پیوند اقوام آریایی بود که در میان خانه‌هاشان روشن و فروزان میبود. آتش از بین برنده‌ی پلیدیها، زشتیها، ناپاکیها، بیماریها و گرفتاریها بود که همه از اهریمن ناشی میشد، همچنین نوری بود که فروهرها را بسوی شهر و کاشانه‌شان راهنمایی مینمود. مردمان بر گرد این آتشها نیایش میکردند، شادمانی مینمودند، ترانه خوانی میکردند و از آن خواستار روشنی و تندرستی و پاکی بودند و همچنین از بین بردن تیرگیها، پلیدیها، ناپاکیها و همه بدیها.

و اما در میان خوراکیها، آجیل لرک یا مشکل گشا از دیگر ملزومات مهم این جشن میبوده که امروزه با این نام سر از سفره‌های نذری مسلمانان در آورده و اینان این آجیل را سوا از آجیل شب چهارشنبه سوری میدانند! این آجیل در رسوم کهن وجهی تمثیلی دارد. هرکس مشکل و گرفتاری‌ای داشته باشد این آجیل هفت مغز را تهیه میکند و بعنوان نذر و فدیه در این شب میان دیگران تقسیم مینماید. بیشک در ابتدا این آجیل را برسفره‌ها و برای فروهرها میگذاردند تا اسباب خوشنودی آنها شود. این آجیل مشکل گشا همان آجیل لرک یا آجیل گاهنبارهاست که در مراسم آفرینگان‌ها، گاهنبارها، جشن خوانی، جشن نوزادی و ... به میهمانان داده میشده. این آجیل معمولن از هفت نوع میوه‌ی خشک تهیه میشده: پسته، بادام، سنجد، کشمش، گردو، برگه هلو و انجیر.

از دیگر آیینهای این جشن و این شب میتوان از فال‌گوش، کوزه شکنی و قاشق زنی نام برد که فرم و محتوای آن با کارکرد موثری که برای این چهارشنبه سوری ویژه انتظار داریم، کمی فاصله دارد.


در یادداشت و پست پیشین اشاره شد که باید برای این شب و حضور خیابانی مردم نمادها و نشانه‌های دیداری، شنیداری، عاطفی و برانگیزاننده برگزید و با دستهای پُر و دلهای قرص پا به این جشن گذاشت. باید به قالبی برای بیان خواستها و فریادی برای درخواست دادگری رسید. باید همانقدر که صلح جو میباید بود، اهل مقاومت هم باشیم. اشاره شد که برای یافتن این زمینه‌ها میشود به کاوشی در ریشه‌های این جشن و آیین کهن ایرانی هم رفت و از چشمه نوشید. میشود دست بسوی اندیشه‌های نیاکان راستین این سرزمین دراز کرد و از آنها یاری جست. اکنون آیا این ریشه‌ها و نشانه‌ها هیچ پیامی با خود ندارند؟ آیا رشته‌ای برای امروز بدست نمیدهند؟ آیا نمیشود با این ریشه‌ها و رشته‌ها سخن امروز را گفت؟ اینها پرسشهایی است که میکوشم در یادداشت پسین به آن بپردازم و با سبزهای پاک و دلیر میهنم در میان گذارم. تصور میکنم خوب باشد ایرانیان بیرون از کشور نیز هر یک در کشور محل زندگی خود و به زبان همانجا بکوشد تا مردمان آن گوشه‌ی دیگر دنیا را هر چند اندک با این آیین آشنا نماید. بویژه نقش آتش را در این شب برایشان رمزگشایی کند تا بدانند که آتش این شب، آتش خرابی و سوزانی و آشوب نیست، بدانند که این آتش برای روشنی و پاکی و دادگری و نمادی برای از بین بردن پلیدی و تباهی و سیاهیست.

به امید پایان این شب بلند. به امید صبح سپید ایرانی ...

_________________________________

این نوشته برگرفته از آثار و پژوهشهای اساتید ارجمند زیر میباشد:

استاد پور داوود، استاد ذبیح بهروز، دکتر ذبیح الله صفا، استاد هاشم رضی، دکتر بهرام فره‌وشی و حسن تقی زاده.


۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

چهارشنبه سوری آرام یا چهارشنبه سوری خاموش؟! / (پیش درآمدی بر چهارشنبه سوری/ ۲)

اجماع و توافق سبزها در فضای اینترنت برای برگزاری "آرام" مراسم چهارشنبه سوری در حال شکل گرفتن و قطعی شدن است. اما هنوز چگونگی این برگزاری "آرام" به روشنی مشخص نیست. اگر این وضعیت نامشخص بزودی تغییر نکند و تصمیم روشنی گرفته نشود و یا تصمیمی که گرفته میشود کار‌آمد و موثر نباشد، این چهارشنبه سوری میتواند بجای یک شب "آرام" و سبز و موثر تبدیل به شبی "خاموش" و مایوس کننده شود که مطلوب و دلخواه رژیم است. در یادداشت و پست پیشین هم اشاره کردم که مهمترین هدف و تاکتیک رژیم و ایادی‌اش به سردرگمی و بلاتکلیفی و انفعال کشاندن جنبش است. یعنی وضعیتی که جنبش با بی تصمیمی، پراکندگی و احتمالن انتخاب راههای اشتباه، خودش به خودش ضربه بزند. چنین ضربه‌هایی میتوانند یک اثر منفی مضاعف هم داشته باشند که آن یاس و نومیدی جنبش از ادامه مسیر و حرکت است. این بدترین ضربه‌ایست که هر جنبشی میتواند دریافت کند، ضربه‌ای از درون.

جنبش سبز میتواند با تحلیل کامیابیها و ناکامیهای خود در طی ۸ ماه گذشته به تجربه‌ی خود تکیه کند و بهترین راه را برگزیند. هر بار حضور جنبش سبز، حماسه‌ای زنده و خیره کننده از اراده و خواست ملی ملتی دربند و ساکنان سرزمینی اشغال شده بوده است. هر حماسه و حضوری باید دارای جنبه‌های دیداری، شنیداری، عاطفی، برانگیزاننده و دارای قابلیتهایی برای تلنگر زدن بر دلهای خواب و عقل‌های بیدار و جانهای شیفته باشد. باید نماد صلح جویی و مقاومت را در کنار هم داشته باشد. جنبش سبز بطور حتم میتواند با مرور و ارزیابی روزهایی که تا به امروز گذرانده، قالب و فرمی مناسب را بیابد که شامل بر این نمادها و نشانه‌های مختلف و تاثیر گذار برای بیان خواسته‌های خود باشد. نیروهای پخته و جوان، آفریننده و سرشار از انرژی جنبش چنانکه بتوانند (که بطور حتم میتوانند) قالب و فرم حضور خود را تعریف و بر آن به همبستگی برسند، نه تنها ابتکار عمل و میدان را در اختیار خواهند داشت، که هر قدرت سرکوبگری هم منکوب آنها خواهد شد.

هوشیاری، تیزبینی و سرعت و دقت در تصمیم گیری باید مانع از آن شود که فرصت این جشن کهن ایرانیان از دست برود و این شبی که شب آتش و روشنیست تبدیل به شبی خاموش و خفته شود. باید برای این شب و حضور خیابانی مردم نمادها و نشانه‌های دیداری، شنیداری، عاطفی و برانگیزاننده برگزید و با دستهای پُر و دلهای قرص پا به این جشن گذاشت. باید به قالبی برای بیان خواستها و فریادی برای درخواست دادگری رسید. باید به جنبه‌ها و موقعیتها و شرایط گوناگون توجه داشت و برای هر کدام طرحی ریخت. باید همانقدر که صلح جو میباید بود، اهل مقاومت هم باشیم.

برای یافتن این زمینه‌ها میشود به کاوشی در ریشه های این جشن و آیین کهن ایرانی هم رفت و از چشمه نوشید. میشود دست بسوی اندیشه‌های نیاکان راستین این سرزمین دراز کرد و از آنها یاری جست. میشود با رفتن به پای این چشمه‌ی جوشان که از ژرفای تاریخ تا کنون جاری مانده، جامی روشن و گوارا برگرفت و جشنی آرام، تاثیرگذار، گویا و کوبنده برگزار کرد. در پست و یادداشت پسین به ریشه‌های این جشن و آیین کهن ایرانی و امکان الهام گیری از آن میپردازم.


سناریوهای احتمالی رژیم / (پیش درآمدی بر چهارشنبه سوری/ ۱)

استراتژیست های رژیم جمهوری اسلامی و سپاه سرکوبگر و تجاوزگر آن همیشه از یک اصل نام میبرند: "ما از هر بحران یک فرصت میسازیم"!

روش کارشان هم به شکل ساده این است که هر وقت مخالفتی با آنها صورت بگیرد و سفره و سلطه و دامان خود را در معرض خطر ببینند، آتشی می‌افروزند و با شعله ور کردن و گسترش آن به جهات مختلف، دیگران را هم در معرض خطر و تهدید قرار میدهند و بدینوسیله هم برای خود فرصت گریز و نجات میخرند و هم ذات آتش افروزی و فتنه انگیزی خود را به رخ مخالفینشان میکشند.

اکنون بعد از چند روز سرمستی از کنترل اتوبوسی و امنیتی اوضاع در روز ۲۲ بهمن، این جماعت در حال طراحی سناریوهایی برای شب چهارشنبه سوری هستند. سناریویی که اینروزها در فضای مجازی به فراوانی از آن یاد میشود و بر اساس تخلیه هیجانی و گاهن خشونت نهفته در چهارشنبه سوریهای سالهای اخیر میباشد، اینست که حکومت توسط عوامل نفوذی خود در میان مردم به این گونه حرکتها دامن بزند و با ایجاد حریق و تخریب هم به مردم آسیب برساند (کاریکه به شدت از آن لذت میبرد) و هم جنبش سبز را در میان مردم بی اعتبار و غیر قابل اعتماد سازد و هم با ایجاد چنین صحنه‌هایی بهانه برای درگیری و سرکوب مردم داشته باشد و در نهایت هم سریالی چند هفته‌ای برای صدا و سیمای سراسر دروغ و فریبش تهیه کند. شاید این محتمل ترین سناریو باشد که مبتنی بر تاکتیک فعال و به قصد در دست گرفتن ابتکار عمل میباشد. سناریوی دیگر که مبتنی بر تاکتیک غیر فعال و واکنشی است اینست که آرایش دفاعی کامل بگیرند و در صورت شکل گیری اعتراضات و تجمعات وارد میدان شده و به سرکوب بپردازند. اما نکته‌‌ی مهمتر که در همان اصلی که ابتدای یادداشت ذکر شد، نهفته است اینست که این رژیم بر خلاف تمام انکارهای ظاهریش، به قصد و به عمد در ایجاد آشوب و بلوا و به خطر انداختن دیگران، برای خود سابقه‌ای نزد دیگران میسازد و گردن کشی میکند. در واقع بدین ترتیب جبهه‌ی مقابل را بر اساس همین سابقه، پیش از هر حرکتی به محاسبه‌ی هزینه‌هایی که باید بپذیرد وامیدارد که البته تا اینجای کار اشکالی ندارد و شرط عقل هم اینست اما اشکال آنگاه ایجاد میشود که جبهه‌ی مقابل در مسیر محاسبه دچار انفعال، سردرگمی و عدم تصمیم گیری روشن و قاطع میشود. بطور خلاصه آنها مخالفینشان را به اشکال گوناگون دچار مخاطره میکنند تا در نوبتهای بعدی آنها با در نظر گرفتن همین مخاطرات از هرگونه حرکتی پرهیز کرده و یا اگر حرکتی میکنند آنقدر محافظه کارانه و یا فاقد جسارت لازم باشد که براحتی کنترل، سرکوب و یا خاموش گردد.

اکنون تاکتیک و سناریوی آنها برای شب چهار شنبه سوری کدامست؟ از آنجا که هر نوع حضور فعال یا واکنشی نیروهای نظامی و امنیتی رژیم برای خود آنها هم هزینه‌های گزاف دارد،(محسبه کنید میزان هزینه و پولی که از خزانه‌ی ملت صرف بسیج نیروهای خودفروش در ۲۲ بهمن شد و همچنین تبعات مفتضحانه‌ی حضور سنگین نیروهای نظامی در روز جشنی که قرار است مثلن یک ملت از چنین روزی خوشحال باشند و به شادمانی بپردازند!) نخستین گزینه و سناریوی آنها استفاده از همان سابقه و به انفعال و سردرگمی کشاندن جنبش سبز است. نکته‌ای که جنبش سبز باید بیش از همه بر آن تمرکز داشته باشد این نیست که آنها قصد سو استفاده از خشونت نهفته در چهارشنبه سوریهای سالهای اخیر را دارند یا نه چرا که پاسخ به چنین پرسشی یعنی رفتن به زمین آنها و بازی با قواعد آنها. جنبش میتواند با دادن هشدارهای ضروری در مورد راههای سو استفاده‌ی رژیم از این مراسم، سریع از این مرحله گذر کرده و به فکر طراحی نوینی برای یک چهارشنبه سوری نوین باشد. جنبش میتواند قدرت خود را همچون تمام ۸ ماه گذشته به رخ رژیم بکشد و بازی را در زمین خود ادامه دهد. تامل و ایستادن بیش از حد بر این نقطه که حکومت قصد سو استفاده دارد یا نه و رفتن به دنبال راههای مقابله و نه راههای ابتکاری که رژیم را با یک موج تازه روبرو سازد، ممکن است براحتی سبب از دست رفتن این مناسبت و فرصت شود.

نکته‌ی مهم اینست که جنبش سبز با تمام اعضای آن که بوسعت یک کشور و جامعه و ملیت است به این تصمیم گیری برسد که میخواهد راه خود را برود یا میخواهد صرفن به راههایی که رژیم پیش پایش میگذارد پاسخ بدهد. رژیم از بعد از عاشورا با نمایش مضحک عاشوراییان زیر پرچم علی خامنه‌ای و دادگاهها و حکمها و محکومیتها تمام سعی خود را کرده تا بازی را به زمین خود ببرد و با همین شیوه هم در ظاهر ۲۲ بهمن را تصاحب و کنترل کرد. آیا میتواند با چهارشنبه سوری هم چنین کند؟ آیا جنبش چنین اجازه‌ای را به این رژیم اشغالگر میدهد؟ اصلن جنبش ــ خودش و فارغ از سناریوی رژیم ــ چگونه فرم و حرکت کلی‌ای را برای چهارشنبه سوری در نظر دارد؟ آرام؟ تهاجمی؟ تدافعی؟ ...

پاسخ به این پرسشها یعنی بدست گرفتن ابتکار عمل توسط جنبش سبز و آزادیخواه ملت ایران.


۱۳۸۸ بهمن ۲۴, شنبه

سبز جوان است، سبز رو به فرداست. فردا دیر نیست . . . (نگاهی به ۲۲ بهمن/۴/ پایانی)

سبزها برای ۲۲ بهمن آرزوهای بسیاری داشتند که شاید بخشی از آنها هم از واقع بینی بدور بود. دست کم اکنون که به آنها نگاه میشود بهتر متوجه آن میشویم. از طرف دیگر حکومت هم از ماهها پیش که جنبش مردمی و اعتراضات شکل گرفت بیشترین دغدغه‌اش همین روز ۲۲ بهمن بود. حتا روز قدس و عاشورا هم به اندازه‌ی اینروز برایش مهم نبود چرا که هر نوع اعتراضی در آنروزها را میتوانست بوسیله‌ی دستگاه تبلیغاتی خود به مخالفتی با آن مناسبتها جلوه دهد و در کنار آن احساسات گروهی از طبقات اجتماعی را تحریک کرده و به سمت خود مایل سازد، مانند سناریوی عاشورا و نمایشهای پس از آن. اما هر نوع اعتراضی در روز جشن پیروزی حکومت اسلامی تیر مستقیمی بود بر سینه‌ی نظام. پس طبیعی بود که با صرف هزینه‌های گزاف و بکار بستن هر ترفند و سرکوبی این روز را هر چند ظاهری مال خود کند و اجازه‌ی شکل گیری اعتراضات را ندهد.

نمای ظاهری تهران در این روز به بهترین شکل نشان میداد که مردم به صراحت دیگر این حکومت را نمیخواهند و گرنه این لشگر عظیم نیروهای امنیتی و نظامی و یگان ویژه و سرکوب در سطح شهر هیچ معنایی نداشت. حتا طرفداران قلیل حکومت هم خود از این آرایش نظامی متعجب بودند و از هم میپرسیدند چرا اینهمه نیرو؟! این که جنبش کاری کرده که حکومت اشغالگر ایران مجبور است از ترس او چنین آرایش نظامی سنگینی بخود بگیرد بزرگترین پیروزی برای جنبش مردمی و آزادیخواه ملت و شکستی آشکار و مفتضحانه برای حکومتی ست که میخواهد به تمام دنیا بگوید کسی بما معترض نیست!

جنبش در کنار این پیروزی حیاتی که شاید کمتر به آن پرداخته میشود، کاستیها و ضعفهایی هم داشت که تا آنجا که من آنرا دریافتم در یادداشت پیشین به آنها اشاره کردم. مهم اینست که تصور سقوط و فروپاشی حکومت در این روز تصوری دور از ذهن و غیر واقع بینانه بود. اگر این را بپذیریم بنظر تمام مشکلات حل میشود. درست است که سبزها نتوانستند بهم بپیوندند و حرکت اعتراضی چشمگیری شکل بگیرد و یا نتوانستند در سخنان رئیس دولت منصوب علی خامنه‌ای اختلالی ایجاد کنند اما همان پیروزی که پیشتر گفتم، بزرگترین پیروزی برای جنبش سبز در این روز بود. حکومت اکنون مست و داغ است و فکر میکند پیروز شده اما کمی که بگذرد و حرارتش پایین بیفتد آنگاه تازه میفهمد آن آرایش سنگین نظامی و سرکوب در چنین روزی برایش چه افتضاحی به بار آورده.

جنبش سبز هم جنبشی جوان و سرشار از انرژی است که باید به او فرصت اشتباه هم داده شود تا پخته و بالنده شود. این جنبش تا روزیکه بر خواست و آرمانهایش ایستاده باشد زنده است. مگر اینکه از آرمانها و خواستهایش دست بکشد و یا نا امید و مایوس شود و سپس گستردگی و دامنه‌ی خود را بهمین دلایل از دست بدهد. جامعه‌ی ایران در یک بزنگاه تاریخی قرار گرفته تا لیاقت، شایستگی، همت و اراده‌ی خود را نشان دهد. واقعیت دیگری هم هست که نباید از نظر دور داشت. هر جامعه توسط مردمان و افراد همان جامعه ساخته میشود و آنچه که بدان دست میابد میانگینی است از شایستگی و لیاقت همان جامعه. بهرحال یک جامعه برآیند فرهنگها و خواستهای گوناگون است و همه‌ی اقشار و گروهها سهمی در شکل گیری این شایستگی اجتماعی دارند. در واقع در جهان واقعی و نه آرمانی، در یک جامعه، مزدوران، بی صفتان، خودفروشان، متعصبها، خودکامگان، فرصت طلبان، محافظه کاران، باری بهر جهتها، بی تفاوتها، ارزان خورها و آسان خورها، بی ریشه‌ها و بد ریشه‌هایی هم هستند که سهمشان در برآیند شایستگی آن جامعه محاسبه و منظور میشود. امروز در این که اکثریت قاطع ملت ایران با این نظام مشکل دارد و خواهان برچیده شدن این استبداد و دیکتاتوری است شکی نیست اما مهمتر اینست که این گروه مخالفین تنها در خانه و خلوتشان مخالف هستند یا برای ابراز آن حاضر به انجام کاری هم میباشند؟ آیا حاضر هستند از سفر، تفریحات، منافع و موقعیتهای گوناگون خود بگذرند و در کنار دیگر هموطنان دلیر و ایستاده بر آرمانشان بایستند یا نه؟! آیا این ایستادگی را وظیفه و مسئولیت خود هم میدانند یا که نه، آنرا تنها بر دوش گروهی از جان گذشته میگذارند و خود به تماشا مینشینند؟ شایستگی یک جامعه همه‌اش در باورها و خواسته‌های آنان نیست، در آنست که برای باورها و خواسته‌هایشان چه میکنند و آیا حاضر به پرداخت هزینه‌های آن هستند یا نه؟

جنبش سبز در کنار شور و امید و وطن پرستی و آرمانهایش باید برای پرهیز از یاس و نا امیدی به این جنبه های واقع گرایانه و اساسی هم توجه داشته باشد و با آمادگی و هوشیاری براه خود ادامه دهد و بکوشد تا ناهمواریهای این راه را هموار نماید. جنبش سبز جوان است و جوانی روبه فردا دارد و فردا هم دیر نیست.

۲۲ بهمن گذشت و سبزها بازنده نبودند. وقتی حکومتی لشگر کشی خیابانی میکند برای مردمش مگر میشود مردم را بازنده دانست؟ بازنده‌ی واقعی که تاریخ از او نام خواهد برد حکومتیست که از ترس مردم به زور پول و سرنیزه و چکمه پوشانش برای خود جشن پیروزی میگیرد. فردا برای ملت ایران است و البته ما فردا سرانجام به آنجا میرسیم که لیاقت و شایستگی جمعی جامعه ما میباشد نه تنها این یا آن گروه و قشر و طبقه‌ی خاص.

به امید ایرانی سبز، آباد، آزاد و سربلند که در آن ایرانیان شایسته به نیکی در کنار هم زندگی کنند و حرمت انسان و آزادی و زیستن را برای همگان نگه دارند.


۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

سبزها استتار کردند، لباس مشکیها و شخصیها جولان دادند! . . . (نگاهی به ۲۲ بهمن/۳)

از زمان جوانه زدن جنبش سبز تا کنون، نقطه‌ی قوت سبزها در تعداد و پرشماری آنها بوده است. اندیشه و ندای آزادیخواهانه و برابری جوی آنها در کنار هم که قرار میگرد و تکثیر میشود راهی را باز میکند که کسی را یارای بستن آن نیست و موجی جاری میشود خیره کننده و باشکوه. روز ۲۲ بهمن جنبش خودش، خود را خلع سلاح کرد و با رفتن در لاک استتار و پرده پوشی این برتری خیره کننده‌ی خود را از خودش دریغ کرد. این شیوه و تاکتیک از هر کجا و توسط هر گروه یا فردی که طراحی و پیشنهاد شد، بدون شک با قصد مثبت بوده و بنا بر تضعیف جنبش نداشته اما قطعن از ابتدا این نقطه ضعف بزرگ را با خود داشت که با توجه به سازماندهی کودتاگران برای پرکردن مصنوعی میدان آزادی از نخستین ساعات روز، به این نکته توجه نکرده بود که در میان یک جمعیت مهندسی شده، سبزها چطور همدیگر را پیدا کنند و سپس در میان آن جمعیت چه کنند؟

رجوعی که به افسانه‌ی اسب تروآ شده بود ناقص بود و با این شرایط هماهنگ نمی نمود اما هر چه هم پیش از ۲۲ بهمن گفته میشد بدلایل گوناگون مورد توجه واقع نمیشد و ناگزیر آنها که منتقد این طرح بودند سکوت کردند. همه میدانیم اشاره به افسانه‌ی اسب تروآ صرفن نمادین و تنها اشاره به اصل پنهان شدگی نهفته در آن بود اما وقتی قرار است جنبه‌ی عملی بخود گیرد آنوقت ماجرا فرق دارد و باید تحلیل میشد. آن سی نفری که در آن اسب چوبی جای گرفتند، سی جنگجوی مجرب و کارکشته بودند که همدیگر را از پیش میشناختند و هدفشان حمله‌ی نظامی بود و تازه همان حمله را هم در شب و هنگامی که ساکنان شهر در خواب بودند انجام دادند و در واقع شهر و محافظانش را غافلگیر کردند. آنها برای ورود پنهان شدند ولی بعد فرصت و مکانی داشتند تا همانجا منتظر خاموشی و خواب شهر باشند تا زمان مناسب فرا برسد. حالا این ماجرا کجایش با شرایط روز ۲۲ بهمن و زمان و مکانی که کنترل و اختیارش در دست سبزها نبود یکسان بود؟ آنهم سبزهایی که آشنایی پیشین از هم ندارند و نشانه‌ها و نمادها و گفتار و کردارشان آنها را بهم میشناساند و تازه قصد و هدفشان هم اقدامی تهاجمی و مسلحانه نیست که با سرعت و مهارت انجام شود بلکه وابسته به تعداد، پیوستگی و دامنه‌ی حضور آنان است. نکته‌ی مهمتر اینکه اینگونه طرحهای ضربتی و سریع بر اصل غافلگیری و بیخبری طرف مقابل بنا میشود و تنها در صورتی به موفقیت میرسد که فقط بین جمع محدودی که قرار است آنرا اجرا کنند طرح شده و باقی بماند نه اینچنین گسترده و فاش و آشکار.

بهرحال سبزهای نا آشنا با هم، با پنهان کردن خودشان از چشم همدیگر و خاموشی گزیدن و ورود به جغرفیا و جمعیتی سازماندهی شده و مکانی به شدت در حال کنترل که زمان محدودی هم برای حضور در آن تعریف شده بود، در عمل دست و بال خود را بسته بودند. بهمین دلیل هیچ تخمین مشخصی حتا از شمار سبزهای حاضر در این روز نمیتوان زد. سبزها پراکنده، تنها، بلاتکلیف و سرگردان مانده بودند که حالا چه بکنند؟ در مسیرهای راهپیمایی چشمان زیادی منتظر و مردد و بلاتکلیف بود، دهانهای بسته‌ی بسیاری بود که با شعارهای حکومتی همراهی نمیکرد اما هیچکس نمیتوانست به نفر کنار دست خود اعتماد کند. سبزها بیش از آنکه نیاز بود با اینکار بخودشان شک تزریق کرده بودند. بدین ترتیب و در حالیکه سبزها خود را استتار و از چشم هم پنهان کرده بودند، میدان دست مزدوران و یگان ویژه و لباس شخصیها بود تا جولان بدهند و آنها هم با رضایت همین کار را میکردند. تجربه‌ی هشت ماهه‌ی جنبش نشان میدهد هر گاه در زمین و میدانی که خود طراحی کرده وارد شده و بهم پیوسته و دامنه دار شده، جبهه‌ی مقابل را شکست داده. جنبشی که در هر شهر به وسعت همه‌ی همان شهر است و به داشتن نفوذی در بین خود هم آگاه میباشد، با پرده پوشی و تغییر چهره افراطی دچار بدگمانی و بدبینی مفرط در میان خود میشود و راههای تازه‌ای هم برای شکاف و نفوذ میان خود ایجاد میکند. همیشه کمی صراحت اما به هنگام، سریعتر طرف مقابل را به واکنش وامیدارد و همان واکنش اسباب شناخت میشود. سبزها در روز ۲۲ بهمن این صراحت و شجاعت را از خود دریغ کردند و این همان چیزی شد که سرکوبگران میخواستند. اما اینهم تجربه‌ای بود میان اینهمه تجربه‌ی این جنبش جوان و پربار و پر تحمل. این تجربه حتا اگر نامش را شکست بگذارند بی شک به بالندگی و برندگی جنبش کمک شایانی خواهد نمود و در آینده اسباب پیروزی خواهد شد. جنبش به آرمانها و خواستهایش زنده است و همان آرمانها، راههای نوینی را برای ادامه باز خواهند کرد.


آرایش نظامی برای جشن یا جنگ؟! . . . (نگاهی به ۲۲ بهمن/۲)

تهران امروز حکومت نظامی بود. حضور سنگین و پر تعداد نیروهای سرکوبگر نظامی و امنیتی در طی چند ماه اخیر بی سابقه بود. بر حسب عادت این هشت ماه گذشته، زودتر از موعد به مسیرها و مکانهای تجمع سرکشی کردم. ترکیبی از نیروهای انتظامی و امنیتی و بویژه سپاه و گارد ویژه و موتورسواران در تمام میدانهای اصلی شهر دیده میشدند. از ۶ صبح، میدان ونک، ولیعصر و هفت تیر از نیروهای گارد و و موتور سواران و لباس شخصیها سیاه بود. پیاده روها کاملا پوشیده از مامورین بود. در خیابان کریمخان (مابین میدان هفت تیر و ولیعصر) و در پیاده روهای هر دو محور شرقی و غربی، مامورین گارد ویژه در فواصل کوتاه ۵ متری مستقر شده بودند. نیروهای لباس شخصی و بیسیم بدست همه جا دیده میشدند. وضعیت در بولوار کشاورز و خیابان امیرآباد هم به همین شکل بود. میدان توحید و اطراف آن هم شاهد حضور سنگین نیروهای ویژه سپاه بود. ضلع جنوبی بیمارستان هزار تختخواب (مشرف به میدان توحید) در تصرف کامل خودروهای یگان ویژه سپاه بود. قطار خودروهای پارک شده در پشت نرده های بیمارستان نشان میداد که برای هرگونه درگیری با مردم در محدوده‌ی میدان توحید آماده شده اند. خودروهای سیاه رنگ ضد شورش، خودروهای گارد دار و تعداد زیادی ون های مخصوص دستگیرشدگان و خودروهای نفربر و همچنین یگان ویژه‌ی موتور سوار و در بینشان حتا تک تیرانداز، تمام ضلع جنوبی بیمارستان که منتهی به میدان توحید میشود را اشغال کرده بودند. مسیر عبور خودروهای سواری به سمت میدان انقلاب از همان ساعات نخست صبح مسدود شده بود. همچنین از نخستین ساعات بامداد نیروهای بسیجی و حکومتی بشکل سازمان دهی شده به میدان آزادی منتقل میشدند. از جاده مخصوص کرج به سمت میدان آزادی ترافیک سنگینی ناشی از حضور اتوبوسهای حکومتی و جابجایی نفرات ایجاد شده بود. وضعیت در میدان آریا شهر هم کاملا ویژه بود. از شش صبح نیروهای ویژه و لباس شخصیهای پیاده و موتور سوار میدان را در اختیار گرفته بودند. اعلام مهدی کروبی برای ملحق شدن به راهپیمایی در این نقطه باعث شده بود که این میدان تبدیل به اصلیترین قرار سبزها شود و از ساعت حدود ۹ به بعد به مرور بر شمار حاضرین در میدان افزوده میشد. یکی از نکات جالب در این میدان و بخصوص در محوطه‌ی پارک مقابل بیمارستان ابن سینا این بود که گروه زیادی از بچه مدرسه‌ایهای بسیجی که متعلق به آن محل هم نبودند، حکم خبر چین را داشتند و با پخش شدن در پارک و حوالی آن مثلن مراقب بودند تا هر حرکتی را سریع به سردسته‌ی خود گزارش دهند.

امروز حضور سنگین نیروهای سرکوبگر در تمام میدانها و محورهای اصلی منتهی به مرکز شهر و همچنین میدان آزادی، غیر عادی و بیش از حد چشمگیر بود. از یک طرف دسته های هماهنگ شده‌ی بسیجیها و مزدوران حکومتی، بلندگوها و وانتها، حجم زیاد پوسترها و پلاکاردهای خمینی و خامنه‌ای در پشت وانتها برای توزیع بین طرفدارانشان، گسیل اتوبوسی مزدوران و متعصبان و بسیجیهای مدارس و ادارات به میدانهای اصلی شروع راهپیمایی و از طرف دیگر حجم سنگین نیروهای سرکوبگر و سراپا زره پوش. امروز در تهران این تضاد به شدت به چشم میخورد. هر بیننده‌ی عاقلی با دیدن این صحنه‌ها حیرت میکرد که این آرایش برای جشن است یا جنگ و سرکوب؟!

آنچه به چشم میامد هیچ مناسبتی با تدارکات و انتظامات یک جشن به مناسبت سالگرد انقلاب یک کشور را نداشت. اگر جشن است پس چرا اینهمه نیروی سرکوبگر و ضد مردمی؟ اگر اینهمه نیرو آورده اید برای مقابله با چه کسانیست؟ مردم؟ پس چرا اسمش را جشن گذاشته‌اید؟ اگر مردم بخواهند به این مثلن جشن بپیوندند که دیگر دلیلی برای سرکوب نیست! حالا اگر اسمش جشن است، این جشن مردمیست یا حکومتی؟ حالا که حکومتیست اسمش جشن است یا مانور ارعاب و سرکوب؟! ... البته مردم خود بخوبی پاسخ همه این پرسشها را میدانند. خامنه‌ای و مزدورانش هم بخوبی میدانند که در شهر چه خبر است که بعد از سی و یکسال جشنشان برایشان کابوسی شده بود که باید از سر میگذراندند. تنها ترس و کابوس، چنین آرایش و تجهیزاتی را به یک جشن دیکته میکرد. ترسی که در دل دیکتاتور است بزرگترین پیروزی سبزها و آزادیخواهان میباشد.


من اشک آزادی را دیدم . . . (نگاهی به ۲۲ بهمن/۱)

آزادی ماهها بود که باز به مردم و حضورشان دلگرم شده بود، به اینکه اگر قراری باشد، یاران همه هستند. آزادی ماهها بود که اینقدر تنها نشده بود. آزادی چشم براه بود. آزادی غریب بود. آزادی گرفتار بود در حلقه‌ی اشغالگران و مزدوران و متعصبان و ابلهان ... و آزادی غریب ماند و در تنهایی و غربت خود اشک ریخت. من اشک آزادی را دیدم، من چشمان ترَش را دیدم، تو هم او را دیدی، او هم ما را دید اما هیچکداممان به همدیگر نرسیدیم. او من و تو را نزدیکتر میخواست. او ما را بیشتر از این میخواست. او ما را پیوسته و باهم و بیشمار میخواست. او میخواست در حلقه‌ی ما باشد. او میخواست با ما باشد. او میخواست با عکس ندا و سهراب و باقی بچه‌ها باشد. او میخواست سربلند و سبز باشد ... اما نشد. آزادی ما را ببخش!... ببخش که تنها ماندی ...

آزادی فقط یک بنا نیست، او روح دارد، او ما را حس میکند. برج و میدانی که قرار بود نماد آزادی مردم ایران بشود، سی و یک سال است به اسارت رفته و هر وقت اشغالگران و جانیان و قاتلان میخواهند نمایشی برای شهوترانی خود و ارعاب دیگران بگذارند چکمه ها و سُم‌هایشان را بر پیکر او میکوبند. او در همه این سالها کوشیده بود ضربه‌های آنان و بی تفاوتی مردمان شهرش را تاب آورد و بسازد اما ما، مردمان شهر او، خودمان بعد از اینهمه سال به او امیدی تازه دادیم، چراغی تازه برایش برافروختیم، دلش را دوباره گرم کردیم، او را دوباره به یاد خودمان انداختیم، گرد او جمع شدیم، در آغوشش کشیدیم، با او عکس یادگاری گرفتیم و او را بخود عادت دادیم در همین چند ماه. حالا دیگر او دلتنگی میکند از نبودن و از دوری ما. حالا دیگر او همیشه چشم براه ماست ... و چقدر چشم براه بود امروز! این ۲۲ بهمن، سخت ترین ۲۲ بهمن او بود. سالهای پیش چشم براهمان نبود و شاید سعی میکرد تمام مراسم را بخوابد تا به آخر برسد اما امسال قرار بود ما برویم، او چشم براه و منتظر بود. او از دیشب نخوابیده بود به امید امروز و دیدار و بودن با ما.

اشک آزادی تنها اشک یک بنا و روح آن نبود، اشک آزادی ِ در قفس شده‌ی یک ملت بود. اشک دیدن اشغالگری و مزدور صفتی، اشک دیدن تعصب و حماقت، اشک دیدن عقده و کینه و حقارت، اشک به غارت رفتن اراده و لیاقت یک ملت.

سبزهای ایران، امروز یا به آزادی نرسیدند یا اگر رسیدند آنقدر دور و پنهان از چشم هم بودند که دستهایشان بهم نرسید... و آزادی در غل و زنجیر بُغض کرد ... و گریست. من امروز اشک آزادی را دیدم، من چشمان ترَش را دیدم، تو هم دیدی، او هم ما را دید اما .... بهم نرسیدیم تا در آغوش هم گریه کنیم.

ای بنای آزادی تهران، ای قرار سبز، ای همه آزادی در قفس مانده‌ی این میهنم، ای اسیر سبز، ما را ببخش!... ببخش که تنها ماندی ... ببخش که تنها ماندی ...


۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

آزادی آزاد میشود؟

پنجشنبه ۲۲ بهمن، میدان آزادی شاید شاهد حساس ترین آوردگاه تاریخ خود باشد. میدانی که ۳۰ سال است در چنین روزی زیر چکمه های پر کینه‌ی متجاوزان و خون‌آشامان مست و مغرور لرزیده است تا آنان شادمانیشان برقرار باشد. میدانی که در سی و یکمین سال اسارتش تبدیل به میدانی برای کسب همه آزادیهای یک میهن شده است، میدانی که از آزادی هیچ ندیده جز رژه‌ی اشغالگران و متجاوزان بر پیکرش.

پنجشنبه ۲۲ بهمن، ایران و بویژه تهران شاید شاهد حساس ترین آوردگاه آزادیخواهی ملت ایران باشد. ملتی که آزادی اش به بند کشیده شده، ملتی که ۳۰ سال اسارت کشیده، ملتی که تمام میهنش اردوگاهی برای ساکنان آن شده، ملتی که باید یکپارچه قد برافرازد تا دیوارها و زنجیرها را فرو ریزد و شایسته‌ی در آغوش کشیدن آزادی شود.

پنجشنبه ۲۲ بهمن، آوردگاه یک ملت است در برابر اشغالگرانش. اشغالگرانی پر از کینه نسبت به فرزندان راستین این سرزمین، اشغالگرانی حریص و خونریز که نمیخواهند چشم از این خاک و ثروتش بردارند. اشغالگرانی که با ردای سیاه دین، زندگی و هستی این خاک و سرزمین را به سیاهی و تباهی کشانده‌اند و فرهنگ و تاریخ و مردمانش را به تاراج برده‌اند.

این آوردگاه تنها برای دست یافتن به خیابانها و میدانها نیست، اینها همه معبر است. مقصد، آزادی ست، آزادی ِ جان ِآزادی و آزادی ِ جان ِانسان. گرچه اشغالگران همه چیز را به تاراج و یغما برده و اکنون تا بن دندان مسلح و مجهز پیش روی ملت صف کشیده‌اند اما، جان این ملت هنوز نفس دارد. همه سرمایه و دارایی این ملت همین جان ونفس بجا مانده است. اگر آن را به میدان آورند، اگر قدمها و نفسها بهم بپیوندد و اگر همت باشد، راهزن و اشغالگر رفتنیست. مسئله اینست که خود را چقدر شایسته‌ی آزادی میدانیم و برای آن چه حاضریم بکنیم؟ مسئله اینست که به دیوارهای این زندان خو کرده‌ایم یا که نه، هنوز چشم بسوی دیگر آن داریم؟ مسئله اینست که میخواهیم خود این دیوار را بر کشیم یا بنشینیم به تماشا که دیگران چنین کنند و ما آسوده و بی زخم و زحمت به دیگر سو رویم؟ همه چیز بستگی به خود ما دارد. اینکه خود را چقدر لایق آزادی و میهنی آزاد میدانیم؟ آزادی هم، ارزان و آسان نیست. آزادی شرف دارد و شرافت تماشاگر اندوه و درد دیگران نیست. آزادی بی مهر، بی عاطفه و بی تفاوت نیست. آزادی غم همسایه را میفهمد.

هم میهن! هموطن! هم قطار! هم سلولی! ... آزادی ِ آزادی به بودن تک تک ما، به بودن همه‌ی ما بستگی دارد.


۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

باشد که در تاریخ چنین نویسند: میلیونها سوار سرنوشت، روشنی را رقم زدند

لشگر سیاهی و تباهی میخواهد خیمه‌‌ی خاموشی و خفقان را برای همیشه بر سر شهر بگستراند. اما اگر همه بدانیم، اگر همه بخواهیم و اگر همه در بگشاییم و بیاییم، آنگاه در کنار هم بسیار و بیشمار میشویم. آنگاه سواران روشنی، لشگر سیاهی و تاریکی و پلیدی را کور خواهند کرد.


بعد از ۳۱ سال، ۲۲ بهمن ۸۸ میتواند متعلق به اکثریت ملت ایران باشد که در همه‌ی این سالها، از زیستن در این سرزمین و همینطور از این روزها و همه‌ی دهه‌ها‌ی موسوم به فجرش تنها زجر کشیده و تنها صدای ضجه‌ی جوانان و دلیران وطن را بیادش آورده. هنگامی‌ست که میتواند برای نخستین بار صدای راستین ملت در مورد این روز و انقلاب ۵۷ را در خودِ مراسم سالگردش بگوش بشنود، آنهم با داوری روزگاری به بلندای یک نسل. نسلی که پرورش یافته‌ی همین دوره و روزگار بوده. همه‌ی ترس و لرز علی خامنه‌ای و حاکمیت و همه‌ی این تدارکاتی هم که در حال چیدن آن هستند از همین ترس ناشی شده. میدانند که در شهر چه خبر است. آنها سواران راهزنی و مرگ و مرض و بلا و زندان و تحقیر و تهدید و هر چه سیاهی ست را بسوی شهر فرستاده‌اند تا مردم یا درب خانه‌ها را ببندند یا بار سفر را!... آنها شهری سیاه و خاموش و تاریک و تهی میخواهند. اما امروز بهتر از هر زمان دیگری، هر ایرانی میداند که باید سوار بر سرنوشت خویش باشد و آنرا به دیگران نسپارد که هر کس آنرا به آنجا خواهد برد که خود میخواهد.

۲۲ بهمنی سرنوشت ساز در راه است. اگر هر ایرانی به این نقطه از آگاهی برسد که سرنوشت را تنها باید با اندیشه‌ و گامهای خود ساخت و به این آگاهی باور داشته باشد که هیچ کس شایسته تر از خود او برای شکل دادن به آرمان و خواسته‌هایش نیست، آنگاه هرگز تسلیم سواران سیاهی و تباهی نخواهد شد و با باز کردن درها و پنجره ها و با پای گذاشتن در رکاب سرنوشت خویش همه آن سواران سیاهی ِعلی خامنه ای را خواهد تاراند و خود بر سرنوشت خویش خواهد نشست.

این ۲۲ بهمن، آن روز ۳۱ سال پیش نیست که یکی بنام خمینی برای همه تصمیم بگیرد و همه، هر یک بدلیلی، آنرا بپذیرند و تمکین کنند. اینروز، ۳۱ سال پس از آنروزست. نسلی تازه در شهر نفس میکشد که آقایی هیچکسی را نمیپذیرد و در پی برقراری جامعه‌ای شایسته‌ی آدمی ست. جامعه‌ای که در آن همه آدمها، آزاد، برابر و فرستاده‌ای از فرستادگان خدا هستند که تنها میتوانند برای خود تصمیم بگیرند و نه هیچکس دیگری. علی خامنه‌ای و همه مزدوران و مزد بگیرانش از همین میترسند، از برچیده شدن ابدی این سفره‌ی پر منفعت‌شان، سفره‌ی متعفن ولایت و اطاعت.

لشگر سیاهی و تباهی میخواهد خیمه‌‌ی خاموشی و خفقان را برای همیشه بر سر شهر بگستراند. اما اگر همه بدانیم، اگر همه بخواهیم و اگر همه در بگشاییم و بیاییم، آنگاه در کنار هم بسیار و بیشمار میشویم. آنگاه سواران روشنی، لشگر سیاهی و تاریکی و پلیدی را کور خواهند کرد. آنگاه این ۲۲ بهمن میتواند روزی شود که در تاریخ از آن به عنوان روز سرنوشت چنین یاد کنند:

" میلیونها سوار سرنوشت، روشنی را رقم زدند "

چنین باد.


۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

محمد تـاجـر بـود . . .

۱۴ بهمن ۱۳۸۸

محمد تاجر بود ...

تاجران اهل سفر هستند و در سفر به نقاط مختلف، با فرهنگها و آداب و رسوم گوناگون آشنا میشوند و در کسب و کارشان از این تجربیات بهره میبرند.

محمد تاجر بود ...

تاجران، یا هوش و زیرکی و رندی را در طبیعت خود دارند یا آن را به مرور فرا میگیرند.

محمد تاجر بود ...

تاجران پیوسته اهل رقابت و فتوحات و بدنبال برتری جستن بر رقبایشان هستند.

محمد تاجر بود ...

تاجران سلیقه و طبع مردمان دیار و جامعه‌ی خود را خوب میشناسند. آنها رگ خواب جامعه‌ی خود را پیدا میکنند و متاعی میاورند باب سلیقه‌ی آنها اما با اندکی تغییر و نوآوری که اسباب توجه شود.

محمد تاجر بود ...

تاجران برای رونق کسب و کار و سود بیشتر به سلایق و امیال جامعه شان تکیه میکنند.

محمد تاجر بود ...

تاجران از روی غریزه دوست دارند از هر چیز، اندکی هر چند سطحی بدانند تا در موقع لزوم از آنها در کسب و کار و معاملات خود بهره گیرند.

محمد تاجر بود ...

تاجران به دنبال خریدار هستند. خریدار هرچه نادان‌تر، پر منفعت تر.

محمد تاجر بود ...

تاجران زن را متاع لطیفی میشناسند که خواهان بسیار دارد. زن در بساط‌شان همیشه جایگاه خاصی دارد.

محمد تاجر بود ...

تاجران با افسون و وعده و تبلیغ، مشتری جمع میکنند.

محمد تاجر بود ...

تاجران زیاده خواهند. خوش دارند تمام بازار را تصاحب کرده و سپس متاع شان را به دیگر نقاط صادر کنند.

محمد تاجر بود ...

تاجران شریک و رقیب را خوش ندارند. دیگران یا باید پادوی آنها باشند یا فروشنده‌ی متاع آنها.

محمد تاجر بود ...

تاجران هر کالایی جز کالای خود را بی ارزش و مایه‌ی خسارت و عذاب معرفی میکنند.

محمد تاجر بود ...

تاجران با واژه‌های مالکیت و ریاست و قدرت و ثروت و غرامت، انس عجیبی دارند.

محمد تاجر بود ...

تاجران به هر چیز به چشم ابزار قدرت و ثروت مینگرند.

محمد تاجر بود ...

تاجران با حرص و زیاده خواهی و انحصار طلبی شان، اسباب جدایی و جنگ و کینه میشوند.

محمد تاجر بود ...

تاجران گویی پیوسته صدایی در ذهن و گوش خود دارند که هوسهایشان را مشتعل میکند.

محمد تاجر بود ...