۱۳۸۸ دی ۷, دوشنبه

عاشــورا بـــــود! ششم دی عاشورای ایــران بود

دیروز عاشــورا بـــــود! ششم دی عاشورای ایــران بود، عاشورای ایران زین پس همین روز خواهد بود. روز ایستادگی و حق طلبی، آنهم نه کربلا که تهران و خیلی شهرهای دیگر. دیروز اینجا کعبه و وقت حج و موسم مناسک نبود اما قبله و کعبه آزادی بود و تهران در حال رمی جمرات.


سالهای نوجوانی پای ثابت تکیه و عزاداری بودم. سیاه میپوشیدم، سینه و زنجیر میزدم، علم و کتل برمیداشتم و گاهی زیر علم هم میرفتم، بقدر توانم، اما هیچگاه زیر بار زور نمیرفتم، نه در صف زوری نماز مدرسه می‌ایستادم، نه به روضه‌ها و قصه های احمقانه میگریستم. بیشتر به آدمهای اطرافم نگاه میکردم که تا قبل از تکیه چطوری بودند و بعد اون تو چطوری میشدند و چه زوری برای گریه میزدند و عصر عاشورا هم تو راه برگشت چه چشمهایی میدووندند بین زنان محرم. اونروزها سوای شور نوجوانی و پایه‌های سنتی خانواده که مرا به این مجالس میکشاند، تنها جذابیت اون روایات و مرثیه‌ها ایستادگی و ایثار قهرمانان عاشورا بود. وقتی از ایستادگی آنها بر منبر میگفتند من بیشتر کیف میکردم تا اینکه غصه بخورم و گریه کنم. البته اونروزها گذشت و منهم راهم به دیگر سو رفت، ترس دینی‌ام فرو ریخت و گشتم و خواندم و "درستی" را بجای "دین" برگزیدم و روزی برابر چشمهای گریان مادر به او گفتم که مرا بی اجازه مسلمان نامیدید و سند زدید پس حالا هم من بی اجازه‌ی شما این سد معبر را برمیدارم، دیگر مسلمان نیستم! و مادر که ته دلم را میشناخت آنقدر بزرگوار بود که شیر و مهرش را بر من حرام نکند و هنوز هم مرا فرزند خود میداند، فرزندی که از نظر مادرتنها عیبش بیدینی و بی نمازیست! بعد از آن، عاشوراها کنج خانه مینشستم و برای خودم میخواندم و مینوشتم. وقتی گاهی در عبور و مرور ناگزیری در آنروزها عزاداریها را میدیدم افسوس میخوردم بر اینکه تجلیل مردانگی (فارغ از تاریخ و سیر حوادثی که به عاشورا کشید و تحریفاتی که در آن شده و به باورهای مردم تزریق شده) در بین توده‌ی مردم به چه نمایشها و شوهایی کشیده شده. این مقدمه را دلم میخواست بگویم تا اعتراف کنم که از گذشته‌ام اگر رسوبی در جانم مانده اینست که عاشورا برایم نماد روز ایستادگی مردانی بوده بر سر حقشان، باز هم فارغ از تاریخ و با توجه به اینکه هر نمادی میتواند وزنی را بر شانه های خود بکشد که شاید ازعهده‌ی واقعیت آن بر نیاید. اینها را گفتم تا برسم به عاشورای ۸۸، عاشورایی که به عمرم ندیده بودم. عاشورایی که حقیقتن عاشـــورا بـــود. عاشورای زنان و مردان و دختران و پسران دلیر ایران. یکهفته در کوچه و خیابان و بین دوست و آشنا هر که را میشد و میتوانستم به این عاشورا دعوت کردم. تاسوعا که باتوم بر سر زنان زدند فهمیدم دیگر محرم هم ماه حرام نیست، یعنی همه چیز تمام، یعنی حکومت دین رو گذاشته در کوزه، حیا رو خورده، آبرو رو هم قـی کرده، نوش جونش. پس ماهم عاشورای خودمون را میگیریم، حق خودمون را فریاد میزنیم تا عاشورای حسین پیش پای عاشورای ایران زانو بزند.

به سهم خودم دست همه ایرانیان دلیر را میبوسم که همدیگر را تنها نگذاشتند. درس این عاشورای ایرانی ایستادگی بود.

پس بنــام بزرگ هسـتی بخش هستی که هستی داد تا پای بر حقی نگذاریم و پای هر حقی بایستیم و بی شک همه‌مـان را روزی بسوی خود میخواند.

دل ایران دردمند است و خشمناک از به خاک و خون کشیدن هموطنانمان بدست مزدوران و مذابیان و حرامیان جلاد پیر و دیوانه‌ای که روز بروز فاصله‌اش تا سنگ لحد کوتاهتر میشود. امروز ایران با همه داغدیدگان عاشورا همدرد و همنواست. امروز تهران در بهت و سکوت است اما دیـــروز؟ . . . آنچه از دیروز دیدم را میگویم.

دیروز وحشیانه ترین برخورد سرکوبگران از بعد از شنبه خونین ۳۰ خرداد تا به امروز بود. از میدان امام حسین راهها را بسته بودند. تمام خیابانهای منتهی به خیابان انقلاب بسته شده بود و نیروهای گارد اجازه ورود مردم به انقلاب را نمیدادند. با هر گروه کوچکی برخورد وحشیانه میشد. بر خلاف دروغگوییهای مضحک و احمقانه‌ی رسانه‌های سپاهی و مذابی که فقط بدرد گروه بی وجود خودشان میخورد، هیچ دسته، هیئت و تکیه‌ای در محدوده‌ی امام حسین تا آزادی حق عزاداری خیابانی نداشت که کسی بخواهد به آنها بی احترامی بکند. حتا روز تاسوعا هم وضع همین طور بود و برای اولین بار در طی این ۳۰ سال هیچ دسته‌ی عزاداری در خیابان انقلاب و آزادی اجازه‌ی عزاداری نداشت. مردمیکه قصد ورود به انقلاب را داشتند در دسته های متعدد در خیابانهای منتهی به انقلاب جمع شده بودند. از تمام خیابانها تا بهار سعی کردم وارد انقلاب بشم اما نشد. با گروهی آشنایان چند دقیقه‌ای اما انگار هزارساله از خیابان سمیه تا حافظ را رفتیم. حافظ و چهار راه کالج هنوز به خشونت کشیده نشده بود. ساعت حدود ۱۰:۳۰ صبح بود. باز هم پایین بسته بود، وارد طالقانی شدیم و آنجا پس از مدتی جمعیتی شکل گرفت و بحرکت افتادیم و تا تقاطع ولیعصر رفتیم. شعارها برسم عاشورا حق طلبانه بود و از آقا منتظری هم در هفتمین شب درگذشتش یاد میشد. در تقاطع ولیعصر هم جمعیت بزرگی انگار منتظر رسیدنمان بود. اونجا که بهم پیوستیم یک هسته‌ی محکم و پر تعداد درحدود ۱۰ تا ۱۵ هزار نفر شکل گرفت. از اینجا ببعد میخواهم سارا زرتشت را هم به خواندن این واقعه دعوت کنم. وقتی مطلب "باران میخواستیم سیل آمد" او را خواندم دلم سوخت. دلم سوخت برای تمام کسانی که من خودم آنجا دیدم و چاره‌ای جز دفاع یا لقمه لقمه شدن نداشتند. سارا زرتشت گفته تندروی کردیم! سارای گرامی، سارای وطن، ما آنجا آن کردیم که باید، نه تند و نه کند. میخواستیم پایین بریم بسته بودند و اشک آور زدند. با کمک بچه ها از ماشینها خواستیم راه پایین به بالا را ببندند که همت کردند و بستند. خواستیم بالا بریم که باز اشک آور زدند و اینبار وحشیانه حمله کردند و نزدیک بود چند زن زیر دست و پا بمانند. اگر به سمت آنها بر نمیگشتیم، اگر سنگ نمیزدیم و باتومشون را نمی گرفتیم میدانی چه اسیری میبردند از آنجا؟ روز عاشورا سر همون چهارراه طالقانی مردم شروع به عزاداری و سینه زنی کردند. اتفاقن چند عکاس حرفه‌ای هم بودند و عکس گرفتند که اگر روزی منتشر شود گواهی خواهد بود بر آنچه که مینویسم. فکر میکنی ما چه میگفتیم؟ میگفتیم:

ــ عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز، ملت سبز ایران صاحب عزاست امروز

ــ عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز، مرجع سبز ایران پیش خداست امروز

ــ این ماه ماه خونه یزید سرنگونه

ــ خامنه‌ای یزید شده، یزید رو سفید شده

ــ یا حجت ابن الحسن، ریشه‌ی ظلمو بکن

ــ یا حسین میر حسین

ــ مرگ بر دیکتاتور

ــ نصر و من الله و فتح قریب، مرگ بر این دولت مردم فریب

چیز بدی نمیگفتیم اما باز سه بار وحشیانه حمله کردند و خب روز عاشورا و بعد از شش ماه تحمل یکدفعه چیزی متولد شد! یکجورحس ایستادگی، اینبار اونها که جلوتر بودیم هر بار ایستادیم و مردم هم پشتیبانی کردند. تنها سلاحمان سنگ بود و حالا یزیدیها بودند که فرار میکردند. پس از حمله‌ی سوم عقب نشینی کردند و ما آرام آرام پیش رفتیم بسوی میدان ولیعصر. پنج بار نیروی تازه نفس اضافه کردند تا ما را قیمه قیمه کنند برای ناهار عاشورایشان اما نتوانستند. ما متر به متر پیش رفتیم و یک ساعت طول کشید تا آنها را تا میدان ولیعصر عقب راندیم. چطور؟ با سنگ! بله، وقتی ظهر عاشورا با چوب و چماق و باتوم و کلنگ حمله میکنند به زن و مرد و پیر و جوان باید یکجوری دفاع میکردیم. میدان ولیعصر رو گرفته بودیم که آن ماشین کثیف پلیس، هموطن و همرزممان را زیر گرفت. فیلمش را ببین سارای گرامی. من البته آن لحظه عقب تر بودم و دوستی داشت کمک میکرد تا آسیب دیدگیم را رفع و رجوع کند. خب چه باید میکردیم؟ نباید پایگاه کثیف پلیس را به آتش میکشیدیم؟ پس از دقایقی باز یک گله حرامی لباس شخصی با هر وسیله‌ای که تصورش رابکنی از بلوار کشاورز هجوم آوردند. هار تر از اونها در طی این شش ماه ندیده بودم. اونقدر تو میدان ولیعصر له شده بودند که وحشیترین‌هاشونو فرستاده بودن شاید دلشون خنک بشه. مخصوصن که کمی قبلتر یکیشون هم تو میدون ولیعصر گیر مردم افتاده بود. نزدیک به دو ساعت فقط با سنگ خالی جلوشون وایساده بودیم. دستها و کتفها از پراندن سنگ خسته شده بود. دست کم ۳۰ تا اشک‌آور خورده بودیم و دیگه نفسها سخت شده بود، چند تایی پاشون به سختی گرفته بود بس که برای انداختن سنگ هی دور خیز کرده بودند و پیش رفته بودند و دوباره برگشته بودند. مضروب و مصدوم هم داشتیم. در حالی با آخرین حمله‌ی تازه نفسهای اونها به طرف کریمخان عقب رفتیم که یکی از دوستهامونو از دست داده بودیم. همون که با ماشین از روش رد شده بودند. خب چه انتظاری داشتی؟ انتظار داشتی وقتی اینبار ماشین گارد با نیروی کمکی که پشت خودش سوار کرده از پشت (از سمت هفت تیر) به مردم حمله میکنه چکار کنیم؟ سر حافظ این اتفاق افتاد. درست جلوی پارک. باید میگذاشتیم باز چند نفردیگه روهم له کنه؟ وقتی از پشتش با باتوم و دسته کلنگ به مادران و خواهرامون حمله کردند باید نگاه میکردیم و میگفتیم بــفرما! بزن، ببر، بکش؟!... خب ما که اونجا بودیم نتونستیم اینکارو بکنیم. نباید اینکارو میکردیم. ما هم با سنگ زدیمشون، باتوم و سپر و کلاهشونو ازشون گرفتیم ولی آخر سر گذاشتیم تا برن، تا برگردن پیش زن و بچشون و شاید شب عاشورایی معجزه‌ای رخ بده و چشماشون باز بشه. اون ماشین هم ماشین مرگ بود، اونم قرار بود و میخواست که مردم رو زیر بگیره. اگه با فرود اومدن سنگ رو شیشه‌هاش متوقف نشده بود معلوم نبود چند تا خانواده دیگه هم داغدار میشدن. باید آتیش زده میشد اون ماشین مرگ. سارای وطن، هموطنانم، ما تند روی کردیم؟ شما اگر بودید چه میکردید؟ ضعیفترها را اسیر میدادید و خودتان هم سرتون را مینداختید پایین و مطیع و سربراه برمیگشتید خونه‌هاتون؟ میتونستید؟! . . .

چند تا نکته دیگه روهم باید بگم. . . مذابیهایی که معتقدن و میگن از بعد از ظهر و عصر اومدن و شهر رو دراختیار داشتن و سبزها هم هیچکاری نتونستن بکنن، اون چیزهای ریز و درشتی که تو گوششون کردن رو در بیارن خوب گوش بدن. ما قرار نبود تا شب بایستیم. ما کارمونو کردیم. ما یه عاشورای ایرانی ساختیم که آخر حقیقته. ما به عاشورای حسین درس دادیم. ما ظهر عاشورا در مجموع تمام شهر رو در اختیار داشتیم. یه فقره میدون ولیعصر تا نزدیک ساعت ۲ تو مشت ما بود. از رفقایی که اونورا دارین بپرسین تا براتون بگن. ما رفتیم که دوباره برگردیم . . . و برمیگردیم، منتظر باشید. این عاشورا، عاشورای ملت ایران بود و شما دشمنان ملت بودید و مجازات، سرانجام شماست.

ازهمه اینها مهمتر میخوام همینجا و تو فضای مجازی جلوی پای همه زنان و دختران دلیر ایرانی زانو بزنم و ادای احترام بکنم به پاس اینهمه شجاعتشان که در تاریخ خواهد ماند و تا همینجا هم به گمان من در تاریخ کم نظیر است. بوسه بر دستها و گامهایشان. دیروز مادران و خواهرانی بودند با سلیقه‌ها و پوششهای مختلف حتا با چادر که از جوانها حمایت میکردن و با دستهای پر مهرشان سنگها را به بچه‌های صفوف جلو میرساندند. دختران شجاعی هم که در همان صفوف جلو برای دفاع ایستاده بودند که جای خود دارند. خدا شما دلیران را برای ایران نگهدارد.

درود میفرستم به روح آنها که دیروز ما را و این جهان خاکی را ترک کردند. در سوگشان هستم و هستیم و با خانواده های گرامیشان همدرد . . . و سوگند یاد میکنیم که جواب خونشان را خواهیم گرفت.

دیروز عاشــورا بـــــود! ششم دی عاشورای ایــران بود، عاشورای ایران زین پس همین روز خواهد بود. روز ایستادگی و حق طلبی، آنهم نه کربلا که تهران و خیلی شهرهای دیگر. دیروز اینجا کعبه و وقت حج و موسم مناسک نبود اما قبله و کعبه آزادی بود و تهران در حال رمی جمرات. این آیین به کاخ سلطان هم خواهد رسید. آخرین سنگ، سنگ لحد خواهد بود بر صورت کفتار، بر چشمان خونریز خامنه‌ای. فرزندان حرام لقمه‌اش کم کم مهیای عزای او بشوند که یزید سرنگون است.

دیـــروز عاشــورا بــود. عاشــورای خـونین ایران.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر