۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

۱۶ آذر، اونیکه سربلند بود، دانشجو و ملت بود. اونیکه خاک تو سر بود، رهبر بود!

و چه با شکوه برگزار شد این پنجاه و ششمین ۱۶ آذر. در تمام این سی سال گذشته هیچوقت چنین ۱۶ آذر فراگیر و همراه با حضور مردمی برگزار نشده بود. به لیست دانشگاه‌هایی که مراسم و تجمع اعتراضی داشتند نگاه کنید تا باور کنید. این رهبر نخاله و همه نوچه‌ها و شعبون بی مخهاش هر چه بر طبل وحشت کوبیدند، حاصلش باز ریشخند و ایستادگی ملت و جوانانی بود که آنها را به هیچ گرفتند. امروز(در واقع دیروز چون یک ساعتی از نیمه شب گذشته) تهران باز بوی گاز اشک آور میداد. البته نه همه‌جاش، حوالی دانشگاه تهران و شریف و پلی تکنیک و محدوده‌ی خیابان انقلاب. باز دلهای بزرگ بود و دستهای خالی که به دیکتاتور و ولایت میگفت برو گمشو. باز زنان و مردان و دختران و پسران شجاع یکطرف بودند و گارد وحشی ولایت و دارودسته‌ی لباس شخصیها طرف دیگه. باز هیبت این ملت بود و ترس اون مزدورها و آدمکشها که سر تا پا مسلح به صف شده بودند. درود بر ملتی که امروز به یاری و حمایت دانشگاه و دانشجو آمدند و هزارهزار درود و سپاس به همه دانشجویان که دلاوریشان مایه‌ی افتخار و مباهات است. من که دست بوسم!

امروز از روزهای نادری در تاریخ جنبش آزادیخواه سبز بود که زمان حضور خیابانی خیلی طولانی شد. از حوالی ۱۰ صبح تا حداقل هشت شب. اینو بی اغراق میگم. خودم حوالی ۷.۳۰ غروب که از جلوی دانشگاه بر گشتم هنوز مردم حضور داشتند. نیروهای امنیتی با تمام زوری که زده بودند تا حوالی دانشگاه تحرکی نباشه باز غروب و تو تاریکی از حضور فشرده‌ی جمعیتی که تو پیاده روهای خیابان انقلاب و جلوی دانشگاه در حال پیاده روی در سکوت بود در وحشت بودند. بازم بی اغراق میگم، اینو تو چشماشون دیدم. در تمام طول روز سعی کردند مانع تردد مردم جلوی دانشگاه تهران بشن. بنرهای عریض و طویل و مضحک با نوشته های مضحکتر جلوی دانشگاه کشیده بودن که مثلن حتا از تو اتوبوس هم نشه توی دانشگاه رو دید. جالبه روش از ملت ولایت مدار نوشته بودن و کمی اونطرفتر ملت فریاد میزد: تجاوز جنایت، مرگ بر این ولایت! خدایی از اینا خر تر تو دنیا نیست. مردم میگن مرگ بر خامنه ای اینا براش از طرف مردم نامه ی فدات بشم مینویسن! یه سری از چماق بدستها و شلنگ بدستها و اون جوجه منجنیقها (منظورم هموناست که سنگ مینداختن!!) هم که انگار بار اولشون بود پاشونو تو تهران گذاشته بودن. دم غروب که داشتن اونا رو با اتوبوس برمیگردوندن هنوز یجوری داشتن به مردم و خیابونها نگاه میکردن و حسرت میخوردن که نگو. دلشون نمیخواست دوباره برگردن ولایتشون. خدایی این کلمه‌ی ولایت عجب کلمه‌ی مزخرفیه! هر جا میاریش نشونه ی پستی و عقب موندگیه. بگذریم . . . اونایی هم که آب و دود تهران رو خورده بودن بیشترشون یا ماسک و کلاه کاسکت داشتن یا به بهانه‌ی سردی هوا(که اتفاقن هوای امروز تهران اصلن سرد نبود) شال گردنهاشونو پیچیده بودن دور صورتشون. همه‌ی نیروهای امنیتی و نظامی و زندانبانی و ولایی دارن از این مکان کشها پشتیبانی میکنند اما باز از مردم میترسن. این یعنی که ما قوی هستیم.

امروز بجای ارتش شاهنشاهی که حداقل یه لباس فرم و درجه ای داشت یه مشت لاشخور حرومزاده و حروم لقمه‌ی کثیف و شلخته و بی نام و نشون که نطفه هاشون تو شبای شب کاری پدراشون بسته شده، وارد دانشگاه شدن. شیفت صبحشون با کارت دعوت، شیفت عصرشون با سنگ و چماق و موتور و پوشش گارد ویژه. تجاوز به حریم دانشگاه گرچه بار اولشون نیست اما اینبار براشون عاقبت بدتری داره. اینو بعدن میفهمن. دانشگاه رو که به خیال خودشون قرق کردن فکر کردن کار تمومه. پیاده‌روها کم کم باز شد و اونایی که از دانشگاه خارج شده بودن در کنار مردم شروع کردن به پیاده روی. بی شعار، بی نماد سبز، در سکوت و آرام. از ۵ عصر ببعد از چهارراه ولیعصر تا میدان انقلاب پیاده‌روهای شمال و جنوب خیابان پر بود از مردم. یه تظاهرات شهری و مدنی واقعی. نیروهای لباس شخصی و گاردیها کپ کرده بودن. میشد فهمید دارن فکر میکننن که اگر این جمعیت بخواد حرکت اعتراضی تندی بکنه باید چیکار بکنن. مسیر عبور ماشینها هم از ترافیک قفل بود که اینم تقصیر خودشون و نوع آرایش امنیتی شون بود. تمام خیابانهای منتهی به انقلاب رو حدفاصل وصال تا میدان انقلاب از بالا و پایین بسته بودن. فقط یک راه گذاشته بودن صاف به سمت انقلاب! خرن دیگه! . . . از حدود ساعت ۶.۳۰ ظاهرن دستور از بالا رسید که وضع داره خطرناک میشه، مردم رو متفرق کنید. چند تا موتور سوار تو خیابون گاز دادن: "حزب اللا،ماشاللا"، از اینطرف مردم هوشون کردن اوناهم خفه شدن. یه گاردی با بلندگوی دستی پرید تو پیاده رو و شروع کرد به تهدید مردم که برید و واینسید و از این حرفا، پشت سرش باتوم و سپر بدستها ریختن تو پیاده‌رو که جلو دارشون یه سرهنگ لباس پلنگی ریشو بود با سه تا قپه و یه باتوم !!که تو هوا میچرخوند و رو سر مردم پایین میآورد! خداییش چقدر اینا خوار و ذلیل و حقیرن که سرهنگشون باتوم دستش میگیره. از پیاده‌روهای روبرو صدای هو کشیدن و سوت بلند شد، از ماشینا صدای بوق، که پنج شش تا تیر هوایی هم شلیک کردن تا بتونن خودشونو جمع و جور کنن. درگیریهای پراکنده‌ای شد. ایستگاههای اوتوبوس بی آر تی رو هم بستند. راستی اینو هم بگم که امروز پارکینگ ساختمان فروردین(ضلع جنوبی خیابان انقلاب و نزدیک خیابان وصال) شده بود یکی از قرارگاههای نیروهای گارد ولایت. یکی از مکانهای استقرار نیروهای سرکوبگر پارکینگ بزرگ همین ساختمان بود که نمیدونم به زور اونو برا امروز تصاحب کرده بودن یا مالکش از خودشونه.

خلاصه درسته که امروز تعداد قابل توجهی از مردم و دانشجوها و دوستان عزیز سبزمون رو زدن و دستگیر کردن، اما اونی که باخت باز همون رهبر چهارپای بی دست و پا بود. آخه رهبر الدنگ، مردم و جوانها باز به خیابون اومدن، باز به تو و اون ولایت پر از حماقتت مرگ گفتن، باز عکستو آتش زدن و زیر پا گذاشتن. باز یک ملتی دست خالی اومد بیرون و به اون مزدورای سراپا مسلح و زره‌پوش تو به چشم تحقیر و نفرت نگاه کرد و باز صداشو بگوش دنیایی رسوند که تو کلی پول داده بودی خرج کنن تا این صدا بیرون نره، تا کسی نفهمه که این مقام معظم دیگه شده معلق. مدرسه تعطیل کردی، اینترنت قطع کردی، اداره‌ها رو از ترس ترافیک زودتر تعطیل کردی، هر گهی خوردی تا کسی نفهمه، اما حالا برو خودتو تو آینه ببین . . . تمام اون ریشت گهیه مستراح. برو روز و شب دعا کن قبل از اینکه دست مردم بیفتی، به یه مرضی بمیری و حداقل از عاقبتی که تو این دنیا انتظارتو میکشه خلاص شی. آخه آخوندک روضه خون خیال کردی همه ملت همونهایی هستن که برا پول و قدرت دورت جمع شدن و بهت میگن ولی؟ کور خوندی! برا باقی ملت تو کمتر از یه اُزگلی.

تمام امکانات و قدرت و ثروت این مملکت دست توئه و تو میخواستی که ۱۶ آذر هیچ صدایی در نیاد. اما این باشکوه ترین ۱۶ آذر سی سال گذشته بود. صدای اعتراض و نفرت ملت هم بلند بود. اونیکه سربلند بود، دانشجو و ملت بود. اونیکه خاک تو سر بود، رهبر بود! . . . تو بودی مقام معلق. حالا بخور.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر