۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

دیروز (چهارشنبه ۹ دی) ۹۰ درصد دوربینهای سیما برگشت خورد!

تهران حدود ۸ میلیون جمعیت ساکن دارد که با توجه به شرایطی نظیر سن، دست کم نصف آن یعنی ۴ میلیون میتوانند به یک راهپیمایی بپیوندند. ۲۵ خرداد برآورد جمعیت ۳ میلیون بود. دیروز و در تظاهرات حکومتی که حسین را هم بر سر نیزه کردند جمعیت به ۱۰۰ هزار نفر هم نرسید!


عروسک گردانی که از نمایش پاره کردن عکس خمینی طرفی نبسته بود و تماشاگری پای صحنه‌اش ننشسته بود، اینبار حسین را به بازی گرفت و نام او را به خیمه شب بازی خود آلود. آش این نمایش رقت انگیز آنقدر شور بود که شبکه خبر تمام دیروز از صبح تا عصر دایم داشت پشتک و وارو میزد و هر بار گوشه ای از خود را جر میداد تا مردم را به خیابان بکشاند اما مردم نیامدند. آنها که آمدند یا مزدور و جیره‌خوار بودند یا کسانی که بنا به ملاحظات شغلی مجبور به آمدن بودند. جمع کردن و گسیل اجباری کارمندان و دانش‌آموزان مدارس اسمش شده بود تجمع عظیم مردمی! . . . تجمع مردمی یه چیز دیگه‌ست آقاجان. مردمی یعنی تمام تجمعات سبزها در شش ماه اخیر. مردمی یعنی اینکه مردم خودشان از هم بپرسند که قرار بعدی کیه؟ کجاست؟ و بعد پاشن بیان. ما نه تلویزیون داشتیم، نه تبلیغ، نه اسکورت، نه بلندگو، نه سرویس مجانی، نه جایزه و پاداش، نه ساندیس! . . . هیچی. ما دست خالی میومدیم جلوی باتوم و گلوله‌ی شما حرامزاده‌ها. میدانم آرزو به دل مانده اید که یک بار نه حتا مثل ۲۵ خرداد، نه حتا به اندازه نصف اون، که حتا به اندازه‌ی ۲۰ درصد اون روز جمعیت برای خودتان جمع کنید. اینهم تیر آخرتان بود که پای حسین را وسط بکشید شاید یک عده خشک مغز ابله فریبتان را بخورند. حالا بشینید بشمرید فریب خورده‌ها و مزدورانتان را!

دیروز برای طول مسیر میدان امام حسین تا آزادی واحدهای فیلمبردار در نظر گرفته شده بود. بگذریم از اینکه که اینها اگر به خودشان مطمئن بودند مراسم را میدان آزادی میگذاشتند نه انقلاب. اما بهر حال برای طول این مسیر در نقاط خاص، نشاندار و از پیش تعیین شده و در سایر خیابانها مانند ولیعصر و دیگر محورهای تظاهرات هم واحدهای سیار در نظر گرفته بودند. اما نتیجه؟ . . . نتیجه اینکه ۹۰ درصد این دوربینها حتا روشن هم نشد و برگشت خورد. آخه روشن میشد که چی را بگیرد؟ فکر کنید اینها حتا دوربین چهارراه ولیعصرشان هم قابل پخش نبود. دوربین بالای تئاترشهر اگر چیزی برای گرفتن داشت که میگرفت و این بوقچیها هم روی تصاویرش اعلام میکردند که امت همیشه در صحنه تا آنجا پشت صفوف راهپیمایی قرار دارد!!! دوربین بالای ساختمان دانشگاه آزاد سر کاخ هم همینطور. دیگه میدان فردوسی و آنطرفها که بماند. دلشان لک زده بود که میدان فردوسی را با جمعیت بگیرند. از آنطرف در خیابان آزادی هم وضع همان بود. در واقع پرتراکم ترین محور همان امام حسین به انقلاب بود که پیوستگی جمعیت به چهار راه ولیعصر هم نرسید و سعی میشد با گرفتن تصویر از همان انقلاب اینطور تصور شود که جمعیت بی‌انتها‌ست. جالب اینکه میدان انقلاب هم نزدیک به ۲۵ درصد وسعتش که در مرکز میدان است به دلیل عملیات عمرانی محصور و خالی از جمعیت بود. خلاصه اینکه به اندازه یک استادیوم آزادی یعنی ۱۰۰ هزار نفر هم نتوانستند جمع کنند. اینها هم که بودند نزدیک به نصفشان از شهرستانها اعزام شده بودند. حالا بیاد بیاورید که تهران حدود ۸ میلیون جمعیت ساکن دارد که با توجه به شرایطی نظیر سن دست کم نصف آن یعنی ۴ میلیون میتوانند به یک راهپیمایی بپیوندند. ۲۵ خرداد برآورد جمعیت ۳ میلیون بود. حالا داشته باشید که اینها از میان این جمعیت با اینهمه پشتک و وارو و جرخوردگی و بوق و گریه و هیاهو و حتا با آوردن آدم از شهرستانها نتوانستند به ۱۰۰ هزار نفر هم برسند.

من همینجا با اطمینان به اطلاع همه میرسانم که دیروز تمام دوربینهای مستقر در خیابان آزادی و همچنین در خیابان انقلاب از دانشگاه به شرق و دوربینهای سیار حاضر در محورها، روشن نشده برگشتند به سیما. درسته پشت میکروفون خیلی رجز خواندند اما با اینهمه تبلیغات و آویزان شدن به امام حسین، آن پشت حال رقت باری داشتند این جانیان و قاتلان ملت. بهرحال این آخرین دست‌آویز کودتاگران بود که خون حسین راهم سر بکشند شاید فرجی بشود. . . اما نشد. . . نشد چون مردم جای دیگری هستند. مردمی که بیشمارند، بر حق‌اند و ریشه در خون یاران شهیدشان دارند. این جماعت ابله هرچه میکند عمر ذلت‌بارش کوتاهتر میشود. نگاه کنید، آخرین روزهای اینها را نگاه کنید. . .


۱۳۸۸ دی ۷, دوشنبه

عاشــورا بـــــود! ششم دی عاشورای ایــران بود

دیروز عاشــورا بـــــود! ششم دی عاشورای ایــران بود، عاشورای ایران زین پس همین روز خواهد بود. روز ایستادگی و حق طلبی، آنهم نه کربلا که تهران و خیلی شهرهای دیگر. دیروز اینجا کعبه و وقت حج و موسم مناسک نبود اما قبله و کعبه آزادی بود و تهران در حال رمی جمرات.


سالهای نوجوانی پای ثابت تکیه و عزاداری بودم. سیاه میپوشیدم، سینه و زنجیر میزدم، علم و کتل برمیداشتم و گاهی زیر علم هم میرفتم، بقدر توانم، اما هیچگاه زیر بار زور نمیرفتم، نه در صف زوری نماز مدرسه می‌ایستادم، نه به روضه‌ها و قصه های احمقانه میگریستم. بیشتر به آدمهای اطرافم نگاه میکردم که تا قبل از تکیه چطوری بودند و بعد اون تو چطوری میشدند و چه زوری برای گریه میزدند و عصر عاشورا هم تو راه برگشت چه چشمهایی میدووندند بین زنان محرم. اونروزها سوای شور نوجوانی و پایه‌های سنتی خانواده که مرا به این مجالس میکشاند، تنها جذابیت اون روایات و مرثیه‌ها ایستادگی و ایثار قهرمانان عاشورا بود. وقتی از ایستادگی آنها بر منبر میگفتند من بیشتر کیف میکردم تا اینکه غصه بخورم و گریه کنم. البته اونروزها گذشت و منهم راهم به دیگر سو رفت، ترس دینی‌ام فرو ریخت و گشتم و خواندم و "درستی" را بجای "دین" برگزیدم و روزی برابر چشمهای گریان مادر به او گفتم که مرا بی اجازه مسلمان نامیدید و سند زدید پس حالا هم من بی اجازه‌ی شما این سد معبر را برمیدارم، دیگر مسلمان نیستم! و مادر که ته دلم را میشناخت آنقدر بزرگوار بود که شیر و مهرش را بر من حرام نکند و هنوز هم مرا فرزند خود میداند، فرزندی که از نظر مادرتنها عیبش بیدینی و بی نمازیست! بعد از آن، عاشوراها کنج خانه مینشستم و برای خودم میخواندم و مینوشتم. وقتی گاهی در عبور و مرور ناگزیری در آنروزها عزاداریها را میدیدم افسوس میخوردم بر اینکه تجلیل مردانگی (فارغ از تاریخ و سیر حوادثی که به عاشورا کشید و تحریفاتی که در آن شده و به باورهای مردم تزریق شده) در بین توده‌ی مردم به چه نمایشها و شوهایی کشیده شده. این مقدمه را دلم میخواست بگویم تا اعتراف کنم که از گذشته‌ام اگر رسوبی در جانم مانده اینست که عاشورا برایم نماد روز ایستادگی مردانی بوده بر سر حقشان، باز هم فارغ از تاریخ و با توجه به اینکه هر نمادی میتواند وزنی را بر شانه های خود بکشد که شاید ازعهده‌ی واقعیت آن بر نیاید. اینها را گفتم تا برسم به عاشورای ۸۸، عاشورایی که به عمرم ندیده بودم. عاشورایی که حقیقتن عاشـــورا بـــود. عاشورای زنان و مردان و دختران و پسران دلیر ایران. یکهفته در کوچه و خیابان و بین دوست و آشنا هر که را میشد و میتوانستم به این عاشورا دعوت کردم. تاسوعا که باتوم بر سر زنان زدند فهمیدم دیگر محرم هم ماه حرام نیست، یعنی همه چیز تمام، یعنی حکومت دین رو گذاشته در کوزه، حیا رو خورده، آبرو رو هم قـی کرده، نوش جونش. پس ماهم عاشورای خودمون را میگیریم، حق خودمون را فریاد میزنیم تا عاشورای حسین پیش پای عاشورای ایران زانو بزند.

به سهم خودم دست همه ایرانیان دلیر را میبوسم که همدیگر را تنها نگذاشتند. درس این عاشورای ایرانی ایستادگی بود.

پس بنــام بزرگ هسـتی بخش هستی که هستی داد تا پای بر حقی نگذاریم و پای هر حقی بایستیم و بی شک همه‌مـان را روزی بسوی خود میخواند.

دل ایران دردمند است و خشمناک از به خاک و خون کشیدن هموطنانمان بدست مزدوران و مذابیان و حرامیان جلاد پیر و دیوانه‌ای که روز بروز فاصله‌اش تا سنگ لحد کوتاهتر میشود. امروز ایران با همه داغدیدگان عاشورا همدرد و همنواست. امروز تهران در بهت و سکوت است اما دیـــروز؟ . . . آنچه از دیروز دیدم را میگویم.

دیروز وحشیانه ترین برخورد سرکوبگران از بعد از شنبه خونین ۳۰ خرداد تا به امروز بود. از میدان امام حسین راهها را بسته بودند. تمام خیابانهای منتهی به خیابان انقلاب بسته شده بود و نیروهای گارد اجازه ورود مردم به انقلاب را نمیدادند. با هر گروه کوچکی برخورد وحشیانه میشد. بر خلاف دروغگوییهای مضحک و احمقانه‌ی رسانه‌های سپاهی و مذابی که فقط بدرد گروه بی وجود خودشان میخورد، هیچ دسته، هیئت و تکیه‌ای در محدوده‌ی امام حسین تا آزادی حق عزاداری خیابانی نداشت که کسی بخواهد به آنها بی احترامی بکند. حتا روز تاسوعا هم وضع همین طور بود و برای اولین بار در طی این ۳۰ سال هیچ دسته‌ی عزاداری در خیابان انقلاب و آزادی اجازه‌ی عزاداری نداشت. مردمیکه قصد ورود به انقلاب را داشتند در دسته های متعدد در خیابانهای منتهی به انقلاب جمع شده بودند. از تمام خیابانها تا بهار سعی کردم وارد انقلاب بشم اما نشد. با گروهی آشنایان چند دقیقه‌ای اما انگار هزارساله از خیابان سمیه تا حافظ را رفتیم. حافظ و چهار راه کالج هنوز به خشونت کشیده نشده بود. ساعت حدود ۱۰:۳۰ صبح بود. باز هم پایین بسته بود، وارد طالقانی شدیم و آنجا پس از مدتی جمعیتی شکل گرفت و بحرکت افتادیم و تا تقاطع ولیعصر رفتیم. شعارها برسم عاشورا حق طلبانه بود و از آقا منتظری هم در هفتمین شب درگذشتش یاد میشد. در تقاطع ولیعصر هم جمعیت بزرگی انگار منتظر رسیدنمان بود. اونجا که بهم پیوستیم یک هسته‌ی محکم و پر تعداد درحدود ۱۰ تا ۱۵ هزار نفر شکل گرفت. از اینجا ببعد میخواهم سارا زرتشت را هم به خواندن این واقعه دعوت کنم. وقتی مطلب "باران میخواستیم سیل آمد" او را خواندم دلم سوخت. دلم سوخت برای تمام کسانی که من خودم آنجا دیدم و چاره‌ای جز دفاع یا لقمه لقمه شدن نداشتند. سارا زرتشت گفته تندروی کردیم! سارای گرامی، سارای وطن، ما آنجا آن کردیم که باید، نه تند و نه کند. میخواستیم پایین بریم بسته بودند و اشک آور زدند. با کمک بچه ها از ماشینها خواستیم راه پایین به بالا را ببندند که همت کردند و بستند. خواستیم بالا بریم که باز اشک آور زدند و اینبار وحشیانه حمله کردند و نزدیک بود چند زن زیر دست و پا بمانند. اگر به سمت آنها بر نمیگشتیم، اگر سنگ نمیزدیم و باتومشون را نمی گرفتیم میدانی چه اسیری میبردند از آنجا؟ روز عاشورا سر همون چهارراه طالقانی مردم شروع به عزاداری و سینه زنی کردند. اتفاقن چند عکاس حرفه‌ای هم بودند و عکس گرفتند که اگر روزی منتشر شود گواهی خواهد بود بر آنچه که مینویسم. فکر میکنی ما چه میگفتیم؟ میگفتیم:

ــ عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز، ملت سبز ایران صاحب عزاست امروز

ــ عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز، مرجع سبز ایران پیش خداست امروز

ــ این ماه ماه خونه یزید سرنگونه

ــ خامنه‌ای یزید شده، یزید رو سفید شده

ــ یا حجت ابن الحسن، ریشه‌ی ظلمو بکن

ــ یا حسین میر حسین

ــ مرگ بر دیکتاتور

ــ نصر و من الله و فتح قریب، مرگ بر این دولت مردم فریب

چیز بدی نمیگفتیم اما باز سه بار وحشیانه حمله کردند و خب روز عاشورا و بعد از شش ماه تحمل یکدفعه چیزی متولد شد! یکجورحس ایستادگی، اینبار اونها که جلوتر بودیم هر بار ایستادیم و مردم هم پشتیبانی کردند. تنها سلاحمان سنگ بود و حالا یزیدیها بودند که فرار میکردند. پس از حمله‌ی سوم عقب نشینی کردند و ما آرام آرام پیش رفتیم بسوی میدان ولیعصر. پنج بار نیروی تازه نفس اضافه کردند تا ما را قیمه قیمه کنند برای ناهار عاشورایشان اما نتوانستند. ما متر به متر پیش رفتیم و یک ساعت طول کشید تا آنها را تا میدان ولیعصر عقب راندیم. چطور؟ با سنگ! بله، وقتی ظهر عاشورا با چوب و چماق و باتوم و کلنگ حمله میکنند به زن و مرد و پیر و جوان باید یکجوری دفاع میکردیم. میدان ولیعصر رو گرفته بودیم که آن ماشین کثیف پلیس، هموطن و همرزممان را زیر گرفت. فیلمش را ببین سارای گرامی. من البته آن لحظه عقب تر بودم و دوستی داشت کمک میکرد تا آسیب دیدگیم را رفع و رجوع کند. خب چه باید میکردیم؟ نباید پایگاه کثیف پلیس را به آتش میکشیدیم؟ پس از دقایقی باز یک گله حرامی لباس شخصی با هر وسیله‌ای که تصورش رابکنی از بلوار کشاورز هجوم آوردند. هار تر از اونها در طی این شش ماه ندیده بودم. اونقدر تو میدان ولیعصر له شده بودند که وحشیترین‌هاشونو فرستاده بودن شاید دلشون خنک بشه. مخصوصن که کمی قبلتر یکیشون هم تو میدون ولیعصر گیر مردم افتاده بود. نزدیک به دو ساعت فقط با سنگ خالی جلوشون وایساده بودیم. دستها و کتفها از پراندن سنگ خسته شده بود. دست کم ۳۰ تا اشک‌آور خورده بودیم و دیگه نفسها سخت شده بود، چند تایی پاشون به سختی گرفته بود بس که برای انداختن سنگ هی دور خیز کرده بودند و پیش رفته بودند و دوباره برگشته بودند. مضروب و مصدوم هم داشتیم. در حالی با آخرین حمله‌ی تازه نفسهای اونها به طرف کریمخان عقب رفتیم که یکی از دوستهامونو از دست داده بودیم. همون که با ماشین از روش رد شده بودند. خب چه انتظاری داشتی؟ انتظار داشتی وقتی اینبار ماشین گارد با نیروی کمکی که پشت خودش سوار کرده از پشت (از سمت هفت تیر) به مردم حمله میکنه چکار کنیم؟ سر حافظ این اتفاق افتاد. درست جلوی پارک. باید میگذاشتیم باز چند نفردیگه روهم له کنه؟ وقتی از پشتش با باتوم و دسته کلنگ به مادران و خواهرامون حمله کردند باید نگاه میکردیم و میگفتیم بــفرما! بزن، ببر، بکش؟!... خب ما که اونجا بودیم نتونستیم اینکارو بکنیم. نباید اینکارو میکردیم. ما هم با سنگ زدیمشون، باتوم و سپر و کلاهشونو ازشون گرفتیم ولی آخر سر گذاشتیم تا برن، تا برگردن پیش زن و بچشون و شاید شب عاشورایی معجزه‌ای رخ بده و چشماشون باز بشه. اون ماشین هم ماشین مرگ بود، اونم قرار بود و میخواست که مردم رو زیر بگیره. اگه با فرود اومدن سنگ رو شیشه‌هاش متوقف نشده بود معلوم نبود چند تا خانواده دیگه هم داغدار میشدن. باید آتیش زده میشد اون ماشین مرگ. سارای وطن، هموطنانم، ما تند روی کردیم؟ شما اگر بودید چه میکردید؟ ضعیفترها را اسیر میدادید و خودتان هم سرتون را مینداختید پایین و مطیع و سربراه برمیگشتید خونه‌هاتون؟ میتونستید؟! . . .

چند تا نکته دیگه روهم باید بگم. . . مذابیهایی که معتقدن و میگن از بعد از ظهر و عصر اومدن و شهر رو دراختیار داشتن و سبزها هم هیچکاری نتونستن بکنن، اون چیزهای ریز و درشتی که تو گوششون کردن رو در بیارن خوب گوش بدن. ما قرار نبود تا شب بایستیم. ما کارمونو کردیم. ما یه عاشورای ایرانی ساختیم که آخر حقیقته. ما به عاشورای حسین درس دادیم. ما ظهر عاشورا در مجموع تمام شهر رو در اختیار داشتیم. یه فقره میدون ولیعصر تا نزدیک ساعت ۲ تو مشت ما بود. از رفقایی که اونورا دارین بپرسین تا براتون بگن. ما رفتیم که دوباره برگردیم . . . و برمیگردیم، منتظر باشید. این عاشورا، عاشورای ملت ایران بود و شما دشمنان ملت بودید و مجازات، سرانجام شماست.

ازهمه اینها مهمتر میخوام همینجا و تو فضای مجازی جلوی پای همه زنان و دختران دلیر ایرانی زانو بزنم و ادای احترام بکنم به پاس اینهمه شجاعتشان که در تاریخ خواهد ماند و تا همینجا هم به گمان من در تاریخ کم نظیر است. بوسه بر دستها و گامهایشان. دیروز مادران و خواهرانی بودند با سلیقه‌ها و پوششهای مختلف حتا با چادر که از جوانها حمایت میکردن و با دستهای پر مهرشان سنگها را به بچه‌های صفوف جلو میرساندند. دختران شجاعی هم که در همان صفوف جلو برای دفاع ایستاده بودند که جای خود دارند. خدا شما دلیران را برای ایران نگهدارد.

درود میفرستم به روح آنها که دیروز ما را و این جهان خاکی را ترک کردند. در سوگشان هستم و هستیم و با خانواده های گرامیشان همدرد . . . و سوگند یاد میکنیم که جواب خونشان را خواهیم گرفت.

دیروز عاشــورا بـــــود! ششم دی عاشورای ایــران بود، عاشورای ایران زین پس همین روز خواهد بود. روز ایستادگی و حق طلبی، آنهم نه کربلا که تهران و خیلی شهرهای دیگر. دیروز اینجا کعبه و وقت حج و موسم مناسک نبود اما قبله و کعبه آزادی بود و تهران در حال رمی جمرات. این آیین به کاخ سلطان هم خواهد رسید. آخرین سنگ، سنگ لحد خواهد بود بر صورت کفتار، بر چشمان خونریز خامنه‌ای. فرزندان حرام لقمه‌اش کم کم مهیای عزای او بشوند که یزید سرنگون است.

دیـــروز عاشــورا بــود. عاشــورای خـونین ایران.


۱۳۸۸ دی ۵, شنبه

حسین و یزید تمثیل است، این عاشورا ایرانی‌ست

امروز ایران خود مظلومیتی میکشد که حسین و یارانش باید پای ذکر آن نشینند. پس بیایند و بنشینند!


عاشورای ۸۸ در یاد نسلها خواهد ماند. من احساسش میکنم. احساس میکنم درین عاشورا اتفاقی نهفته‌ست. عاشورای ۸۸، ایرانی ترین عاشورای تاریخ ایران خواهد شد. اینرا دیگر یقین دارم. چرا؟ چون نوستالژی محرم و عاشورا و کربلا ندارد، چون برای ترویج روایتهای آن نیست، چون نمی خواهد با عَلـَم محرم و عاشورا به جامعه و حکومت دینی برسد و یا مهر تایید پایش بزند، چون آنهمه ذکر مصیبت عاشورا درد امروزش نیست، چون اصلن حرفش حرف آنروزها نیست. امروز ایران خودش آنقدر درد دارد که برای گذشته‌ها نگرید. دردهایی که نه میگذارند برایش ذکر مصیبت گرفت و نه آشکار و راحت بر آن گریست و نه فریادش زد. درین عاشورا حسین و یزید، ابوالفضل و زینب، همه تمثیلند. سالها و سالها آنقدر ازاینان گفته اند که چه خوش داشته باشیم یا نه جزیی از فرهنگ و باورهای این مردم شده و اکنون وقت ادای دین آنها به این مردم ست، تا به نام حق طلبی و مظلومیت آنها، مظلومیت خودمان را فریاد زنیم. این عاشورا عاشورای زنده و حاضر ایرانیان است. امروز ایران خود قهرمانان و شهیدانی دارد که خاکشان هنوز سرد نشده. امروز ایران خود مظلومیتی میکشد که حسین و یارانش باید پای ذکر آن نشینند. پس بیایند و بنشینند! امسال و این عاشورا، کربلاییان باید پای حماسه ایران و ایرانی و فریاد حق طلبی آنان نشینند و درس گیرند. حالا دیگر مساله مذهب نیست، این عاشورا یک عاشورای خالص ایرانی و انسانی‌ست. دردش هم از جنس همین روزگار و همین روزهاست.

حالا میفهمم اینهمه عاشورا که گذشته هیچکدام برای ما نبوده، ما همه برای آن بوده‌ایم. پس بیاییم و همه درین یگانه عاشورای ایرانی مال خود باشیم، دست در دست هم حق خود را فریاد زنیم و حماسه‌ی خود سازیم. فردا عاشوراست، همدیگر را تنها نگذاریم. ایران را بی‌پناه نگذاریم. فردا کسی جز من و تو یاریگرمان نخواهد بود. فردا را ننشینیم، نه در خانه نه در خلوت که شاید حسرتش یک عمر در جانمان ماند.

فردا همدیگر را تنها نگذاریم . . .


۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

وقتی خدا " آیت الله پــــدر" را دوست میدارد

۲ دی ۱۳۸۸
خدا "آیت‌الله پـــدر" را دوست میدارد. او را دوست میدارد که تا وقتی مردم او را باز نیافته‌اند، تا به شایستگی قدرش را نشناخته‌اند، تا این رشته‌ی انس و لطف محکم نگردیده است او را پیش خود نمیخواند. وقتی میخواندش که همانقدر پیش خدا عزیز است، پیش مردم هم عزیز شده باشد . . . و چه نشانه‌ای برای عزیز بودن نزد پروردگار جز اینکه بی زر و زور، ملتی او را پـــدر خوانده؟

چه با شکوه بدرقه شد آیت الله، چه وداع شکوهمندی کردند مردم با او و چه محبتی نثارش نمودند که هیچکس را انتظارش نبود. دمی بیندیشیم که اگر این پیر مهربان یکسال پیش راهی این سفر میشد چه پیش می‌آمد؟ آیا باز اینطور بر شانه‌های خیل مردم مشایعت میشد؟ آری . . . حتمن آنروز هم جمع کثیر و بیقراری به بدرقه‌اش میرفتند اما نه این چنین و این تعداد، نه اینچنین غمگین و دل‌سوخته، نه اینچنین بی پدر و پناه شده. چه عزتی بالاتر از اینکه خیل عظیمی از مردم، از جوانان، حق پدری کسی را به گردن گیرند؟ چه افتخاری بالاتر از اینکه برای خود هیچ امتیاز ویژه‌ای نسبت به دیگران قایل نباشی ولی همان دیگران تو را فخر آدمیت بدانند و بخوانند؟ منتظری نشان و حکم مرجعیت و آیت اللهی را از مراجع و حوزه و مومنین و معتقدین گرفت و نشان و حکم پدری را از دست همه‌ی این ملت، چه آنها که دل در گروی دین دارند و چه آنها که آزادی و برابری همه بیدینان و دینداران را منزل و مقصد خود میدانند، آنهم چه بی تبلیغ و پاداش، چه بی تهدید و هیاهو، چه زلال و بی‌ریا و بی توقع. او به شهادت یک ملت، چه آنها که توانستند و برای بدرقه‌اش آمدند و چه آنها که از دور او را بر شانه‌ی دلهایشان بدرقه کردند و به خدا سپردند، او به شهادت و حکم همه "آیت الله پــدر" شد . . . و خدا چقدر او را دوست و عزیز میداشت که بوقت دعوتش کرد. او غریبانه زیست اما غریبانه نرفت. رازی بود در این وقت رفتنش، رازی بود در این هنگامه سفر کردنش. این مهر و حکم خدا بود که تا آنقدر بماند، تا باز دوباره و از نو شناخته شود، تا سبب پرده نشینی و اینهمه تنهایی‌اش بر همه از پیر و جوان، از خرد و درشت، روشن شود، آنگاه برود، آنگاه که از پس اینهمه کوتاهی دیدن، بر بلندای دست مردم برود.


سالها پیش که کودک خردی بیش نبودم، همان اوان انقلاب، از زبان بزرگترها لطیفه‌هایی میشینیدیم و میخندیدیم و گاه از سر همان کودکی و نادانی خودمان هم آنها را باز میگفتیم و میگفتیم. باید بزرگتر میشدم تا کمی بفهمم، تا به گذشته و تاریخ و دین نگاهی بیندازم و اینبار او را، آیت الله پـــدر را، تازه ببینم و بشناسم و از نو سلامش بکنم. بعدها در عجب بودم که این لطایف را که ساخت و پخش کرد؟ بعدها هر چه در او خیره شدم جز شیرینی و لطف و مردانگی ندیدم. او که در دین خود عالمی برجسته و یگانه بود، همه علم و تحقیق و اجتهاد خود را در کلامی میریخت که بغایت ساده و شیرین مینمود و ما، ملتی، همه آن سادگی را به خنده میگرفتیم.......

پدر مرا ببخش، همه ما را ببخش، ما را به آنهمه بزرگی و سادگی و خلوصت، ما را به آن دل مهربان و خسته‌ات ببخش. آیت الله، من را، ما را به آیین خودت حلال کن. من نه دیندارم نه مسلمان. من اما تو را بخاطر درستی‌ات همیشه دوست داشتم و خواهم داشت، من تو را برای آنهمه شهامت و شجاعتت، برای آن ایستادگی در اوج تنهایی‌ات، برای آنهمه پایمردی‌ات برای حق و مردم همیشه میستودم، همیشه میستایم. ایکاش دین تو هم همچو تو بود . . . و تو میگفتی چنین است.

حالا دیگر اشک امان نمیدهد.......


خدا "آیت‌الله پـــدر" را دوست میدارد. او را دوست میدارد که تا وقتی مردم او را باز نیافته‌اند، تا به شایستگی قدرش را نشناخته‌اند، تا این رشته‌ی انس و لطف محکم نگردیده است، او را پیش خود نمیخواند. وقتی میخواندش که همانقدر پیش خدا عزیز است، پیش مردم هم عزیز شده باشد . . . و چه نشانه‌ای برای عزیز بودن نزد پروردگار جز اینکه بی زر و زور، ملتی او را پـــدر خوانده؟ آری . . . بازی روزگار چنین است که به فاصله دو روز ملتی میزان ارادت خود را به دو نفر نشان بدهند. یکی از این دو ، آن دیگری را به حکمی عزل کرده بود که چرا در برابر من ایستاده‌ای؟ ملت، عیار عزت ایندو بود. یکی با بوق و هیاهو و تبلیغات عزیز میشود و نزد بعضی عزیز میرود اما بعد از بیست سال نزد ملت جز مایه‌ی تباهی و استبداد شناخته نمیشود آنقدر که حتا عرض و طول دستگاه زور و تقلب حکومت هم نمیتواند به بهانه‌ی پاره شدن عکسش کسی را جز با زر و سیم و تزویر به دفاعش بخواند. یکی هم چون پـــدری بزرگوار و با وفا که خودخواسته ردای قدرت را آویخته بود و قبای دفاع از ملت پوشیده بود، با عزت میرود . . . و یکی دیگرهم باید آنقدر بماند تا عمق پلیدی و لئامت وجودش بر همه آشکار گردد تا بوقت رفتن احترامی که سزاوارش نیست را درنیابد! که تا همینجا هم چیزی در نخواهد یافت. آری اینها همه رازهای هستی و آفرینش است. این که خود را "ولی" میخواند در حالی در آن پیام سراسر نکبتش حرف از آزمون و امتحان میزند که نمیفهمد در آزمون یک ملت فقط نفرت نصیب دارد. در پیامی بظاهر برای تسلیت و در واقع از سر کین و عقده نهایت پستی فطرت و پلیدی ذات و حقارت وجودش را بیرون میریزد و از ابتلائات دنیوی و کفاره میگوید در حالیکه نمیفهمد آن ابتلائات افتخار آن پــدر بود و آنکه باید کفاره پس بدهد خود ملعونش هست که روزی پیش ملت سرنگون است. عبای دین بر دوش دارد اما به رسم مرسوم نمیگوید "انا لله و اناالیه راجعون" بلکه با کینه و تفرعن میگوید"اطلاع یافتیم"! او حالا دیگر خود را از خدا هم نمیداند، خود را خود خدا میداند. او در جهل مرکب جای محبوب و منفور را جابجا میبیند. او که نزد خدا هم منفور شده تاب دیدن عزت هیچکس را ندارد، آنقدر که به دست اراذل و اوباشش جلوی مراسم گرامیداشت و عزتمند دیگری را میگیرد. آنقدر بدست خدا و ملت تحقیر شده که تاب تماشای سفر پر غرور دیگری را هم ندارد.

وقتی خدا "آیت‌الله پـــدر" مهــربان را دوست میدارد، وقتی ملتی به بدرقه‌اش میروند و او را بر بلندای دست خود به خدا میسپارند، آنوقت این یکی خرد و حقیر نزد خدا، از سر کینه حکم به پرده ‌دری خانه‌ی بجا مانده‌ی او میدهد و نمیفهمد که در آزمون کسب خشم و نفرت خدا و ملت است که ظفر یافته. آری . . . روزی با چشمان تازه بینا شده‌اش خواهد دید پایکوبی ملتی بر لاشه‌اش.

یکی خود را ولی خوانده

یکی را ملتــی، پــــدر خوانده.


۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

پدر معنوی جنبش سبز، آخرین سفارشها را گفت و رفت

۲۹ آذر ۱۳۸۸

رفت! رفت پیش خدا. پیش او که همه عمر دل در گروی او داشت. رفت و در این وانفسا فرزندانش را تنها گذاشت. رفت تا صدایش زین پس در جانها شنیده شود. رفت تا شاید دشمنانش دمی بیاسایند. چه باک اگر صدا و سیما و رسانه‌های رژیم اشغالگر نفس بریده‌اند وعقده و حناق در گلو دارند و دم بر نمیآورند؟ چه باک اگر از بدرقه‌ی پر شکوه پیکرش میترسند؟ راستی چه باک؟ مگر نه اینست که او در همین چند ماه فرزندان سبز بیشماری یافته؟ مگر نه اینکه همینان امروز داغدار اویند؟ مگر نه اینکه در همین دوران چه بسیار شنیدیم که او را بسی دیر دریافتیم؟ مگر نه اینکه او آنقدر ماند تا بگوید آنچه را باید که با این نسل نو میگفت؟ آری . . . او به عشق این فرزندان سبزش ماند تا بگوید ناگفته‌هایش، تا بنویسد از رنج و فراقش، تا بایستد همچون همیشه پای این سرو جوانش.

منتظری مرد خدا بود، نشانه‌ای از آیینی خدایی، آیینی که به راستی و درستی بیش از هر چه ارج مینهد، و ما چه مسلمان باشیم و چه نباشیم، او آبروی مسلمانی بود. او اعتبار دینش بود.

فرزندان دیرین و نوین او اکنون عهد و امانتی با او دارند. او گفت پای حقتان بایستید و این یعنی که بر حقی پا نگذارید و این انگار عصاره‌ی همه عمر او در راه دین بود. آری، این پدر معنوی این نسل سبز، پدر معنوی جنبش سبز، آخرین سفارشها را گفت و رفت. گرچه همیشه میماند در یاد ما، در جان این دنیای ما.


او که همه عمر سرخم نکرد،

چشمی به غفلت یا طمع هرگز نبست

او که همه عمرایستاد پای حق،

رُخ در رُخ زر، رُخ در رُخ زور

اکنون سربلند و سرفراز است، در درگاه نور


یادش گرامی، تنش آسوده، روحش بر بلندای آسمان.

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

نتیجه‌ی مانور پوشالی: آغا در وضعیت قهوه‌ای، سیما در وضعیت قرمز!

گزارشی از راهروهای سیمای زرقامی در جمعه۸۸/۹/۲۷

دیروز ستاد ویژه پوشش و پخت خبری نماز جمعه و تظاهرات ولایتمداران تهران اوضاع را در پخش کنترل میکرد. حاج ذلت زرقامی هم از دفتر خود فرماندهی ستاد را برعهده داشت. گزارشی از آنچه دیروز در راهروهای این مقر گذشت را بهمراه حاشیه‌های آن بخوانید:


از صبح زود دوربینهای متعددی علاوه بر دوربینهای همیشگی داخل صحن دانشگاه، در خیابانهای اطراف دانشگاه و در نقاط مشرف و مناسب در بالای ساختمانها مستقر گشته بودند. دو کرین هم داخل دانشگاه و در پشت نرده‌های مجاور خیابان انقلاب تعبیه شده بود تا تصاویر هوایی و سیالی از موج پر شور ولایتمداران ثبت کند. اکیپ تصویربرداران هوایی همراه با کلیه امکانات آماده حرکت به سمت دو باند پرواز هلی‌کوپتر یکی در محوطه خود سیما و دیگری در فرودگاه مهرآباد بودند. تحریریه خبر متن مجریان را آماده و تایپ شده تحویل ستاد داده بود. مجریان و گردانندگان خبر در جلسه‌ی توجیهی برای دریافت آخرین توصیه‌ها و سفارشها بودند. گزارشگران میدانی زیر نظر مربی آخرین فرامین او را مرور و تمرین میکردند. نماینگانی از بیت آغا و همچنین اطلاعات سپاه در کنار حاج ذلت در اتاق فرماندهی بودند و از آنجا اخباری میرسید درباره‌ی خلق یک حماسه‌ی دشمن خردکن و حضور پر شور و میلیونی ولایت پرستان تهران پس از نماز جمعه.

همزمان با آغاز خطبه‌ها، دو مامور ارشد از طرف اتاق فرماندهی پا به واحد خبر گذاشتند و مستقیم به اتاق رژی رفته تا تصویر تمام دوربینها را کنترل کنند. ایندو همچنان از طریق بیسیم با عوامل میدانی و ستادی خود در دیگر نقاط شهرارتباط داشتند. تصاویر دریافتی، خیابان انقلاب و خیابانهای اطراف دانشگاه را کم تردد و خلوت نشان میداد. صحن دانشگاه توسط دولتیها و با کمک بسیج و سپاه و سربازان وظیفه پر شده بود. یکی از آندو پای بیسیم با کسی جر و بحث میکرد. گفتگوی ایندو نفر را عینن در زیر می‌آورم:

ـــ مامور: معلومه اونجا چه خبره؟ پس شما چیکار میکنین؟

ـــ پشت خط : اوامر همگی اجرا شدن. بند به بند. ظفر نزدیکست.

ـــ مامور : اِ...؟ پس این چه وضعیتیه؟ خطبه شروع شده. چرا خیابونا خالیه؟ الآن باید اونجا از جمعیت سیاه باشه. پس نیروهاتون کجان؟

ـــ پشت خط : همه اعزام شدن. در موقعیتن. از اولین صف مستقر شدن.

ـــ مامور : کمه آقاجان! کمه! ما ضمانت دادیم به آغا. پای آبروی آغا وسطه. کف خیابون باید پر باشه امروز. از امام حسین تا آزادی، عین ۲۵ خرداد اونا!

ـــ پشت خط : قربان همه‌ی نیروی ما اعزام شده. کلیه واحدهای پشتیبانی و بسیج ادارات رو هم وارد کردیم. منتها نیروهای ما نهایت یکصدم چیزی هستن که شما لازم دارین. چیزی که شما میخواین فقط با حضور مردم ممکنه.

ـــ مامور : با من بحث نکن! خب کجان مردم؟ چرا نیاوردینشون؟

ـــ پشت خط : تمام سعی‌مونو کردیم . . . متاسفانه باید بگم . . .

ـــ مامور : نمیخواد هیچی بگی! یه کاری بکنین، نیرو بفرستین، سریع! . . .


این گفتگو همینجا تمام شد اما گفتگوها و مجادلات و فرامینی از این دست تا پایان نماز ادامه داشت. عصبانیت آنها هم هر لحظه اضافه میشد. پیش بینی شده بود همزمان تصاویری پخش شود از موج بیکران مردم که در خیابانهای اطراف دانشگاه و کل خیابان انقلاب پای خطبه‌ها و بعد بر سر نماز هستند که با توجه به خالی بودن خیابانها ممکن نشد. کارگردان پخش هم مرتب به همه سفارش میکرد حواسشان جمع باشد و بی اجازه او هیچ دوربینی را روی آنتن نفرستند. چند لحظه بعد کارگردان پای تلفن آخرین گزارشها را به حاج ذلت میداد. همه مستاصل بهم نگاه میکردن. کارگردان یکمرتبه با حالتی حماسی پای تلفن گفت: "نیروهای ما همه آماده‌ی ثبت این حماسه هستند. واحدها همه گوش بفرمانند. واحد زمینی، واحد هوایی، واحد سیار، کرین، پرتابل، نودال . . . همگی در خدمت اسلام و ولایت هستند"!

دو مامور حاضر با تحسین به کارگردان خیره شدند. چند لحظه بعد از قطع این تماس پرده‌ای کنار رفت و حاج ذلت یکباره خودش نمایان شد. کارگردان به سمتش دوید و خم شد. حاج ذلت دستی به سرش کشید و در گوشش چیزی گفت. نماز تمام شده بود و اکنون دیگر زمان پخش تصویرحضور میلیونی و معترض مردم بود به پاره‌کنندگان امام و ولایت که یکپارچه و خروشان آنها را محکوم کنند. تصاویر دوربینهای واحد سیار از بیرون دانشگاه، خالی از جمعیت و غیر قابل پخش بود. قرار شد مجریان صحنه را گرم کنند تا تصاویر قابل پخش بشود. مجریان با متنهای تمرین شده مقابل دوربین پخش زنده رفتند. مربی‌شان بالا و پایین میپرید و سعی میکرد آنها را تهییج کند: "محکم، حماسی، داغ، پرشور، برای اسلام و آغا و ولایت! برید ببینم چیکار میکنید". حاج ذلت و ماموران بیقرار در رژی قدم رو میرفتند. دو مامور با عصبانیت پای بیسیم با کسانی باز جر و بحث میکردند. کارگردان چند عکس تجمع و تظاهرات جور کرد تا زیر صدای مجریان پخش شود. پای بیسیم گزارش میرسید که جمعیت داخل صحن دانشگاه را دارند به بیرون هدایت میکنند تا خیابان را اشغال کنند. جمعیت که بیرون رسید باز هم تصاویر خالی بود، تنها توانسته بود حدفاصل تقاطع ۱۶ آذر تا قدس یعنی دقیقن مقابل دانشگاه را پر کند. به این ترتیب جای مانور برای دوربینهای مستقر بر بالای ساختمانها نبود و خالی بودن خیابان معلوم میشد. گزارشگر مقابل دانشگاه برای شروع گزارش اعلام آمادگی کرد و پرسید که جمعیت را از کجا تا کجا اعلام کند؟ حاج ذلت خودش وارد گود شد و گفت "بگو از فردوسی تا میدون آزادی سیل جمعیت جاریه"! کارگردان دخالت کرد و گفت "اگه اینو بگه باید تصویر هواییش رو هم همین الآن نشون بدیم، مخصوصن از میدون آزادی. نمیشه حاج آقا". حاج ذلت عصبی و پرسشگر نگاهش کرد و او با ترس و لرز گفت "میشه بگیم از فردوسی تا انقلاب". گزارشگر که صدای آنها را روی خط میشنید گفت " فردوسی خیلی اونورتره"، حاج ذلت سریع و با تندی جواب داد "بیارش جلو، کاریت نباشه تو"! و گزارشگر همین رو اعلام کرد : "سیل خروشان و صفوف بهم پیوسته‌ی مردم ولایت دوست از میدان فردوسی تا میدان انقلاب".

کارگردان پای بیسیم به تصویربرداران دستور میداد: "سر همه دوربینها پایین، همه قابشونو با جمعیت ببندن، ته قاب هیشکی خالی نباشه". با تمام این توصیه‌ها اما باز هم فقط تصویر همان یک دوربین کنار جایگاه سخنرانی قابل پخش بود. تصاویری که از بالای ساختمانها دریافت میشد با کوچکترین حرکتی همه چیز را لو میداد و تصویرثابت آنها از بالا هم جمعیت را حقیرتر میکرد.

دوربین کنار جایگاه یک لحظه ته قابش باز شد و اتوبوسی دیده شد که از خیابان قدس در آمد وبه سمت شرق (چهارراه ولیعصر) براحتی و بی هیچ مانع و مزاحمتی حرکت کرد. کارگردان نعره کشید: "بکش پایین دوربینتو! مگه نمیگم ته قابت خالی نشه"! دوربین سریع عقب کشید و قابش را باز با همان جمعیت بست. فضا متشنج شده بود و عصبانیت در چهره‌ی همه موج میزد. واحد تصویربرداران هوایی، روی بیسیم به کارگردان برای پرواز اعلام آمادگی کردند. همه با خشم و کلافگی سرهاشونو پایین انداخته بودند. پس از چند لحظه یکی از ماموران با صدای بلندی گفت "بفرموده‌ی آغا و در سال اصلاح الگوی مصرف در مصرف سوخت هلیکوپتر صرفه‌جویی میکنیم. پروازها کنسله". در همین حال تصویر دوربین کنار جایگاه زوم کرد روی چهره‌ی یک بسیجی دهان گشاد در حال شعار دادن. کارگردان با عصبانیت پای بیسیم فریاد کشید: "زوم نکن رو اون، تابلوئه! مگه نمیشناسیش"؟! تصویر از روی اوعقب کشید. کارگردان با عصبانیت تصاویر دریافتی تمام دوربینها را چک میکرد تا در صورت داشتن شرایط پخش بروی آنتن بفرستد اما هیچکدام مناسب نبود. اعضای ستاد فرماندهی در همان فضا زیر لب فحشهایی میدادند. پای بیسیم از آنها کسب تکلیف میشد که با جمعیت چه بکنند؟ آنقدر نبود که قابل حرکت برای ایجاد تظاهرات باشد. روحیه همه تضعیف شده بود. حاج ذلت یکباره با عصبانیت فریاد کشید " دوربینها همه خاموش" و کارگردان پای بیسیم فرمان داد ‌"دوربینها همه off، فقط جایگاه بمونه". یکی از ماموران پای بیسیم فریاد کشید "فحش بدین، شعار بدین، تهدید کنین"!! از آنسو پرسیده شد چه فحشی؟ چه تهدیدی؟ و او اینبار جواب داد "همون که آغا دوست داره". چند لحظه بعد جمعیت بر علیه موسوی و کروبی شعار میدادند و آنها را تهدید به اعدام میکردند.

دقایقی بعد پیک ویژه‌ای رسید که حامل پیام بدی برای ستاد بود. از میان پچ‌پچه‌ها شنیده شد که آغا از دیدن تصاویر و دریافت دیگر گزارشها از خشم و عصبانیت به لرز افتاده‌. حاج ذلت پس از یک تماس تلفنی با مقامات بالا به کارگردان دستور داد که تهران رو سریع جمع کنند و برن سراغ شهرستانها و بعد هم به یکی از عواملش گفت هر چه سریعتر تیم جلوه‌های ویژه و انیمیشن آفیش بشوند تا تصاویر مناسب را برای پخش آماده کنند. به عوامل ۲۰:۳۰ هم آماده باش داده شد.

دیروز همزمان، وضعیت آغا و بیت‌اش قهوه‌ای و وضعیت سیما قرمز شد.


۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

از دام خمینی بجهـیــم!

الآن دیگه همه میدونن که ماجرای عکس خمینی و شوهای بعد از اون همه یه حقه‌ی کثیف بوده برای سرکوب جنبش سبز آزادیخواهی ملت، اما نکته‌ی مهمتر اینه که همین موضوع داره ابعاد بیشتری پیدا میکنه که اگه همینطور پیش بره بی برو برگرد به نفع کودتاچیهاست. خامنه‌ای و اطلاعات سپاه این نقشه رو ریختن تا دوباره به بازی برگردن، اونم تو زمین خودشون. کل ماجرا از دست اونا خارج شده بود و همش مجبور بودن واکنش نشون بدن. حالا می‌خوان جنبش وارد فاز واکنش بشه و ابتکار عمل دست اونا باشه تا با هر حرکت واکنشی جنبش، سرکوب بیشتری بکنن.

خمینی مسئله‌ی این جنبش نیست. درسته داغ زیاد گذاشته اما حالا مرده و رفته. ارث بدی هم گذاشته اما امروز طرف حساب ملت یه تشکیلات و یکی دیگه‌ست. اون تشکیلات به سرکردگی خامنه‌ای میخواد بحث رو عوض کنه. خب حالا باید چیکار کرد؟ جنبش میتونه سر حرف خودش بایسته و وارد بازی اونا نشه. خمینی مرده پس دیگه نیازی به شعار "مرگ بر" نداره! چیزی هم که برای این ملت ساخت و گذاشت و رفت اونقدر سیاه و پلیده (و روز بروز هم بیشتر شده) که لیاقت "درود" نداره. پس تموم! ما را با خمینی هیچ حرفی نیست. در این شرایط به این فکر باشیم که ابتکار عملی که داریم رو از دست ندیم.

کودتاچیها با حراج خمینی میخواستن دوستداراشو تحریک و بسیج کنن که بریزن تو خیابونا که معلوم شد اونم دیگه همچین خیلی طرفدار آتیشی و داغی نداره. اینایی هم که اومدن تو یه جاهایی جمع شدن همه همون مزد بگیرا و خود فروخته‌ها بودن. اما مهمتر از این دنبال دو هدف دیگه هستن. اول اینکه با مطرح کردن خمینی بحث موافق و مخالف راه بندازن و بین موسوی و کروبی و خاتمی با بخش عظیمی از مردم یه فاصله‌ی اجباری ایجاد کنن، چون حالا دیگه خودشونم خوب میدونن که این ملت اصل حرفش دیگه کل نظامه. ملتی که میاد میگه مرگ بر اصل ولایت فقیه یعنی دیگه حکومت سلطنت فقیه نمیخواد. بنابراین میخوان با طرح خط قرمز خمینی بین مردم و رهبران سیاسی جنبش شکاف ایجاد بکنن. تو قدم دوم هم در درون خود جنبش سبز اختلاف ایجاد کنن و همبستگی و یکپارچگی اونا رو از بین ببرن.

چیزی که اینروزا تو تمام شبکه‌های اجتماعی اینترنت دیده میشه بحث بر سر همینه که اگه موسوی و کروبی بعنوان پاتک مردم رو برای بیعت با خمینی دعوت به راهپیمایی کنن باید چیکار کرد. همین بحث و اختلاف نظری که سرش هست میتونه همبستگی جنبش رو تحت تاثیر قرار بده و اون رو از پرداختن به رویداد محرم که حکومت و خامنه‌ای از اون تا سر حد مرگ میترسن غافل کنه. خب حالا باید چیکار کرد؟

چیزی که واضح و روشنه اینه که حکومت هرگز و هرگز مجوز هیچگونه راهپیمایی به موسوی و کروبی و جنبش سبز نخواهد داد. پس نگران نباشیم که اونروز چیکار کنیم؟! حکومت و شخص خامنه‌‌ای خوب میدونن که این مردم تحت هر عنوان به خیابونا بیان آخر سر حرف خودشونو میزنن. میدونن که مردم اگه بنام خمینی هم بیرون بیان کنار عکس خمینی عکس موسوی رو بالا میبرن نه عکس خامنه‌ای رو. به ازای هر عکس خمینی دهها عکس شهدای جنبش رو بالا میبرن، تابلوهای شعار نویسی شده‌ی مرگ بر دیکتاتور و . . . رو بالا میبرن. اونا خوب میدونن که مجوز راهپیمایی دادن یعنی اینکه یه جمعیت میلیونی(احتمالن) میاد تو خیابون که نه تنها عکسی از خامنه‌ای بالا نمیبره و در حمایت از اون شعاری نمیده که حتا تا جایی که بتونه بر علیه‌ش هم شعار میده. پس این راهپیمایی سبزها هیچ بردی برا اون نداره. اونوقت دیگه حتا رامسر هم چاره‌ی کار آغا رو نخواهد کرد! پس میتونیم نگران این یه فقره نباشیم. این ماجرای پاره کردن عکس فقط برای اینه که از محرم نجات پیدا کنن و بازی رو تو دستشون بگیرن. کافیه ما از این بازی بیرون بیایم و به فکر حرکتهای بعدی باشیم. جنبش نباید تو زمین اونا وبا شرایط اونا بازی کنه.

یه روزی خمینی خودش با مردم خدعه (با لهجه‌ی خودش و با فتح ع بخوانید!) کرد امروز عکسش هم اسباب خدعه‌ست! ما هوشیار باشیم و بازی برده رو حتا مساوی هم نکنیم. حرف زدن از خمینی اینروزا شده یه دام برای ملت، همونطور که خودش هم یه دام بود. از دام خمینی بجهـیـم.

راستشو بگــــم! (یک بیانیه‌ی تک نفره)

عکسی پاره کردند شد که میگویند آنکه در او بود امام است! رد گم می‌کنند، بر سر و سینه می‌زنند که ای وای اماما!... تظاهرات هم که می‌خواهند بگیرند. ما هم بیانیه می‌دهیم و اینبار در خانه مینشینیم به تماشا!


بنـــــام آزادی و خداوندگارش

من خمینی را یک دیکتاتور، جنایتکار و فریبکار میدانم که از اعتقادات دینی، اعتماد و معصومیت مردم سو‌استفاده کرد و انقلابی را ربود و پایه گذار دیکتاتوری ولایت فقیه شد. لیست جنایتهای او بلند بالاست. او وطن را ویرانه کرد.ارتشیان وطن پرست را به جوخه‌های اعدام سپرد. جوانان وطن به حکم او وحشتناک ترین شکنجه‌ها را در زندانها و سیاهچالهای اسلامی کشیدند و آخر باز به حکم او کشته شدند چون با افکار او مخالف بودند. زنان و مردان وطن‌پرست،آزادیخواه، مبارز و فرهیخته هم همچنین. او به کودکان هم رحمی نداشت. به حکم او به دختران وطن تجاوز شد. از سر امیال شخصی و وسوسه‌ی تشکیل حکومت جهانی اسلامی ۵ سال جنگ را بی‌جهت ادامه داد تا کربلا و قدس را فتح کند و چه بسیار جوانان وطن جان بر سر این جنون گذاشتند. این فقط بخش کوچکی از جنایتهای اوست که روزی تاریخ به تمام آن را خواهد نوشت. او یک دغلباز دینی بود که از علم و دانش و آگاهی مردم هراسان و بیزار بود. جای چنین دیکتاتورها و جنایتکارانی در زباله‌دان تاریخ و هر سرزمین و شهر و هر خانه‌ایست.

دیکتاتور زمان و تمام مزدوران و جیره بگیرانش که ثروت غصب شده‌ی این خاک و ملت به یغما میبرند و گردن ستبر میکنند بدانند که من و بسیاری از او متنفریم، اما در طی این شش ماه در هیچ تجمعی نه به او مرگ گفتیم که او خود مرده است و نه به عکسش توجهی داشتیم که پاره یا سوزانده شود. میدانید چرا؟ چون در مرام‌مان نیست با مرده درافتیم. تا شما دیکتاتوران و جانیان زنده هستید چرا او که مرده و رفته؟!

پایین کشیدن دیکتاتور زنده شیرین و گواراست. چند روزی دگرخوش باشید.

پیـــــروز تهـــرانی


۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

در اوج گرانی و تورم، خمینی ارزان شد!

حکومت ابله به سرکردگی احمق مساویست با حراج کردن آخرین موجودی گاو صندوق و اعتبار به پست ترین قیمت. تازه زمونه عوض شده و این ته مونده‌ی موجودی هم دیگه اعتبار قدیمو نداره.

همین روزا تو خیابون با بلنگو دستی داد میزنن: "آی خونه دار و بچه‌دار، بدو بیا که حراجش کردم، بـِبـُـر و بـِبـَر خمینی"!

ــ یکی اینجا میگه پس خامنه‌ای چی؟

ای بابا، اون که تو جمعه بازار تاپال تپه هم جا نداره.

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

ما اصراری بر دفع شما نداشتیم، تو خودت مدفوع شدی!

خدمت مقام معلق رهبری، بی مقدمه، بی تشریفات

نظر به سخنان گهر بار اخیرتان در این باب که شما اصلن و فرعن به دنبال دفع نیستید و اعتقاد به دفع حداقلی و جذب حداکثری دارید لازم گشت تا این چند خط را برایتان بنویسم.

اول اینکه وقتی با کشش ولایی‌تان این همه چیز در خودتان جذب میکنید و قصد دفع ندارید این امر از لحاظ پزشکی مشکل ساز است و عوارضی دارد چون آلودگی از مقعد تا معده و مری که عوارض این آلودگی در چهره هم نمایان میشود. این امر اما مربوط به حریم و حقوق شخصی شما میباشد که بیش از این جایز نیست در آن ورود کنم. نکته‌ی مهم اما آن است که جنبش سبز که شما در مورد جذب و دفع رهبران و اعضای بیشمارش افاضات فرمودید از ابتدا موضع روشنی داشت. ما عجالتن میخواستیم که مقام حقن عظمای دیکتاتوری، ملیجک منتخب و گماشته‌ی پستو زاد خود را بنام انتخاب و برگزیده ملت به ملت نچپاند و سپس در فرصتی مناسبتر و فراختر باب گفتگو بر سر حقوق معوق ملت بگشاییم. فقط همین. اما شما خبطی کردید بی‌بدیل و اصرارتان بر این شیوه کاری کرد که در عرض شش ماه حالا لگد شدنتان زیر پای ملت تبدیل به امری روزمره و کلیشه شده است. مرور وقایع اتفاقیه را برای فهم چگونگی این ماجرا توصیه میکنم. این را از باب تذکار نوشتم تا بدانید آنروز که شما با استفاده از وقاحت مقامتان درحال گماشته چپانی بنام رای ملت بودید، ماهم عجالتن و با چشم پوشی موقتی از بیست سال سیاه بازی و سیاه کاری مقام معلق، حرفمان بر سر همان گماشته بود و اصراری بر دفع شما نداشتیم، تو خودت مدفوع شدی!

همین.

هرچه تا حالا کردی، سرت بیاد.


رونوشت به روسای سه‌گانه حکومت کودتا

رونوشت به سپاه، بسیج و لباس شخصیها

رونوشت به رئیس سازمان صدا و تصویر نگاری میلی و شکمی

رونوشت به اصحاب رسانه‌

۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

اهانت به منتظری؟ اهانت به مدافع ملت؟ پارازیت برو حیا کن

۲۲ آذر ۱۳۸۸

بچه‌های برنامه پارازیت تو برنامه‌ی جمعه شب ۲۰ آذر کاری کردند که نباید میکردند. تو گزارش رخدادهای هفته از اعطای جایزه‌ی آزادی بیان سازمان روزنامه‌نگاران مدافع آزادی بیان کانادا به ژیلا بنی یعقوب عزیز گفتن و اینکه به دلیل غیبتش نیک‌آهنگ کوثر جایزه رو به نمایندگی اون و بجاش میگیره و بعد اضافه کردند که "ما هم براش هورا کشیدیم" (یعنی پارازیتیها). خب تا اینجاش خوب بود اما بعدش رفتن سراغ اعطای جایزه تلاشگر حقوق بشر از طرف کانون مدافعان حقوق بشر به آقا منتظری و اینبار گفتن: "و خب ماهم که عادت نداریم برای آخوند هورا بکشیم، هیچی نگفتیم" یا یه چیزی تو همین مایه و بلافاصله بعد از این جمله رو تصویر آقا منتظری صدای جیغ یه گربه گذاشتن!! البته کوتاه و طوریکه فقط اوناییکه حواسشون جمع بود فهمیدن.

میخوام بدونم این پارازیتیها از این کارشون شرم نکردن؟! شما میدونین منتظری تو این سی سال پای حقوق ملت چطور ایستاده؟ شما میدونین گذشتن از مقام پر قدرت رهبری برای دفاع از زندانیان دربند یعنی چی؟ شما ندیدین جسارت، آزادگی و شهامت این پیرمرد شریف رو تو این شش ماه گذشته؟ شما هنوز تو عالم بچگی و اون جوکهای مسخره سر میکنید؟ شما هنوز اونقدر بزرگ نشدید که بفهمید کجا هستید و چه مسئولیتی رو دوشتون هست؟ شما اخلاق حرفه‌ای و مرز طنز و هزل و هجو و مسخره‌بازی رو میشناسید؟ شما میدونید اون شبکه و برنامه‌تون چقدرتماشاگر داره؟ جنبه و ظرفیت محبوبیت رو دارید که پا رو زیادی دراز نکنید؟

اگه پارازیت نبودید و زحمت و تلاشتون رو تو همین مدت ندیده بودم میگفتم حتمن هیچکدوم اینها رو نمیدونید و نمیشناسید. پس چرا؟ اصلن چرا هیشکی اونجا نیست که جلوی یه همچین توهین زننده‌ای رو به کسی که پای حق و حقوق ملت ایران ایستاده بگیره؟ مگه شما ایرانی نیستین؟

منتظری به شهادت دوست و دشمن فقط یه اشتباه داشته اونم اینکه مسبب ورود اصل ولایت فقیه به قانون اساسی بوده. اصلی که جزو دروس چندین و چند ساله‌ی خمینی در حوزه بوده و همیشه رویای اونو تو سر داشته. الآن خودش بیشتر از همه‌ی ما از این ماجرا شاکیه. خودش تو این سی سال از این ولایت فقیه چی کشیده؟ جز محرومیت و محدودیت؟ گیریم که شما از آخوند خوشتون نمیاد و نمیخواین براش هورا بکشین، خب نکشین! امروز یه ملتی به احترام شرافت و آزادگی این مرد کلاه از سر برمیداره، بدون توجه به لباس و عقاید شخصی‌اش. به این اکثریت احترام بذارین. اصلن از قدیم گفتن تو هر صنف و لباسی هم خوب هست هم بد. نمیشه همینطوری از سر شکم بخاطر لباس یه نفر بهش توهین ناروا کرد که. اگه عملکردش اشتباهه، نقدش کن، به طنز و هزل و هجو بکشش. ولی نه همینطوری کشکی! اصلن یعنی این جماعت وکیل و حقوقدان که این جایزه و نماد منشور حقوق بشر کورش رو به او تقدیم کردن هیچی نمیفهمن فقط شما دوتا میفهمین؟

من خودم تا حالا همیشه این برنامه رو دنبال میکردم. زبان گفتاری و تصویری جذابی داشت و رنگ تازه‌ای بود تو شبکه‌ی صدای امریکا. گرچه گاه و بیگاه تاثیر طنزهای خوش و ناخوش سیمای میلی توش دیده میشد که نشون میداد سازنده‌هاش هنوز از زیر نفوذ تهاجم فرهنگی سیمای میلی بیرون نیومدن، اما بی اغراق تو این اوضاع غنیمتی بود و مفری. هنوزم به برنامه‌های خوبش مخصوصن اونکه خطاب به بسیجیها بود ادای احترام میکنم. برا همینم اصلن انتظار همچین بی‌احترامی سخیفی رو ازش نداشتم.

پارازیت خوب حواستو جمع کن. این کار با هر نیت و بی نیتی که انجام شد زننده بود. اول همین برنامه گفتی که چهلمین برنامه‌تونه، کاری نکن که برای برنامه‌تون شب هفت و چله بگیرن. بجون همه سبزها و بچه‌های با شرف ایران اگه یه بار دیگه همچین چیزی ازتون ببینم همه زار و زندگیمو میفروشم، میدم پول وکیل، گرین کارت میگیرم میام اونجا و ازتون شکایت میکنم.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی نوشت: فکر کردم به پیوست بخشی از کتاب خاطران آقا منتظری رو هم جهت اطلاع بذارم که مربوط به بخش اعدامهای تابستان سال ۶۷ هست و شامل نامه‌ی حکم اعدام زندانیان سیاسی توسط خمینی و نامه‌های آقا منتظری به خمینی و همچنین نیری میشه. پس اینها به نقل از کتاب خاطرات آقا منتظری ست و البته کوتاه شده برا اونایی که حوصله سرچ تو وب رو ندارن:

. . . پس از اينكه مجاهدين خلق با پشتيباني عراق به كشور جمهوري اسلامي ايران حمله كردند عمليات مرصاد انجام گرفت و تعدادي از آنها در درگيري كشته شدند، . . . در همان زمان بعضي تصميم گرفتند كه يك باره كلك مجاهدين را بكنند و به اصطلاح از دست آنها راحت شوند، به همين خاطر نامه اي از امام گرفتند كه افرادي از منافقين كه از سابق در زندانها هستند طبق تشخيص دادستان و قاضي و نماينده اطلاعات هر منطقه، با راي اكثريت آنان اگر تشخيص دادند كه آنها سرموضع هستند اعدام شوند، يعني اين سه نفر اگر دو نفر از آنها نظرشان اين بود كه فلان فرد سرموضع است ولو اينكه به يك سال يا دو سال يا پنج سال يا بيشتر محكوم شده بايد اعدام ميشد، اين نامه منسوب به امام تاريخ ندارد; اما اين نامه روز پنج شنبه نوشته شده بود، روز شنبه توسط يكي از قضات به دست من رسيد و آن قاضي بسيار ناراحت بود، من نامه را مطالعه كردم خيلي نامه تندي بود كه در عكس العمل عمليات مجاهدين خلق در مرصاد نوشته شده بود و شنيده شد كه به خط حاج احمد آقاست….. البته چون اين نامه براي همه قضات فرستاده شده بود اشكال ندارد كه براي شما هم بخوانم تا واقعيت قضايا آن گونه كه اتفاق افتاده روشن شود، متن اين نامه به اين شكل است :

بسم الله الرحمن الرحيم

از آنجا كه منافقين خائن به هيچ وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه ميگويند از روي حيله و نفاق آنهاست و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پيدا كرده اند، و با توجه به محارب بودن آنها و جنگهاي كلاسيك آنها در شمال و غرب و جنوب كشور با همكاريهاي حزب بعث عراق و نيز جاسوسي آنان براي صدام عليه ملت مسلمان ما، و با توجه به ارتباط آنان با استكبار جهاني و ضربات ناجوانمردانه آنان از ابتداي تشكيل نظام جمهوري اسلامي تاكنون، كساني كه در زندانهاي سراسر كشور بر سرموضع نفاق خود پافشاري كرده و ميكنند محارب و محكوم به اعدام ميباشند و تشخيص موضوع نيز در تهران با راي اكثريت آقايان حجه الاسلام نيري دامت افاضاته ( قاضي شرع) و جناب آقاي اشراقي ( دادستان تهران) و نماينده اي از وزارت اطلاعات ميباشد، اگر چه احتياط در اجماع است، و همين طور در زندانهاي مراكز استان كشور راي اكثريت آقايان قاضي شرع، دادستان انقلاب و يا داديار و نماينده وزارت اطلاعات لازم الاتباع ميباشد، رحم بر محاربين ساده انديشي است، قاطعيت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول ترديد ناپذير نظام اسلامي است، اميدوارم با خشم و كينه انقلابي خود نسبت به دشمنان اسلام رضايت خداوند متعال را جلب نمائيد، آقاياني كه تشخيص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شك و ترديد نكنند و سعي كنند "اشداء علي الكفار" باشند. ترديد در مسائل قضائي اسلام انقلابي ناديده گرفتن خون پاك و مطهر شهدا ميباشد. والسلام

روح الله الموسوي الخميني

اين نامه تاريخ هم ندارد اما در پشت آن آقاي حاج احمد آقا نوشته است:

پدر بزرگوار حضرت امام مدظله العالي

پس از عرض سلام، آيت الله موسوي اردبيلي در مورد حكم اخير حضرتعالي درباره منافقين ابهاماتي داشته اند كه تلفني در سه سئوال مطرح كردند:

1 – آيا اين حكم مربوط به آنهاست كه در زندانها بوده اند و محاكمه شده اند و محكوم به اعدام گشته اند ولي تغيير موضع نداده اند و هنوز هم حكم در مورد آنها اجرا نشده است، يا آنهايي كه حتي محاكمه هم نشده اند محكوم به اعدامند؟

2 – آيا منافقين كه محكوم به زندان محدود شده اند و مقداري از زندانشان را هم كشيده اند ولي بر سرموضع نفاق ميباشند محكوم به اعدام ميباشند؟

3 – در مورد رسيدگي به وضع منافقين آيا پرونده هاي منافقيني كه در شهرستانهائي كه خود استقلال قضائي دارند و تابع مركز استان نيستند بايد به مركز استان ارسال گردد يا خود ميتوانند مستقلا عمل كنند؟

زير اين نامه نوشته شده :

بسمه تعالي

در تمام موارد فوق هر كس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حكمش اعدام است، سريعا دشمنان اسلام را نابود كنيد، در مورد رسيدگي به وضع پرونده ها در هر صورت كه حكم سريعتر انجام گردد همان مورد نظر است .

روح الله الموسوي الخميني

. . . بالاخره مدتي ملاقاتهاي زندانيان را تعطيل كردند و بر حسب گفته متصديان با استناد به اين نامه حدود دو هزار و هشتصد يا سه هزار و هشتصد نفر زنداني -ترديد از من است – از زن و مرد را در كشور اعدام كردند، حتي افرادي كه نماز ميخواندند، روزه ميگرفتند، طرف را ميآوردند به او ميگفتند بگو غلط كردم، او هم به شخصيتش برمي خورد نمي گفت، ميگفتند پس تو سرموضع هستي و او را اعدام ميكردند! در همين قم يكي از مسئولين قضايي آمد پيش من و از مسئول اطلاعات قم گله ميكرد كه ميگويد تندتند اينها را بكشيم از شرشان راحت شويم، من ميگويم آخر پرونده هاي اينها را بررسي كنيم يك تجديد نظري در حكم اينها بكنيم، ميگويد حكم اينها را امام صادر كرده ما فقط بايد تشخيص موضوع بدهيم، به بعضي افراد ميگويند تو سر موضعي؟! او هم نمي داند كه قضيه از چه قرار است ميگويد بله، فوري او را ميبرند اعدام ميكنند.

بالاخره من تصميم گرفتم يك نامه به امام بنويسم، اتفاقا آقاي آسيد هادي هاشمي و آقاي قاضي خرم آبادي اينجا بودند با آنها مشورت كردم، گفتند اين كار را نكنيد چون امام از دست منافقين پس از جريان مرصاد عصباني هستند و اگر شما يك چيزي بنويسيد ايشان ناراحت ميشوند، آنها بلند شدند رفتند ولي من همين طور ناراحت بودم، نماز ظهر و عصر را خواندم، فكر ميكردم كه بالاخره به من ميگويند قائم مقام رهبري، من در اين انقلاب سهيم بوده ام، اگر يك نفر بي گناه در اين جمهوري اسلامي كشته شود من هم مسئولم، بالاخره با قرآن مجيد استخاره كردم اين آيه شريفه آمد: "و هدوا الي الطيب من القولو هدوا الي صراط الحميد "به گفتار نيكو هدايت شدند و هدايت شدند به راه پسنديده "، پس از اين بود كه نشستم اين نامه را نوشتم :

بسم الله الرحمن الرحيم

محضر مبارك آيت الله العظمي امام خميني مدظله العالي

پس از عرض سلام و تحيت، به عرض ميرساند راجع به دستور اخير حضرتعالي مبني بر اعدام منافقين موجود در زندانها، اعدام بازداشت شدگان حادثه اخير را ملت و جامعه پذيرا است و ظاهرا اثر سوئي ندارد ولي اعدام موجودين از سابق در زندانها

اولا در شرايط فعلي حمل بر كينه توزي و انتقام جوئي ميشود

و ثانيا خانواده هاي بسياري را كه نوعا متدين و انقلابي ميباشند ناراحت و داغدار ميكند و آنان جدا زده ميشوند.

و ثالثا بسياري از آنان سرموضع نيستند ولي بعضي از مسئولين تند با آنان معامله سرموضع ميكنند.

و رابعا در شرايط فعلي كه با فشارها و حملات اخير صدام و منافقين، ما در دنيا چهره مظلوم به خود گرفته ايم و بسياري از رسانه ها و شخصيتها از ما دفاع ميكنند، صلاح نظام و حضرتعالي نيست كه يكدفعه تبليغات عليه ما شروع شود.

و خامسا افرادي كه به وسيله دادگاهها با موازيني در سابق محكوم به كمتر از اعدام شده اند اعدام كردن آنان بدون مقدمه و بدون فعاليت تازه اي بي اعتنائي به همه موازين قضايي و احكام قضات است و عكس العمل خوب ندارد.

و سادسا مسئولين قضائي و دادستاني و اطلاعات ما در سطح مقدس اردبيلي نيستند و اشتباهات و تاثر از جو بسيار و فراوان است و با حكم اخير حضرتعالي بسابي گناهاني و يا كم گناهاني هم اعدام ميشوند، و در امور مهمه احتمال هم منجز است .

و سابعا ما تا حال از كشتنها و خشونتها نتيجه اي نگرفته ايم جز اينكه تبليغات را عليه خود زياد كرده ايم و جاذبه منافقين و ضد انقلاب را بيشتر نموده ايم، بجاست مدتي با رحمت و عطوفت برخورد شود كه قطعا براي بسياري جاذبه خواهد داشت .

و ثامنا اگر فرضا بر دستور خودتان اصرار داريد اقلا دستور دهيد ملاك اتفاق نظر قاضي و دادستان و مسئول اطلاعات باشد نه اكثريت، و زنان هم استثنا شوند مخصوصا زنان بچه دار; و بالاخره اعدام چند هزار نفر در ظرف چند روز، هم عكس العمل خوب ندارد و هم خالي از خطا نخواهد بود و بعضي از قضات متدين بسيار ناراحت بودند، و بجاست اين حديث شريف مورد توجه واقع شود: قال رسول الله (ص): "ادرئوا الحدود عن المسلمين ما استطعتم فان كان له مخرج فخلوا سبيله فان الامام ان يخطي في العفو خير من ان يخطي في العقو به ". والسلام عليكم و ادام الله ظلكم

‏16 ذي الحجه 1408 – ‏67/5/9 ‏

حسينعلی منتظري

. . . چند روز بعد هم يكي از قضات خوزستان به نام حجه الاسلام آقاي محمد حسين احمدي پسر آيت الله آقاي آشيخ علي اصغر احمدي شاهرودي آمد پيش من خيلي ناراحت بود ميگفت : "در آنجا تندتند دارند اعدام ميكنند، به يك شكلي نظر اكثريت درست ميكنند، خوب تشخيص نمي دهند، اينها از عمليات منافقين ناراحت هستند و افتاده اند به جان زندانيان "، من عين مطالب ايشان را نيز در نامه اي بدين شكل براي امام منعكس كردم :

بسم الله الرحمن الرحيم

محضر مبارك آيت الله العظمي امام خميني مدظله العالي

پس از سلام و تحيت، پيرو نامه مورخه ‏67/5/9 براي رفع مسئوليت شرعي از خود به عرض ميرسانم سه روز قبل قاضي شرع يكي از استانهاي كشور كه مرد مورد اعتمادي ميباشد با ناراحتي از نحوه اجراي فرمان حضرتعالي به قم آمده بود و ميگفت : مسئول اطلاعات يا دادستان – ترديد از من است – از يكي از زندانيان براي تشخيص اينكه سرموضع است يا نه پرسيد: تو حاضري سازمان منافقين را محكوم كني ؟ گفت آري، پرسيد حاضري مصاحبه كني ؟ گفت آري، پرسيد حاضري براي جنگ عراق به جبهه بروي ؟ گفت آري، پرسيد حاضري روي مين بروي ؟ گفت مگر همه مردم حاضرند روي مين بروند! وانگهي از من تازه مسلمان نبايد تا اين حد انتظار داشت، گفت معلوم ميشود تو هنوز سر موضعي و با او معامله سرموضع انجام داد و اين قاضي شرع ميگفت من هر چه اصرار كردم پس ملاك اتفاق آراء باشد نه اكثريت، پذيرفته نشد و نقش اساسي را همه جا مسئول اطلاعات دارد و ديگران عملا تحت تاثير ميباشند. حضرتعالي ملاحظه فرماييد كه چه كساني با چه ديدي مسئول اجراي فرمان مهم حضرتعالي كه به دماء هزاران نفر مربوط است ميباشند.

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

‏حسينعلي منتظري 67/5/13

اين نامه دوم من راجع به اين موضوع بود; بعد من ديدم آنها دارند كارشان را ادامه ميدهند، اول محرم شد من آقاي نيري كه قاضي شرع اوين و آقاي اشراقي كه دادستان بود و آقاي رئيسي معاون دادستان و آقاي پورمحمدي كه نماينده اطلاعات بود را خواستم و گفتم الان محرم است حداقل در محرم از اعدامها دست نگه داريد، آقاي نيري گفت : "ما تا الان هفتصد و پنجاه نفر را در تهران اعدام كرده ايم، دويست نفر را هم به عنوان سرموضع از بقيه جدا كرده ايم كلك اينها را هم بكنيم بعد هر چه بفرماييد و…!" من بسيار ناراحت شدم و رئوس مطالبي را كه يادداشت كرده بودم در اين جلسه با آنها صحبت كردم و بعد يك نسخه از آن را به آنها دادم كه براي شما ميخوانم، و اين همان چيزهايي است كه حاج احمد آقا در رنجنامه روي قسمتهايي از آن معركه گرفته است، در صورتي كه اين نامه نيست بلكه يادداشت است :

مورخه ‏67/5/24

بسمه تعالي

1. من بيش از همه شما از منافقين ضربه خورده ام، چه در زندان و چه در خارج زندان، فرزند مرا آنان به شهادت رساندند، اگر بنا بر انتقام جويي باشد من بيشتر بايد دنبال كنم ; ولي من مصلحت انقلاب و اسلام و كشور و حيثيت ولايت فقيه و حكومت اسلام را در نظر ميگيرم، من قضاوت آيندگان و تاريخ را در نظر ميگيرم .

2. اين گونه قتل عام بدون محاكمه، آن هم نسبت به زنداني و اسير قطعا در درازمدت به نفع آنهاست و دنيا ما را محكوم ميكند و آنان را بيشتر به مبارزه مسلحانه تشويق ميكند، مبارزه با فكر و ايده از طريق كشتن غلط است .

3. روش پيغمبر (ص) را با دشمنان خود در فتح مكه و جنگ هوازن ببينيد به چه نحو بوده است ; پيامبر با عفو و گذشت برخورد كرد و از خدا لقب "رحمه للعالمين " گرفت .

روش اميرالمومنين (ع) با اهل جمل را پس از شكست آنان ملاحظه كنيد.

4. بسياري از افراد سرموضع را، رفتار بازجوها و زندانبانها، آنان را به سرموضع كشانده و الاقابل انعطاف بودند.

5. مجرد اينكه اگر آنان را آزاد كنيم به منافقين ملحق ميشوند موجب صدق عنوان محارب و باغي بر آنان نمي شود، اميرالمومنين (ع) نسبت به ابن ملجم هم قصاص قبل از جنايت انجام نداد با اينكه خودش فرمود او قاتل من است .

6. مجرد اعتقاد، فرد را داخل عنوان محارب و باغي نمي كند، و ارتداد سران فرضا موجب حكم به ارتداد سمپاتها نمي شود.

7. قضاوت و حكم بايد در جو سالم و خالي از احساسات باشد "لايقضي القاضي و هو غضبان " الان با شعارها و تحريكات جو اجتماعي ما ناسالم است، ما از جنايت منافقين در غرب ناراحتيم به جان اسرا و زندانيان سابق افتاده ايم، وانگهي اعدام آنان بدون فعاليت جديد زير سئوال بردن همه قضات و همه قضاوتهاي سابق است، كسي را كه به كمتر از اعدام محكوم كرده ايد به چه ملاك اعدام ميكنيد؟ حالا ملاقاتها و تلفنها را قطع كرده ايد فردا در جواب خانواده ها چه خواهيد گفت ؟

8. من بيش از همه به فكر حيثيت حضرت امام و چهره ولايت فقيه ميباشم و نمي دانم موضوع را به چه نحوي به ايشان رسانده اند، اين همه ما در فقه بحث احتياط در دماء و اموال كرده ايم همه غلط بود؟

9. من چندين نفر از قضات عاقل و متدين را ديدم كه ناراحت بودند و از نحوه اجرا شكايت داشتند و ميگفتند تندروي ميشود، و نمونه هاي زيادي را ذكر ميكردند كه بي جهت حكم اعدام اجرا شده است .

10. در خاتمه مجاهدين خلق اشخاص نيستند يك سنخ فكر و برداشت است يك نحو منطق است، و منطق غلط را بايد با منطق صحيح جواب داد، با كشتن حل نمي شود بلكه ترويج ميشود، ان شاء الله موفق باشيد.

حسينعلي منتظري

. . . بعد از مدتي يك نامه ديگري از امام گرفتند براي افراد غيرمذهبي كه در زندان بودند، در آن زمان حدود پانصد نفر غيرمذهبي و كمونيست در زندان بودند، هدف آنها اين بود كه با اين نامه كلك آنها را هم بكنند و به اصطلاح از شرشان راحت بشوند، اتفاقا اين نامه به دست آقاي خامنه‌اي رسيده بود، آن زمان ايشان رئيس جمهور بود، به دنبال مراجعه خانواده هاي آنان ايشان با متصديان صحبت كرده بود كه اين چه كاري است كه ميخواهيد بكنيد دست نگه داريد، بعد ايشان آمد قم پيش من با عصبانيت گفت : "از امام يك چنين نامه اي گرفته اند و ميخواهند اينها را تندتند اعدام كنند"، گفتم : "چطور شما الان براي كمونيستها به اين فكر افتاده ايد؟ چرا راجع به نامه ايشان در رابطه با اعدام منافقين چيزي نگفتيد؟" گفتند: "مگر امام براي مذهبيها هم چيزي نوشته؟!" گفتم: "پس شما كجاي قضيه هستيد، دو روز بعد از نوشته شدن آن نامه به دست من رسيد و اين همه مسائل گذشته است، شما كه رئيس جمهور اين مملكت هستيد چطور خبر نداريد؟!" حالا من نمي دانم ايشان آيا واقعا خبر نداشت يا پيش من اين صحبتها را ميكرد. . .


۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

۱۶ آذر، اونیکه سربلند بود، دانشجو و ملت بود. اونیکه خاک تو سر بود، رهبر بود!

و چه با شکوه برگزار شد این پنجاه و ششمین ۱۶ آذر. در تمام این سی سال گذشته هیچوقت چنین ۱۶ آذر فراگیر و همراه با حضور مردمی برگزار نشده بود. به لیست دانشگاه‌هایی که مراسم و تجمع اعتراضی داشتند نگاه کنید تا باور کنید. این رهبر نخاله و همه نوچه‌ها و شعبون بی مخهاش هر چه بر طبل وحشت کوبیدند، حاصلش باز ریشخند و ایستادگی ملت و جوانانی بود که آنها را به هیچ گرفتند. امروز(در واقع دیروز چون یک ساعتی از نیمه شب گذشته) تهران باز بوی گاز اشک آور میداد. البته نه همه‌جاش، حوالی دانشگاه تهران و شریف و پلی تکنیک و محدوده‌ی خیابان انقلاب. باز دلهای بزرگ بود و دستهای خالی که به دیکتاتور و ولایت میگفت برو گمشو. باز زنان و مردان و دختران و پسران شجاع یکطرف بودند و گارد وحشی ولایت و دارودسته‌ی لباس شخصیها طرف دیگه. باز هیبت این ملت بود و ترس اون مزدورها و آدمکشها که سر تا پا مسلح به صف شده بودند. درود بر ملتی که امروز به یاری و حمایت دانشگاه و دانشجو آمدند و هزارهزار درود و سپاس به همه دانشجویان که دلاوریشان مایه‌ی افتخار و مباهات است. من که دست بوسم!

امروز از روزهای نادری در تاریخ جنبش آزادیخواه سبز بود که زمان حضور خیابانی خیلی طولانی شد. از حوالی ۱۰ صبح تا حداقل هشت شب. اینو بی اغراق میگم. خودم حوالی ۷.۳۰ غروب که از جلوی دانشگاه بر گشتم هنوز مردم حضور داشتند. نیروهای امنیتی با تمام زوری که زده بودند تا حوالی دانشگاه تحرکی نباشه باز غروب و تو تاریکی از حضور فشرده‌ی جمعیتی که تو پیاده روهای خیابان انقلاب و جلوی دانشگاه در حال پیاده روی در سکوت بود در وحشت بودند. بازم بی اغراق میگم، اینو تو چشماشون دیدم. در تمام طول روز سعی کردند مانع تردد مردم جلوی دانشگاه تهران بشن. بنرهای عریض و طویل و مضحک با نوشته های مضحکتر جلوی دانشگاه کشیده بودن که مثلن حتا از تو اتوبوس هم نشه توی دانشگاه رو دید. جالبه روش از ملت ولایت مدار نوشته بودن و کمی اونطرفتر ملت فریاد میزد: تجاوز جنایت، مرگ بر این ولایت! خدایی از اینا خر تر تو دنیا نیست. مردم میگن مرگ بر خامنه ای اینا براش از طرف مردم نامه ی فدات بشم مینویسن! یه سری از چماق بدستها و شلنگ بدستها و اون جوجه منجنیقها (منظورم هموناست که سنگ مینداختن!!) هم که انگار بار اولشون بود پاشونو تو تهران گذاشته بودن. دم غروب که داشتن اونا رو با اتوبوس برمیگردوندن هنوز یجوری داشتن به مردم و خیابونها نگاه میکردن و حسرت میخوردن که نگو. دلشون نمیخواست دوباره برگردن ولایتشون. خدایی این کلمه‌ی ولایت عجب کلمه‌ی مزخرفیه! هر جا میاریش نشونه ی پستی و عقب موندگیه. بگذریم . . . اونایی هم که آب و دود تهران رو خورده بودن بیشترشون یا ماسک و کلاه کاسکت داشتن یا به بهانه‌ی سردی هوا(که اتفاقن هوای امروز تهران اصلن سرد نبود) شال گردنهاشونو پیچیده بودن دور صورتشون. همه‌ی نیروهای امنیتی و نظامی و زندانبانی و ولایی دارن از این مکان کشها پشتیبانی میکنند اما باز از مردم میترسن. این یعنی که ما قوی هستیم.

امروز بجای ارتش شاهنشاهی که حداقل یه لباس فرم و درجه ای داشت یه مشت لاشخور حرومزاده و حروم لقمه‌ی کثیف و شلخته و بی نام و نشون که نطفه هاشون تو شبای شب کاری پدراشون بسته شده، وارد دانشگاه شدن. شیفت صبحشون با کارت دعوت، شیفت عصرشون با سنگ و چماق و موتور و پوشش گارد ویژه. تجاوز به حریم دانشگاه گرچه بار اولشون نیست اما اینبار براشون عاقبت بدتری داره. اینو بعدن میفهمن. دانشگاه رو که به خیال خودشون قرق کردن فکر کردن کار تمومه. پیاده‌روها کم کم باز شد و اونایی که از دانشگاه خارج شده بودن در کنار مردم شروع کردن به پیاده روی. بی شعار، بی نماد سبز، در سکوت و آرام. از ۵ عصر ببعد از چهارراه ولیعصر تا میدان انقلاب پیاده‌روهای شمال و جنوب خیابان پر بود از مردم. یه تظاهرات شهری و مدنی واقعی. نیروهای لباس شخصی و گاردیها کپ کرده بودن. میشد فهمید دارن فکر میکننن که اگر این جمعیت بخواد حرکت اعتراضی تندی بکنه باید چیکار بکنن. مسیر عبور ماشینها هم از ترافیک قفل بود که اینم تقصیر خودشون و نوع آرایش امنیتی شون بود. تمام خیابانهای منتهی به انقلاب رو حدفاصل وصال تا میدان انقلاب از بالا و پایین بسته بودن. فقط یک راه گذاشته بودن صاف به سمت انقلاب! خرن دیگه! . . . از حدود ساعت ۶.۳۰ ظاهرن دستور از بالا رسید که وضع داره خطرناک میشه، مردم رو متفرق کنید. چند تا موتور سوار تو خیابون گاز دادن: "حزب اللا،ماشاللا"، از اینطرف مردم هوشون کردن اوناهم خفه شدن. یه گاردی با بلندگوی دستی پرید تو پیاده رو و شروع کرد به تهدید مردم که برید و واینسید و از این حرفا، پشت سرش باتوم و سپر بدستها ریختن تو پیاده‌رو که جلو دارشون یه سرهنگ لباس پلنگی ریشو بود با سه تا قپه و یه باتوم !!که تو هوا میچرخوند و رو سر مردم پایین میآورد! خداییش چقدر اینا خوار و ذلیل و حقیرن که سرهنگشون باتوم دستش میگیره. از پیاده‌روهای روبرو صدای هو کشیدن و سوت بلند شد، از ماشینا صدای بوق، که پنج شش تا تیر هوایی هم شلیک کردن تا بتونن خودشونو جمع و جور کنن. درگیریهای پراکنده‌ای شد. ایستگاههای اوتوبوس بی آر تی رو هم بستند. راستی اینو هم بگم که امروز پارکینگ ساختمان فروردین(ضلع جنوبی خیابان انقلاب و نزدیک خیابان وصال) شده بود یکی از قرارگاههای نیروهای گارد ولایت. یکی از مکانهای استقرار نیروهای سرکوبگر پارکینگ بزرگ همین ساختمان بود که نمیدونم به زور اونو برا امروز تصاحب کرده بودن یا مالکش از خودشونه.

خلاصه درسته که امروز تعداد قابل توجهی از مردم و دانشجوها و دوستان عزیز سبزمون رو زدن و دستگیر کردن، اما اونی که باخت باز همون رهبر چهارپای بی دست و پا بود. آخه رهبر الدنگ، مردم و جوانها باز به خیابون اومدن، باز به تو و اون ولایت پر از حماقتت مرگ گفتن، باز عکستو آتش زدن و زیر پا گذاشتن. باز یک ملتی دست خالی اومد بیرون و به اون مزدورای سراپا مسلح و زره‌پوش تو به چشم تحقیر و نفرت نگاه کرد و باز صداشو بگوش دنیایی رسوند که تو کلی پول داده بودی خرج کنن تا این صدا بیرون نره، تا کسی نفهمه که این مقام معظم دیگه شده معلق. مدرسه تعطیل کردی، اینترنت قطع کردی، اداره‌ها رو از ترس ترافیک زودتر تعطیل کردی، هر گهی خوردی تا کسی نفهمه، اما حالا برو خودتو تو آینه ببین . . . تمام اون ریشت گهیه مستراح. برو روز و شب دعا کن قبل از اینکه دست مردم بیفتی، به یه مرضی بمیری و حداقل از عاقبتی که تو این دنیا انتظارتو میکشه خلاص شی. آخه آخوندک روضه خون خیال کردی همه ملت همونهایی هستن که برا پول و قدرت دورت جمع شدن و بهت میگن ولی؟ کور خوندی! برا باقی ملت تو کمتر از یه اُزگلی.

تمام امکانات و قدرت و ثروت این مملکت دست توئه و تو میخواستی که ۱۶ آذر هیچ صدایی در نیاد. اما این باشکوه ترین ۱۶ آذر سی سال گذشته بود. صدای اعتراض و نفرت ملت هم بلند بود. اونیکه سربلند بود، دانشجو و ملت بود. اونیکه خاک تو سر بود، رهبر بود! . . . تو بودی مقام معلق. حالا بخور.