۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

عزیز ملت! چهل روز از روشنایی دوباره‌ی تو گذشت . . .

۱۱ بهمن ۱۳۸۸

برای آقا منتظری، برای آیت الله پــــدر


با شما میگویم ای پیر محبوب ملت، ای منتظری. با شما میگویم ای آنکه نشان آیت اللهی را از حوزه‌ی دین گرفتی و نشان پدری را از دست مردم. یقین دارم که امروز این نشان پدری را بیشتر دوست میداری ...

با شما میگویم که سالها در سایه زیستی تا به هنگام آفتاب بروی،

همپای خورشید، همپای روشنایی،

آنگاه بروی که با رفتنت پرده از تاریکیها برداری،

و چه درخشان رفتی ای منتظری، ای آیت‌الله پــدر!

تو باز درخشیدی، روشنایی یافتی، نور به لانه‌ی خفاش ریختی،

تو باز به دنیا آمدی و یلدای دوباره یافتی،

و آنگاه در سپیده‌دمان بال گشودی ...

عزیز ملت! چهل روز از روشنایی دوباره‌ی تو گذشت،

و نور تو همچنان ساری و جاریست

گرچه جای تو بسیار خالیست ...


۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

درخت ســـبز و تبر سـیاه

میان جنگلی سبز و پر درخت، تبری سیاه با تکبر قدم میزد و درختها را یک به یک برانداز میکرد. از میان درختانی کهنسال گذشت و خود را پای درختی سبز و تنومند و جوان رسانید. دور او چرخی زد و بعد با ریشخند گفت: اینبار نوبت توئه! میخوام ببُرم و بندازمت زمین.

درخت پاسخی نداد. تبر صدایش را بلند کرد: آهای با توام! میخوام جونتو بگیرم. وقتشه بیفتی.

درخت سبز به اون پایین و تبر سیاه و تیز نگاهی کرد و به آرامی گفت: من ایستاده سر از خاک بیرون آوردم، ایستاده زیستم و قد کشیدم ... و روزی هم ایستاده خواهم مرد.

تبر با کینه خندید: میندازمت!

درخت نگاهش رو باز به بالا گرفت، مکثی کرد و گفت: درختها تا آخرین لحظه‌ی زندگیشون ایستاده‌اند. اینو همه تبرها میدونند!

تبر با تمسخر گفت: ولی وقتی می‌افتن دیگه مردن. از مرگ نمیترسی؟

درخت با لبخند گفت: نه ... من با مرگ تموم نمیشم!

تبر ابرو در هم کشید و بعد یکباره قهقهه‌ای زد و گفت: عجب! پس اونوقت چی میشی؟

درخت سبز به آرامی گفت: دری میشم برا باز شدن بروی دوستان، یا پنجره‌ای برای گشوده شدن رو به هوای آزاد، یا میز و صندلی برا همنشینی با اهل دانش، یا که دفتر خاطرات روزها و سالهای سبز یک جوون.

تبر اینبار چنان خندید که همه دندانهاش نمایان شد: چه خیالاتی! آماده باش که هیزم بشی!

درخت سبز خوشحال شد: چه خوب!... پس از دلم شعله‌ها سر میکشن، اونوقت دستهای یخ زده‌ی کودکی رو گرم میکنم تا انگشتهای کوچیکش از هم باز بشه ... یا گرمی و زیبایی میدم به خلوت جفت عاشقی که منو تا همیشه تو خاطراتشون نگه میدارن ... یا مشعلی میشم تو راهی تاریک ... اونطوری نور میشم و گرما.

تبر سیاه دندانهای تیزشو بهم فشرد، غیظ تو چشماش دوید، با کینه قد و بالای درخت سبز رو برانداز کرد، چند قدمی عقب رفت و عقب رفت و دور خیز کرد ...

همان هنگام جفت عاشقی در جنگل در حال پیاده‌روی بودند که چشمشان به تبر سیاه و آماده به حمله افتاد. تبر سیاه روی پنجه‌ی پا خودش رو بالا کشید و با شتاب به تن درخت سبز یورش برد. جفت عاشق فریاد کشان به آنسو دویدند. در همان حال، سر راهشون شاخه‌ی شکسته‌ای را هم برداشتند و خود را به تبر سیاه رساندند ...


۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

پدر، مادر، شما مقصرید!

۳۰ سال پیش، پدران و مادران امروز به تغییر سرنوشتی رای دادند که زندگی امروز فرزندانشان را در بر گرفته.

 

پدر، مادر ... یادت میاد بهمن ۵۷ را؟ آنروزها که میخواستی همه چیز عوض شود اما نمیدانستی که باید چطور شود؟ آنروزها که همه‌چیز در مسیر آرامش و امنیت بود؟ آنروزها که اگر قحطی می‌آمد یا میخواستی اعتصاب کنی دست کم برای دو سال آذوقه و پس‌انداز داشتی؟ آنروزها که یکی را دیو و دیگری را فرشته خواندی؟... یادت میاد؟

آنروزها به پشت سر نگاه نکردی تا ببینی دیو در طی دهه‌های پیش چه کرده، چطور گرفته و چطور تحویل میده، دیگر نمیخواستی به حرفهای او گوش کنی. آنروزها حرفهای فرشته‌ات را نفهمیده تکرار میکردی. اما او فرشته نبود، یک آدم لجوج و خطاکار و فریبکار بود در حرفه‌ی دین و فقاهت. آنروزها تصمیم گرفتی تصویر او را در ماه ببینی و دیدی! تصمیم گرفتی وعده‌هایش را بی حساب و کتاب و بی شناخت و ضمانت بپذیری و پذیرفتی. وقتی رک و صریح گفت که از بازگشت به میهن "هیچ" احساسی ندارد تصمیم گرفتی نشنوی یا آنرا بی‌اهمیت بدانی و همان کردی. وقتی در نخستین دیدار با عاشقانش صندلی بر سنگ آرامگاه مردگان استوار کرد و برای زندگان سخن گفت معنای نمادین و پایان آن ماجرا را درنیافتی. وقتی هزار یاوه‌ی پوچ تحویلتان داد نخواستید فکر کنید و نکردید. وقتی همانجا از "درست کردن انسانیت‌تان" گفت این اهانت را درنیافتید و همچنان پای حرفش نشستید. وقتی گفت "جمهوری اسلامی"، از خود نپرسیدید که این عبارت یعنی چه؟ اصلن معنا میدهد؟! نخواستید هیچ بپرسید و نپرسیدید و چشم بسته پای صندوق رای رفتید و همان که او گفته بود را شما هم گفتید و حالا امروز فرزندانتان در حال تاوان دادن هستند. بله! ... آنچه امروز بر سر نسل من میرود میوه‌ی آن تخمیست که شما کاشتید و آب دادید. این نتیجه‌ی همه‌ی آن ندانم کاریهای شماست.

پدر، مادر، شما مقصرید! ... و حالا نسل من باید چنین دردمند و سرگردان و زیر تیغ باشد.  اما همین نسل میکوشد تا خطای شما را تکرار نکند. تا چشم بسته پی حرف و خواست کسی نرود، تا توهین و یاوه را نپذیرد و خرد خویش را پای فریبکاریهای دیگران به قربانگاه نفرستد.

باشد که ایزد آسمانها یاریمان کند.

 

۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

با سالنهای خالی از جشنواره‌های موسوم به فجر پذیرایی کنیم

جشنواره‌های هنری فجر با حضور مردم و هنرمندان و میهمانان داخلی و خارجی از مهمترین حربه‌های تبلیغاتی حکومت برای نامدار کردن انقلاب و جمهوری اسلامی بوده است.


از نخستین سالهای پس از انقلاب ۵۷ حکومت با بر پا کردن جشنواره‌های هنری بنام فجر سعی کرد تا ویترینی خوش آب و رنگ برای جشنهای سالانه‌ی خود بر پا کند و در این امر موفق هم بود. فستیوالهای هنری فجر در رشته‌های گوناگون تبدیل به معتبرترین فستیوالهای ایران شدند و هر ساله جمع کثیری از هنرمندان و دانشجویان و علاقمندان به رشته‌های هنری در این جشنواره ها شرکت میکردند.

امسال اما شرایط بگونه‌ای دیگر است. جامعه‌ی ایران در حال تجربه‌ایست که در این سی سال پس از انقلاب بی‌مانند است. در طی این هشت ماه پس از کودتای انتخابات و کشتار و سرکوب و شکنجه‌ی مردم، هنرمندان مردمی در کنار مردم ایستادند، هنربازان بی ریشه و فرصت طلب به دست بوسی قاتلان رفتند و گروهی از اهالی هنر هم با دوراندیشی و هوشمندی تصمیم گرفتند برای حفظ جایگاه هنری و اجتماعی خود که وابسته به مردم است در صفی نزدیک به مردم بایستند. حالا اما پس از اینهمه زخم و خون و کشتار، باز موسم زجرآور و نفرت انگیز فجرِ دروغ و حیله و جنایت فرا رسیده است. حالا با تمام هنرمندان مردمی و مهمتر از آنها با خود مردم است که با عدم حضور خود پیامی روشن را فریاد بزنند که دیگر میلی به ادامه‌ی این بازی سراسر نکبت ندارند، که دیگر نمی‌خواهند خود در تاریکی باشند و چراغ محفل زور را روشن کنند. بیاییم اینبار با خاموشی و عدم حضور خود در این جشنواره‌ها سالنهایی خالی را به پیشواز سالگرد پیروزی حکومت استبداد و جنایت روانه کنیم. بیاییم با عدم حضور خود، با سالنهایی خالی و خاموش و تاریک از این جشنهای دروغ پذیرایی کنیم. بیاییم بر هیچ صحنه‌ای نرویم و مردمان را به پیش نخوانیم.

مردم هم اینرا باور داشته باشند که هیچ صحنه‌ای بی آنها رونق ندارد. هنرمندان راستین به نفس مردم زنده‌اند، هنربازان و دغل بازان به شهرت که هدیه‌ی مردم است بند و آویزانند و آن گروه میانه و باهوش هم به توجه و لطف مردم وابسته‌اند. اگر مردم نباشند هیچ صحنه‌ای گرما نخواهد داشت.


اکنون دیگر هنگام بازیهای خوش، هنگام قصه‌ها و پرده‌ها و کوکها،

هنگام آن سازهای سرخوش نیست...

اکنون حماسه‌ی مردم بر صحنه است ...

اکنون پرده‌ پرده غصه و زخم و درد، در خانه برکشیده شده است ...

اکنون پرده‌ پرده دلاوری و ایستادگی، در کوچه‌ها، یا که در پشت آن دیوارها و میله‌ها آویخته است ...

اکنون پرسوز ندای سازها، از حنجره‌ی مردم برآمده است ...

اکنون ندایی از آسمان، به قلب مردمان آمده است ...

اکنون،

سرخی ِ رنگِ خون، به سنگفرش خیابان آمده است ...


۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

آزاد بودن چه مشکل، فیلتر شدن چه آسان!

آزادی بیان مطلق که میگن یعنی همین؟ فیلتر شدن در دو ماه؟!


از ۱۰ ژانویه و همان ۲۰ دی خودمان از بعضی دوستان شنیدم که این بلاگ حقیر فیلتر شده. در طی این مدت از چند سرویس مختلف آن را تست کردم و متوجه شدم که اکثر آی اس پی های مهم تهران این آدرس را بسته‌اند اما شهرستانها را نمیدانم مگر یکی دو شهر مثل قم که از آنجا هم بسته شده‌ ظاهرن. این بلاگ را فردای ۱۳ آبان باز کردم و پس از دوماه و پنج روز بدست سربازان گمراه و بدنام امام زمان فیلتر شد ... به همین سادگی، به همین آسانی !... این همان آزادی بیان مطلقی هست که میگن در ایران وجود دارد!

سالهاست نوشتن به میل خود ممنوع است مگر برای کنج و گوشه‌ی اتاق. سالهاست که باید برای تصویب و مجوز و تایید، هزار خط هفت رنگ را مراعات کرد. سالهاست که اگر به حکومت وفادار باشی و به میل او بنویسی ترا کنار خودشان مینشانند و از کیسه‌ی مردم برای نام و نان‌ات هزینه میکنند تا خوش خوشان بچرخی و فخر نداشته و بی صفتی و دریوزگی فراوان داشته‌ات را به دیگران بفروشی ... به همین سادگی، به همین آسانی!...

اما همیشه هم کسانی بوده‌اند که راه ساده و آسان را نرفته‌اند و پا در راههای سخت گذاشته‌اند و خود و قلمشان را نفروخته‌اند تا دست‌کم شرمنده‌ی خود نباشند. من هم پس از کودتای ننگین انتخابات و خیابانهای خونین ایران دیگر هیچ چیز و برای هیچ کجا ننوشتم مگر چند یادداشت کوتاه در همین فضای مجازی، اما در ۱۳ آبان و پس از پنج ماه دیدن آنچه در خیابانها بر سر مردم رفت دیگر کارد به استخوانم رسید و این جا را بنا کردم ... بنایی ساده و محقر و گمنام. جایی که از همین روزهای سرزمینم و مردم کشورم بنویسم. حالا راه رسیدن به اینجا را بسته‌اند تا هیچ رهگذری پایش به اینجا نرسد ... به همین سادگی، به همین آسانی!...

فقط حالا نمیدانم بچه‌های دانشگاه قم که می‌آمدند اینجا و کامنتهای آنچنانی میگذاشتند، میخواهند چکار کنند. هیچوقت نشد کامنتهای این مهمانان را منتشر کنم چرا که هتاکی اگر دست کم همراه با خلاقیت و ظرافت و ذوقی باشد باز میشود بخاطر آن بخش خلاقش منتشر شود و گرنه فحشهای خیابانی که جایش اینجا نیست. بله ... آنهایی که از دانشگاه قم می‌آمدید اینجا! حالا دیگر نمیتوانید چون اینجا فیلتر شده است و از اینترنت مجانی دانشگاه هم نمیشود وارد سایتهای فیلتر شده شد چونکه ظاهرن نمیشود روی کامپیوترهایش فیلترشکن نصب کرد، حالا دیگر باید پول خرج کنید بابت تهدید و فحاشی کردن ... به همین سادگی، به همین آسانی!...

و اما یک یادآوری به سربازان گمراه و بدنام امام زمان، چیزی که در فضای اینترنت فراوان است فیلتر شکن است و با فیلتر شکن از هر فیلتری میتوان گذشت ... به همین سادگی، به همین آسانی!...


۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

اصلاح‌ طلبی اسلامی، راهبندان تاکتیکی برابر دموکراسی خواهی

رفرم یا همان اصلاحات واژه‌ای پر کاربرد در عرصه‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی‌ست اما میزان کارایی و نحوه‌ی عملکرد آن بستگی به میدان و عرصه‌ای دارد که رهبران و طرفداران آن از پیش برای آن طراحی کرده‌اند. جنبش اصلاحات ایران را باید با توجه به همین نکته ارزیابی کرد و نتایجش را با همان خواسته‌های نخست آن سنجید. در این یادداشت نمیخواهم به بررسی گذشته و عملکرد این جنبش بپردازم اما با توجه به شرایط حاضر در کشور و زمزمه‌های آشتی ملی و فعالیت اصلاح طلبان و اصولگراهای میانه‌رو در عرصه سیاست برای جوش دادن مردم و حکومت، بد نیست نگاه دوباره‌ای بیندازیم به همان خاستگاه نخست این اصلاحات و مقایسه با خواست بنیادین امروز جامعه.


میتوانیم جنبش اصلاحات در ایران را از دو جنبه ببینیم: جنبه‌ی تئوریک و جنبه‌ی کاربردی. از جنبه‌ی تئوریک، جنبش اصلاحات هدفش این بود که در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی به اصلاحات بپردازد. با چنین مبنایی این جنبش نمیخواهد و نمیتواند به سراغ راس هرم قدرت که مقامی بنام ولایت فقیه است برود. نمیتواند نقش حکومتی این مقام را کم کند یا از او بگیرد و یا بر آن نظارت کند. نمیتواند نفوذ گسترده‌ی او در عزل و نصبهای حکومتی و سازمانهای تحت نظرش را که یا بصورت مستقیم و یا با واسطه نظارت استصوابی‌ اعمال میکند را کم نماید. نمیتواند با وجود قوانین اسلامی و نظارت فقهی بر آن ضامن اعطای حقوق مدنی و آزادیهای فردی و برابری جنسیتی، دینی و در کل اجرای منشور حقوق بشر در جامعه باشد. نمیتواند با وجود ساختاری که قوای سه‌گانه را ملتزم به اطاعت از همان راس هرم کرده به ساختاری دموکراتیک و مردمی برسد. نمیتواند فرماندهی ارتش و نیروهای نظامی را ادواری کرده و به رییس جمهور بسپارد. در این ساختار تمام نیروهای نظامی با توجه به این نکته‌ی جالب که ایران دو نیروی نظامی جدا از هم دارد، یک ارتش کلاسیک و یک سپاه انقلابی!! تحت فرمان و کنترل همان راس هرم است، در واقع به این شکل نیروهای نظامی تبدیل به نوعی ارتش خصوصی و مافیای شخصی شده‌اند، در حالیکه در ساختار دموکراتیک، ارتش ملی هر کشور تحت فرمان رییس جمهور و منتخب مردم است و با جابجایی ادواری روسای جمهور و انتقال فرماندهی ارتش جلوی نفوذ بی قید و شرط و نامحدود یک مقام دولتی بر روی قوای نظامی گرفته میشود. جنبش اصلاحات با هیچکدام از این موارد و موارد دیگر هیچ کاری نمیتواند بکند چون خود را محدود و مقید به قانون اساسی جمهوری اسلامی کرده و بیشتر از آن نمیخواهد. این قانون یکی از ضد مردمی‌ترین قوانین اساسی دنیاست که هیچگونه ظرفیت نیل به دموکراسی و حاکمیت مردم بر سرنوشت خودشان را ندارد. به اصل دوازدهم قانون اساسی نگاه کنید: "دین رسمی ایران، اسلام و مذهب جعفری اثنی عشری است و این اصل الی الابد غیر قابل تغییر است....."! یعنی خود قانون میگوید من خاتم القوانین هستم و در آینده هم هیچ تغییری پذیرفته نیست. در حالیکه دین و مذهب رسمی هر کشوری نشانگر گرایش دینی اکثریت جامعه است اما با گذشت یک یا چند نسل این گرایش ممکن است تغییر کند به سمت دین دیگری. آیا میشود رفراندم گذاشت؟... از طرف دیگر اعلام دین رسمی برای یک کشور نوعی برتری دادن است به آن دین و پیروانش نسبت به پیروان سایر ادیان. اگر ادیان همه آزاد باشند دیگر دین رسمی چه معنا میدهد؟ معنایش اینست که بواسطه‌ی همین دین رسمی، حکومت هم میشود اسلامی آنهم با تعریف مذهب شیعه جعفری و تفسیر ولایت فقیه و هر کسی با مجموعه اینها مخالف باشد یا حتا در عین مسلمانی، دارای نگاه و تفسیر شخصی از دین اسلام باشد حسابش با کرام الکاتبین است!... پس اگر واقع بین باشیم میبینیم که جنبش اصلاحات ایران از جنبه‌ی تئوریک با پایبندی به این قانون اساسی در واقع یک جنبش اصلاح طلبی اسلامی‌ و پایبند به ولایت فقیه است که هرگز به دموکراسی، جامعه‌ی آزاد و جدایی دین از حکومت منجر نخواهد شد.

و اما جنبه‌ی کاربردی .... هشت سال ریاست جمهوری روحانی روشنفکری بنام محمد خاتمی نشان داد که ساختار قدرت در ایران به گونه‌ای چیده شده که بقول خود او رییس جمهور یک تدارکاتچی ست و نه بیشتر. نشان داد که رییس جمهور نمیتواند بر خلاف خواست و مسیر مافیای قدرت که مستتر در همان راس هرم است حرکتی کند و اگر بکند هم متوقف میشود. نشان داد که در اصلاح کوچکترین قوانین مربوط به آزادیهای مدنی و مطبوعات هم ناتوان است چه رسد به اصلاح قوانین کلیدی تر. اصلاح طلبان از سوی دیگر معتقد بودند که روند حرکت بسوی جامعه مدنی و مردم سالاری باید آرام باشد و باید بر روی پایه‌های فکری و فرهنگی آن کار شود. این هم درست اما وقتی این پایه‌ها شکل بگیرد و قرص و محکم شود و خواست دموکراسی تقویت شود آیا در ساختار جمهوری اسلامی پاسخی خواهد یافت؟ وقتی آرای مردم در یک انتخابات برای یک گام نزدیکتر شدن به اصلاحات و فرار از ورطه‌ی سقوط در تحجر و بدکارگی‌های یک دولت دزدیده میشود و اعتراض مردمی با وحشیانه‌ترین شیوه‌ها سرکوب میشود آنوقت چه باید کرد؟ جنبش اصلاح طلبی پیشنهادش برای حرکت و قدم بعدی با توجه به تمام این خونها و هزینه‌ها چیست؟ باز هم برگشت به همین قانون اساسی ضد مردمی و پایبندی به اصل جاعل و جاهل و مضحک ولایت فقیه؟ در حالیکه همه فتنه ها در همین اصل است؟

نتیجه؟ ... این حرکت و جنبش اصلاح طلبی اسلامی و مقید به قانون اساسی جمهوری اسلامی و اصل ولایت فقیه چه نفعی برای ملت دارد؟ چه نفعی برای حاکمیت دارد که با توجه به سرکوب تمام احزاب و تشکلها هنوز مجال نیم نفسی به آن میدهد؟ واقعیت اینست که علی خامنه‌ای و حکومت استبدادی‌اش گرچه هیچ دل خوشی از این جنبش اصلاحاتِ حتا اسلامی هم ندارد اما هر وقت لازم شود از آن برای بازی خود استفاده میکند. جامعه ایران بعد از گذشت چند سال از جنگ و خارج شدن نسبی از زیر فشارها و مصائب آن دوران کم کم خواستهای مدنی و فرهنگی فراموش شده‌اش را باز یافت و همزمان با آن جنبش اصلاحات اسلامی هم تولد یافت تا پاسخی به آن باشد اما اگرچه موفق به این پاسخ نشد اما توانست نقشی مهارکننده بر خواستهای مردم از حاکمیت داشته باشد. علی خامنه‌ای در همان روزهای آغاز حرکت قطار اصلاحات اسلامی هم از آن دل نگران بود اما گذاشت مردم تا حدی به آن مشغول باشند تا خود در پشت پرده طرح و بازی تازه‌ای طرح کند و تار عنکبوتی‌اش را بگستراند برای پرده‌‌ی بعدی. پرده‌ای که با چیدن عناصر دلخواهش در همه جای مملکت بتواند دست در صندوق آرای ملت بکند و شمشیرش را عریان و در روز روشن برابر ملت بیرون بکشد و خون بریزد و زندان و شکنجه و تجاوز بکند و دایم هم انگشت تهدید تکان دهد. برای بازی اصلاح طلبان هم کارتهای دلخواه خود را روی میز چیده تا فقط با آنها بازی کنند. کارت اعتقاد به نظام، به انقلاب، به جمهوری اسلامی و از همه مهمتر کارت اعتقاد به خودش!!... اصلاح طلبان اسلامی هم هر وقت نیم نگاهی از او میبینند سریع همان اعتقادات و باورها را تکرار میکنند مگر فرصتی برای بازی بیابند و از نابودی رها شوند و این وسط ملت را مدام اینسو و آنسو میکشانند. در حقیقت علی خامنه‌ای از این جنبش اصلاح طلبی اسلامی مقید به قانون اساسی جمهوری اسلامی و خودش بعنوان راهبندانی تاکتیکی برابر جنبش دموکراسی خواهی مردم سو استفاده کرده و میکند و تا جایی هم که بتواند آن را به بازی میگیرد.

امروز دیگر وقت آنست که همه پشت خواست ملت صف بکشند و این نخواهد شد مگر با هوشیاری ملت. سیاستمدار بدون ملت مانند گردوی پوک و بی مغزیست که هیچ ندارد و به تلنگری هم میشکند. آنها اگر بتوانند، مردم را با خود همراه و هم رای میکنند و اگر نتوانند به دنبال آنها میروند. خواست اکثریت ملت و خواست بنیادین و قاطع جنبش سبز و آزادیخواهی ایران، همانا دموکراسی و جدایی دین از حکومت و برقراری حکومتی دموکراتیک بر پایه‌ی آرای مردمی و ملزم به اجرای مفاد منشور حقوق بشر است. حکومتی ملی و ایرانی بر پایه یک قانون اساسی نوین که به تایید مردمان امروز برسد. سیاستمداران درگیر قدرت و منافع هر وقت لازم شود با کارتهای اهدایی خود قدرت بازی میکنند اما ملت حسابش جداست، ملت باید با شهامت فقط با خواستهای راستین خود وارد شود و فریب بازی با قواعد آنها را نخورد.

اینروزها باز به اصلاح طلبان اسلامی مقید به قانون اساسی جمهوری اسلامی و ولی فقیه میدانی هرچند کوچک و تنگ و تاریک داده شده تا علی خامنه‌ای از زیر فشار بیرون بیاید. او هر وقت زیر فشار بوده برای رهایی موقتی چنین کاری کرده. این میدان داده شده تا ببینند میشود باز با مردم بازی کرد یا نه؟ یعنی آزمونی‌ست که اگر نتیجه‌ی دلخواه حکومت را بدهد شاید حتا میدان اصلاح طلبان اسلامی کمی فراختر و بازتر هم بشود و راهبندانی تاکتیکی ایجاد کند برابر موج دموکراسی خواهی مردم تا حکومت در میدان و ایستگاه بعدی بخوبی مستقر و آماده شود برای ضربات نهایی بر ملت.

مجوز ورود هر چند مختصر و دوباره‌ی اصلاح طلبان اسلامی، هشداری جدیست برای جنبش دموکراسی خواهی ملت. آیا این هشدار را درمیابیم؟!

۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

گفت و گوی من و دین

۲۸ دی ۱۳۸۸

من و دین بارها و بارها با هم روبرو شده‌ایم، انگار هزاران هزار سال است. چه روزگاری که مرا به او سپرده و سفارش کرده بودند و چه اینهمه روزگاری که با او نیستم. در این روبرو شدنها بسیار از کنارش گذشته‌ام و گاه که او مرا به بازخواست گرفته میانمان گفتگویی بوده. این یکی از همان گفتگوهاست:


دین گفت: راه من، آیین من...

من گفتم: راه راستی، درستی ... راه آدم بودن.

دین گفت: خدای من...

من گفتم: خدای دلم، خدایی‌که درون همه است. خدایی‌که دارایی خصوصی هیچکسی نیست.

دین بشارت داد: بهشت من..

من گفتم: هر که درستکار باشد به آرامش میرسد.

دین نهیب زد: دوزخ من...

من گفتم: هر که درستکار نباشد به آرامش نمیرسد.

دین گفت: من مقدسم.

من گفتم: هیچ چیزی مقدس تر از انسان و حقوق او نیست.

دین گفت: من از آسمانم، فرستاده‌ی خدایم.

من گفتم: ما همه فرستاده‌ی خداییم، از اوییم.

دین گفت: کلام من.

من گفتم: هزاران هزار کلام برگزیده و شیرین، هر یک راست تر از همه کلام تو.

دین گفت: این کلام خداست.

من گفتم: کلام تو آویخته به نام خداست ... ولی نشانه‌های خدا در جای جای هستی و زندگی و کائنات.

دین گفت: من کلید سعادتم.

من گفتم: به تعداد آفریدگان خدا کلید هست.

دین گفت: همه نشانیها از راستی و درستی و بهشت و دوزخ و سعادت نزد من است.

من گفتم: هر کس راه خود میرود و راهی تازه میسازد. از راهها و نشانیهای تازه نترس.

دین گفت: همه جهان به راه و به شیوه‌ی من است.

من گفتم: پس تو جهان را نمیشناسی.

دین گفت: من عالم و آگاه اسرارم، من سرچشمه‌ی شناختم!

من گفتم: عالم از آگاهی و دانش و دانایی، از راهها و چشمه‌های تازه نمی‌هراسد.

دین گفت: بی من هیچکس به آگاهی و علم نمیرسد. بی من همه گمراهند.

من گفتم: بی تو همه آزادند.

دین گفت: آدمیان صلاحیت آزادی ندارند. راه را گم میکنند.

من گفتم: جان و دل و وجدان و عقل آدمیان چراغ راه آنان است.

دین گفت: من به پیروانم معرفت میدهم.

من گفتم: تو به آنان آن میدهی که جز تو نبینند.

دین گفت: والاتر از من چه هست؟ همه مقصدها منم.

من گفتم: مسئله تو نیستی! مسئله انسان است و زیستن و حقوق او.

دین گفت: بترس از آخرت و عاقبتت!

من گفتم: فقط از خدا میترسم. از آنکه همیشه مرا میبیند.

دین گفت: با من باش تا به عقوبت او دچار نشوی.

من گفتم: او مرا فقط به عقوبت کرده‌ی خودم دچار میکند.

دین گفت: وای بر تو اگر با دین خدا بد کنی!

من گفتم: وای بر من اگر با انسانها که فرستاده‌گان اویند بد کنم.


۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

چرا اعتصاب نمیکنیم؟ . . . (سه چالش عمده پیش روی اعتصابات)

اعتصابات بُرنده‌ترین شیوه‌ی مبارزات بی‌خشونت در برابر حکومتها و دولتهاست و تمام قدرتهای خودکامه و خودمحور بیشترین هراسشان از اعتصابات میباشد چرا که خوب میدانند باعث فلج شدن آنها میشود. این یادداشت کوتاه به سه چالش عمده پیش روی اعتصابات در ایران امروز میپردازد، چالشهایی که حکومت بر روی ایجاد آنها در طی سالیان و البته برای چنین روزهایی سرمایه‌گذاری کرده.


امروز بازی و حرکت حکومت در برابر جنبش سبز، بحران آفرینی و جهت دادن به سمت حرکتهای خشونت آمیز است. هر چه جنبش آزادیخواهی مردم ایران به سمت خشونت میل کند و هر چه خشونت بیشتر باشد، سرکوبگران توجیه بیشتر و دست بالاتر را در برخوردهای خشن با مردم دارند. آنها برای سوق دادن مردم به سمت خشونت بسترسازی میکنند و سپس با برخوردهای وحشیانه و خشن هم حذف فیزیکی میکنند، هم باعث ریزش نیروهای صلحجو و صلح‌طلب و همچنین توده‌های مردم میشوند و هم با ایجاد رعب و وحشت اعتراضات را محدود و در نهایت خاموش مینمایند. هر چه ما پی آرامشیم آنها پی بحران هستند. پس شرط نخست در برابر این حرکت اینست که جنبش وارد این بازی کثیف نشود. همینجا این نکته را کوتاه بگویم که حرکتهای تدافعی مردم در روز عاشورا مصداق خشونت نبود. آن حرکتها نخست برای دفاع و سپس بعنوان یک هشدار به نیروهای سرکوبگر بعد از شش ماه برخورد خشن و وحشیانه با مردم ضروری بود اما نباید باعث تهییج و گسترش آن شد مگر در مواقع لزوم و به قصد دفاع. آری . . . اما پس از بازی نکردن با کارت حکومت قدم بعدی آنست که با شیوه‌های مبارزات بی‌خشونت جنبش را گسترش داد و با حرکتهای موثر و بُرنده حکومت را فلج کرد. بی‌شک اعتصابات بُرنده‌ترین شیوه‌ی مبارزات بی‌خشونت در برابر حکومتها و دولتهاست و تمام قدرتهای خودکامه و خودمحور بیشترین هراسشان از همین اعتصابات میباشد چرا که خوب میدانند باعث فلج شدن آنها میشود. اما چرا ما تا به امروز اعتصاب نکردیم و چه عواملی ممکن است در آینده هم بازدارنده باشد و مانع اعتصابات شود؟ اینروزها گاه میشنویم که هنوز زمان اعتصابات فرا نرسیده و مردم برای آن آماده نشده‌اند . . . چرا؟ ابزار این آمادگی چیست و چه زمانی مهیا میشود؟ بی‌شک حکومت هم بیکار ننشسته و هر چه بتواند میکند تا مانع فرارسیدن آنروز شود. جنبش آزادیخواهی و سبز ملت ایران بطور خلاصه با سه چالش عمده و کلیدی برای رسین به اعتصابات و پایین کشیدن حکومت روبروست که به اختصار آنها را میگویم و برای هرکدام یک راهکار کوتاه هم پیشنهاد میکنم:


۱. اطلاع رسانی/ در تمام جوامع آزاد و مدنی اعتصابات از طریق احزاب گوناگون و اتحادیه‌ها و سندیکاهای صنفی و کارگری و دانشجویی و تشکلهای مدنی برنامه‌ریزی و اجرا میشود. حکومت دیکتاتوری ایران در طی این سالها با نابودی و ممنوعیت تمام این نوع تشکلها کوشیده که مانع چنین امری در چنین روزهایی شود. تنها تشکلهای دانشجویی آنهم بصورت آزاد و خودجوش در این روزها و در فصل امتحانات وارد فاز اعتصاب و تحریم امتحانات شدند و پیامی را به کل جامعه فرستادند اما اینهم واقعیتی‌ست که بین جامعه‌ی دانشجویی با توده‌های مردم هنوز فاصله است. پس چه باید کرد؟

راهکار: اطلاع رسانی میدانی و آزاد توسط مردم فعال و هر کس که دلش برای ایران و آزادی آن میتپد. شبکه‌های اجتماعی نباید تنها منحصر به اینترنت باشد. بُرد اینترنت به نیمی از جامعه هم نمیرسد. باید هر کس در جهت توضیح نقش اعتصابات در فرآیند مبارزات و قدرت آن در به زیر کشیدن دیکتاتوران در میان جامعه‌ی دوست و آشنا و فامیل و همکار اطلاع رسانی کند و مسیر پیش رو را برای آنها تشریح کند. یک اعتصاب سراسری بطور قطع در کمتر از یکماه حکومت را فلج خواهد کرد.


۲. مشکلات اقتصادی و مالی/ بدنه‌ی جامعه که شامل اکثریت جامعه میشود با مشکلات و تنگناهای مالی و اقتصادی و معیشتی دست به گریبان است. اعتصاب بدون داشتن هیچگونه پشتوانه این مشکلات را چندین و چند برابر میکند. بطور قطع حکومت تهدید به اخراج، قطع مستمری و بیمه و بازنشستگی و قطع خدمات عمومی خواهد نمود. اما تبعات یک اعتصاب سراسری بسیارفراتر از آنست که حکومت قادر به کنترل آن باشد چرا که تمام امور جاری کشور از طریق همان گروه بدنه‌ی جامعه میچرخد یعنی همان گروهی که به اعتصاب میپیوندد. اما بهرحال یک دوره‌ی سخت و همراه با تنگناهای بیشتر پیش روست. پس چه باید کرد؟

راهکار: معرفت! . . . بله، راهکار بطور خلاصه همین است. مردم باید دست همدیگر رابگیرند. توانگران برای فردای بهتر ایران تلاش بیشتری کنند و گوشه‌ی مشکلات آنها که در تنگنای بیشتری هستند را بگیرند. صاحبخانه‌ها تا حصول نتیجه مستاجرینشان را زیر فشار نگذارند. طلبکاران با بدهکارانشان مدتی مدارا کنند. این زمان طولانی نخواهد بود و این امر شدنیست. فروشندگان کالاهای ضروری، خدمات دهنده‌های پزشکی و امور ضروری هم همینطور.


۳. مشارکت و پشتیبانی مردمی/ این مورد یعنی پیوستن گروههای مختلف به اعتصابات و همراه شدن با اعتصاب کنندگان گرچه به دو عامل و چالش پیشین هم مرتبط است اما به لحاظ جامعه شناختی از دو مورد بالا کلیدی‌تر و مهمتر است. فرض کنید هم اطلاع رسانی شد و هم با همت جمعی موانع مالی کمتر و آسانتر شد آنوقت چه؟ . . . شخصن در این مدت با افراد زیادی از گروههای مختلف اجتماعی در مورد اعتصابات گفتگو کرده‌ام. بیشترین نگرانی آنها اینست که اگر آنها اعتصاب کردند، آیا دیگران هم اعتصاب میکنند یا اینکه یکمرتبه پشتشان را خالی میبینند؟ واقعیت اینست که یکجور حالت بی اعتمادی بین مردم دیده میشود. این امر دیگر نه به اطلاع رسانی و ارتباطات ربطی دارد و نه به اقتصاد، این امر فرهنگیست و به فرهنگ جامعه و مردمان آن برمیگردد. هیچ تشکل رسمی و اجتماعی هم نیست که خبر از توافق اعضای آن بدهد و تضمین کند که آن گروه به اعتصابات میپیوندد. همه چیز باید بین فرد فرد مردم حل شود. حکومت در طی این سی سال توسط عوامل مختلفی که اینجا مجال پرداختن به آن نیست در شکل گیری این وضعیت فرهنگی و اجتماعی نقش فوق‌العاده‌ای داشته. حتا از بعضیها شنیدم که میگفتند درمحیط کارشان کسانی را میشناسند که منتظرند در صورت چنین اتفاقی سریع خودشان را نشان داده و جای دیگران را بگیرند! خب اینهم واقعیتیست که نمیشود نادیده گرفت. پس چه باید کرد؟

راهکار: باز هم معرفت! . . . و البته دوراندیشی و محاسبه‌ی اینکه آینده‌ی ایران و فرزندانمان با این منافع کوتاه مدت روشنتر است یا ضررمالی امروز و رسیدن به جامعه‌ای آزاد و بدون سرکوب و چپاول ثروتهای ملی توسط حاکمان و غارتگران؟

قطعن وابستگان و جیره‌خواران ریز و درشت حکومت مورد نظر این یادداشت و اصولن بحث اعتصابات نیستند. قطعن آنها مقابل اعتصاب می‌ایستند و در صورت بروز آن سعی میکنند از فرصت استفاده کرده و جای شایسته‌ها را بیش ازین غصب کنند. نکته در بیشماری اعضای جنبش سبز آزادیخواهی ملت ایران است که آنها نه نفرات و نه شایستگی و نه تخصص پر کردن جای آنها را دارند. نکته در اینست که آیا حاضریم پای خونهای بر زمین ریخته شده، بدنهای به بند کشیده شده، جانهای آزار دیده شده و روحهای تحقیر و تجاوز شده بایستیم یا نه؟ آیا معرفتش را داریم؟ آیا برای آزادی ایران و فردای بهتر آن حاضر به از دست دادن کوتاه مدت این منافع زود گذر هستیم؟ آیا از غیرت و همیت ایرانی در ما هنوز اثری باقی مانده؟

گذر زمان و روزهای حساس پیش رو در مورد این چالشها و نقش ما در رویارویی با آنها قضاوت خواهد کرد. بیداری این ملت میتواند این نوید را بدهد تا از محدودیتهای اطلاع رسانی و تشکیلاتی، موانع و مشکلات مالی و اقتصادی و آزمون خطیر انسانی، فرهنگی و اجتماعی سربلند بیرون بیاییم و برابر هموطنان هزینه داده‌ی امروز، آرمانهای آزادیخواهانه‌ی خودمان و آینده‌ی نسل بعد سرافکنده نشویم.


۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه

خیمه‌شب بازی تلویزیونی "رو به فردا" یا . . . این بازی "رو به فردا" نیست،"درجا" ست!

نمایش تلویزیونی "رو به فردا" بر خلاف اسمش نه تنها چشم به فردای مورد نظر ملت و جامعه ندارد که حتا در پی کشیدن ترمز اراده و خواستهای ملت و به "درجا" کشاندن حرکت آنها میباشد.


یکی از ویژگیهای هر رسانه اینست که بازتاب جامعه و افراد آن باشد. نمایش تلویزیونی "رو به فردا" که اینروزها از سیمای حکومت اسلامی در حال پخش است بر خلاف اسمش نه تنها چشم به فردای مورد نظر ملت و جامعه ندارد که حتا در پی کشیدن ترمز اراده و خواستهای ملت است و برای اینکار به راههای رذیلانه و حقه‌بازیهای نخ‌نما و مرسوم سازمانی خودش متوسل شده است. این برنامه قرار است به اصطلاح با دعوت از بعضی مخالفین حکومتی و معترضین به دولت و بیان انتقادهایی از زبان آنها در مورد مجموعه شرایط و اتفاقات بعد از انتخابات نقش یک شیر اطمینان و سوپاپ تخلیه فشار را بازی کند تا شاید بتواند بخشی از جامعه را به این باور دروغین برساند که اراده و عزمی برای حل مشکلات و رسیدگی به خواستهای مردم وجود دارد و سبب آرامش آنها شود و در عین حال ادامه سناریوهای سراسر دروغ و فریب خود را از زبان موافقین دولت بیان کند.

قصد ندارم به سابقه و کارنامه و دیدگاههای مهمانان موافق و مخالف در این برنامه بپردازم چرا که ناگفته پیداست که نه علی مطهری و نه مصطفا کواکبیان هیچکدام نماینده‌های واقعی مردم و معترضین نیستند. نکته‌ی اصلی جهت گیری خود برنامه است که طراحی سئوالها، مجری برنامه و لحن ناشیانه‌ی او در اجرای این سناریو، میان برنامه‌های تبلیغی آن و حتا نتیجه گیریهایی که مجری از گفته‌های مهمان برنامه میکند همه و همه بنا دارند که همان حرف پیشین را که هفت ماه است گفته میشود تکرار کنند. تغییری در رویکرد بلندگوی حکومت دیده نمیشود. از تمام اینها مهمتر اما این نکته است که شرط اصلی، ضروری و کلیدی برای حضور طرف به اصطلاح معترض در این برنامه التزام و اطاعت محض از رهبر حکومت است و باید در حین برنامه هم هر ۵ دقیقه یکبار این نکته را به همه اعلام کند که او تابع و مطیع و بنده و گوش بفرمان و مخلص و جان بر کف رهبری‌ست! در واقع نخ آنها به آنجا وصل است و باید به امر و میل او برقصند.

امروز دیگر سنگفرش خیابانهای این کشور هم میدانند که هرچه شده همه به امر و تحت نظر شخص علی خامنه‌ای بوده است. او طراح کودتای انتخاباتی بوده. او فرمان سرکوب گسترده، دستگیری، شکنجه، تجاوز، اعتراف‌گیری و کشتار مردم و معترضین را داده و میدهد. او بوده که فرمان تهیه و تولید سریالهای سراسر جعل ودروغ از سیمای حکومت را داده و میدهد و هموست که امروز مقابل خواست اکثریت ملت ایستاده و آنها را به هیچ میگیرد و دروغ میبافد. اصلن خود قضاوت کنید کشوری که تمام ارکان اصلی نظامی و شبه نظامی و امنیتی و قضایی و رسانه‌ای آن توسط شخص رهبر عزل و نصب میشود و سایر مناصب حکومتی و دولتی هم با واسطه‌ي نظارت استصوابی شورای نگهبان که باز نیمی از اعضای این شورا (فقها) هم توسط همان رهبر و حقوقدانانش هم با معرفی منصوب رهبر(رییس قوه قضاییه) انتخاب میشوند، کدام عقل سلیمی میپذیرد که او همچون طفل معصوم و بیگناهی در گوشه‌ی بیتش نشسته باشد و روحش هم از اینهمه جنایات بیخبر باشد؟

با این اوصاف همان شرط نحس نخستین که اعلام مراتب بندگی و اطاعت و سرسپردگی و خاکساری به علی خامنه‌ای برای حاضر شدن در نقش سخنگویان معترضین در این خیمه شب بازی میباشد نشان میدهد که این بازی قرارنیست رو به فردای ملت باشد، ثابت میکند که این بازی یکی از اهرمهای تبلیغاتی حکومت خودکامه و غاصبی‌ست که میخواهد حرکت ملت را به درجا زدن بکشاند و آرام آرام آنرا خاموش کند. امروز دیگر همه میدانند که ولایت و ساختار جمهوری اسلامی به بن‌بست رسیده. حکومت میخواهد دست ملت به دیوار انتهای این کوچه بن‌بست نرسد. میخواهد با به درجا زدن رساندن حرکت این ملت همچنان بین آنها و آن دیوار فاصله بیندازد. آیا موفق میشود؟ آیا میتواند هوشیاری، آگاهی و اراده‌ی بخش بزرگی از ملت را هم غصب کند و کنار دیگر فتوحاتش بگذارد؟


۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

من محاربم اما انسان. تو که محارب نیستی چه هستی؟

۱۹ دی ۱۳۸۸

اینروزها مخالفین و معترضین به دیکتاتوری اسلامی و قصه‌ی جعلی ولایت و همه آنچه او میکند، به حکمی بر خلاف همه اصول انسانی بنام محاربه که جزایش را اعدام میدانند تهدید میشوند. این حکم یعنی : "من نماینده‌ي خدا و حاکمم و تو محکوم و تو حق مخالفت با من که سایه و نماینده و گوینده‌ی خدا هستم را نداری و اگر بر خلاف منافع من که حاکمم اقدامی کنی باید کشته شوی"!!


محارب واژه‌‌ای فقهی‌ست که خلاصه آن میشود کسیکه بر علیه حکومت اسلام و مسلمانان اقدامی کند. اگر اسلام و مسلمانی این ملغمه‌ی کثیف و متعفن این خامنه‌ای ملعون و نوچه‌ها و گماشته‌های دزد و جنایتکار و تجاوزگرش است، اگر اسلام و مسلمانی همینست که بر ایران، این مهد دلیران و خداجویان حاکم شده این اسلام و مسلمانی باید در دادگاهی انسانی محاکمه شود. من با این مجموعه و حکومت با هر اسمی که میخواهد داشته باشد دشمنم و با اندیشه و قلم و قدمم با آن میجنگم تا از سریر قدرت بزیر آید و آنگاه بازوی عدالت بر آن حکم خواهد راند. اسمش میشود محارب؟ بشود!

آهای ملعون و منفور ملت! آهای ... تو که خودت را ولی و جانشین خدا بر زمین میدانی! تو ولایت بر احمقان و ابلهان و جانیان داری. تو حتا شایسته‌ی ولایت بر بهایم هم نیستی بی مقدار. من دشمن تو و این دستگاه پلید و متعفن و خونریز توام ... اسمش را میگذاری محارب؟ بگذار ... هر اسمی که دوست داری بگذار...

من محاربم، معاندم، معارضم، من برانداز توام . . . اما دروغگو، خائن به ملت و جنایتکار نیستم.

من محاربم اما انسان.

من محاربم اما طرفدار حقوق همه حتا اقلیت.

من محاربم اما مخالف سرکوب و کشتار مخالفین.

من محاربم اما طرفدار حقوق و آزادی‌های فردی تا آنجا که وارد حریم خصوصی دیگران نشود.

من محاربم اما طرفدار برابری همه انسانها از هر زبان و قوم و دین و آیینی.

من محاربم اما طرفدار آزادی بیان.

من محاربم اما طرفدار حقوق شهروندی.

من محاربم اما بیزار از کشتار و زندان و تجاوز و دزدی و ریا.

من محاربم اما در یک کلام طرفدار حقوق بشر.

من محاربم اما راستگو و با شهامت.

تو که محارب نیستی چه هستی؟

۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه

وای بر ما اگر سکوت‌مان چراغ سبز اعدام دوستان‌مان شود

۱۷ دی ۱۳۸۸

خودمان را جای دوستانمان بگذاریم. جای آنها که کشته شدند و جای آنها که امروز در بند و در سیاهچال‌اند و جانیان خیال دارند فردا روزی آنها را پای چوبه‌ی دار ببرند. اگر ما امروز بجای آنها بودیم از دیگران چه انتظاری داشتیم؟ اصلن انتظار را فراموش کنید! وظیفه‌ی ما چیست؟ وظیفه‌ی انسانی ما در برابر خونهای به ناحق ریخته شده و جانهایی که در آینده خواهند گرفت؟


قاتلان و جانیان میخواهند با اعدام تعدادی از دستگیر شدگان روز عاشورا گرد مرگ بر سر شهر بپاشند و مردم را از هراس وادار به سکوت کنند. هر کدام از ما که روز عاشورا در خیابانها بودیم میتوانستیم یکی از کشته شدگان و یا دستگیر شدگان آنروز هم باشیم. خودمان را جای دوستانمان بگذاریم. جای آنها که کشته شدند و جای آنها که امروز در بند و در سیاهچال‌اند و جانیان خیال دارند فردا روزی آنها را پای چوبه‌ی دار ببرند. اگر ما امروز بجای آنها بودیم از دیگران چه انتظاری داشتیم؟ اصلن انتظار را فراموش کنید! وظیفه‌ی ما چیست؟ وظیفه‌ی انسانی ما در برابر خونهای به ناحق ریخته شده و جانهایی که در آینده خواهند گرفت؟ آدم کشان با اعلام علنی این تهدیدها و حکم‌ها در حال سنجش واکنش جامعه هستند، واکنش من و توی ایرانی. وای بر ما اگر سکوت‌مان چراغ سبز اعدام دوستان‌مان شود.

کمپین "من هم محاربم" ایده‌ی خوبیست اما کافی نیست. دوستان بشتابید که وقت تنگ است. سکوت ما با هیچ اصل و قانون انسانی سازگار نیست. حکومت باید بروشنی پیام ملت ایران را دریابد که اگر دست به چنین حماقتی بزند با خشم بزرگ این ملت روبرو میشود. باید به محض اعلام احتمالی چنین حکمی و پیش از اجرای آن در مورد اسیران سبز، دست به یک اعتصاب سراسری بزنیم. آیا میتوانیم؟ آیا ایرانیان هنوز اینقدر معرفت دارند که برای دفاع از هموطنانشان دست از منافع کوتاه مدت و حساب و کتابهای روزمره بکشند و حتا در صورت لزوم برای روزهای سختی و گرسنگی آماده شوند؟ یادمان باشد که ما در برابر دیگران مسئولیم. ما به پشتیبانی هم به خیابانها رفتیم و میرویم. همانطور که در خیابانها میگوییم باید اکنون هم به دوستان دربندمان این پیام را برسانیم که نترسید نترسید، ما همه با هم هستیم.


۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

هجوم به آرشیو به حکم حاج ذلت، به قصد قربت مقام معلق

در پست پیش ازین با عنوان "نود درصد دوربینهای سیما برگشت خورد" نوشتم و گفتم که بر سر دوربینهایی که در روز راهپیمایی حکومتی ۹ دی به خط شده بودند چه آمد اما با پخش تصاویر محیرالعقول حضور گسترده مردم تهران آنهم از نواحی هوایی لازم دانستم شما را ارجاع دهم به مطلب دیگرم با عنوان "نتیجه‌ی مانور پوشالی: آغا در وضعیت قهوه‌ای، سیما در وضعیت قرمز". آنجا با زبان توصیفی و گزارشی ماجرا را کامل شرح دادم و در آخر هم اشاره کردم که حاج ذلت گروههای جلوه های ویژه و انیمیشن را آفیش کرد. اون سری این گروهها نتوانستند از عهده‌ی کارشان برآیند. نتیجه اینکه مقام آغل(همون آغا) راضی نشد و حاج ذلت هم توبیخی خورد. اینبار دیگر تیر آخرشان بود و امام حسین رو هم آفیش کرده بودند و باید هر جور شده با هر چسب و سریش و اخ تفی که بود این عبای پاره پوره را وصله میکردند بنابراین بحکم حاج ذلت که حالا دیگر پادوی این نوع خیمه شب بازیها شده رفتند سراغ آرشیو و تصاویر راهپیمایی اونهم از نوع هوایی‌اش را بیرون کشیدند. حکومت و سیمای دروغش که نتوانسته حتا یک عکس نزدیک با تابلوها و پلاکاردهای مربوط به همانروز از میدان فردوسی با جمعیت نشان دهد تصاویر هوایی عریض و طویلی از مردم را نشان میدهد که اگر واقعن این جمعیت وجود خارجی داشت سراسر خیابان و میدان آزادی را پر میکردند و هلیکوپتر سیما هم بالای میدان آزادی هشتاد دور میچرخید و تا بالای سر مردم هم میرفت و تک به تک پلاکاردهاشونو نشان میداد! . . .

اینروزها و ماهها در سیمای حاج ذلت، گماشته و پادوی آغل، دم به دم با چایی‌شان دروغ را عین باقلوا میل میکنند. نوش جانشان. ترس عین زرداب روان از شلوارشان جاریست. اینهمه پول و تبلیغ و شبکه و مجری و رگ گردنهای ورم کرده و اتوبوس و حکم و تهدید و پاداش و ساندیس و ساندویچ نتیجه‌ش به صد هزار نفر هم نرسید. حق دارند بترسند بیچاره‌ها، حق دارند برای حفظ روحیه خودشان و طرفدارهایشان فیلم سر هم بچسبانند. اینها مثل همان جوجه جاهلهایی هستند که با داد و فریاد و عربده کشی ته کوچه خلوت میخواهند بخودشان بگویند که خیلی قوی هستند و اینطوری به چهار تا دور و برشان هم بگویند ببینید چه عربده‌ای میکشیم!!! . . . و شاید باقی هم باور کنند که عربده کشی ته این کوچه‌ی متروک یعنی که قدرت و جبروت!

ولی در عوض سبزها نه عربده میکشند نه رسانه و تشکیلاتی برای تبلیغ و دروغ دارند. آنها فقط هستند، بیشمار هم هستند و اینرا در خیابان و جامعه بدون هیچ واسطه‌ای میشود دید . . . و آنها هم میبینند پس حق دارند بترسند. . . حق دارند برای جمع کردن خودشان ولو برای چند روز، از تاریخ بدزدند و بگویند مال امروز بود!