دکتر سروش طی هفتهی گذشته دو گفتگو یکی با "سایت روز" و دیگری با "روزنامه دی تسایت" آلمان انجام داده و به اظهار نظردر مورد شرایط روز ایران و آینده سیاسی حکومت و همچنین جنبش سبز پرداخته. این دو گفتگو و گفتگوها و سخنان پیشین ایشان در همین چند ماه اخیر حاکی از تناقضاتی حیاتی در حوزه مفاهیم و اندیشههای ایشان میباشد.
دکتر سروش در گفتگوی خود با سایت روز در ۲۷ بهمن ماه، ابتدا به تعریف سکولاریسم سیاسی و فلسفی پرداخته و سپس ادامه میدهند که: "به نظر من سکولاریسم سیاسی یک امر بسیار پسندیده است اما سکولاریسم فلسفی نه، چون با دیانت قابل جمع نیست" و سپس در مورد نسبت حکومت مورد نظر ایشان با دین در آینده، آن را در چند مورد خلاصه میکنند که شامل آزادی دینداران، مسئولیت دینی دینداران، تکلیف دینداران برای برپایی قوه قضاییه مستقل، تکلیف دینداران برای گسترش عدالت در سراسر جامعه و برابر دانستن خود با دیگران میباشد و سپس مدل دموکراسی دینی را پیشنهاد داده و میگویند: "دموکراسی دینی هیچ تفاوتی با دموکراسی ندارد و تنها چون مسئولیتش بر عهدهی دینداران است میتواند نامش دموکراسی دینی باشد. در یک دموکراسی دینی حداکثر سعی میشود قوانینی که با قوانین قطعی دینی منافات دارند به تصویب نرسند ... کافی است ما قوانینی بنویسیم که با قطعیات و ضروریات اسلامی منافات نداشته باشد..." و در پایان هم در مورد اینکه اگر امکان برگزاری یک رفراندوم در ایران باشد چگونه رفراندومی را تنظیم میکنند، پیشنهاد میدهند که باید جایگاه و اختیارات ولی فقیه را مورد سئوال قرار داد و بعد خودشان اضافه میکنند که: "تئوری ولایت فقیه، عین استبداد دینی است. با این تئوری اصولن نمی توان نظم دموکراتیک به وجود آورد". ایشان همچنین در گفتگو با نشریه دی تسایت آلمان در نخستین روزهای اسفند ماه، میگویند که: "خواستههای ما در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی قابل تحقق است" و سپس تاسیس نظامی مبتنی بر دموکراسی و حقوق بشر را وظیفهی جنبش سبز میدانند و میگویند که: "این نظام دموکراتیک میتواند مبتنی بر دین باشد و به نام اسلام از حقوق شهروندان دفاع کند"!
اینکه ایشان در صحبتهایشان گرچه از حقوق بشر و دموکراسی گفتهاند اما در همان ابتدای کار در مورد سکولاریزم فلسفی موضعشان را روشن کرده و میگویند که پسندیده و قابل جمع شدن با دین نیست، اینکه در عمل دینداران را خودیهای جامعه فرض کرده و به آنها مسئولیتهای خطیر برپایی قوه مستقل قضایی، گسترش عدالت اجتماعی و از همه مهمتر مسئولیت برقراری دموکراسی در جامعه آنهم از نوع دینیاش را سپردهاند، اینکه فرمودهاند باید به کجای ولایت فقیه کار داشته باشیم و حتمن پس نباید به اصلش کار داشته باشیم، اینکه سپس خود اقرار مینمایند و تئوری ولایت فقیه را عین استبداد و بر خلاف دموکراسی میدانند و ...... نه! به هیچکدام اینها کار ندارم چرا که علیرغم احترام و ارادتی که برای دکتر سروش و اندیشهی ایشان قایلم اما هیچگونه التزام قلبی و عملی نه نسبت به ایشان دارم و نه نسبت به هیچکس دیگری که فردا روزی بخواهم پیرو ایشان باشم. نسلی که پس از انقلاب سیاه ایران رشد کرده بیش از همه میکوشد تا آزاده و خردمند و فرزند زمانه و روزگار خود باشد. اما پس چرا این یادداشت را نوشتم؟ از نگرانی و از باب ادای سهم کوچک خودم. سهمی برای روشنگری و برای رهایی و دوری از تناقضات ویرانگر. دکتر سروش در حالی خواستههای خودشان را بنام خواستههای جنبش سبزدر چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی قابل تحقق میدانند که اصل دوازدهم همان قانون میگوید: "دین رسمی ایران، اسلام و مذهب جعفری اثنی عشری است و این اصل الی الابد غیر قابل تغییر است" !... یعنی قانون، این دین را برتر و گسترده از سایر ادیان میداند و هیچ حقی حتا برای تغییر گرایش رسمی دینی جامعه در آینده هم قایل نیست. آیا با همین قانون باید به دموکراسی و حقوق بشر رسید؟!
اما از آن مهمتر باید با کمال تاسف نکته ای را به جناب دکتر سروش یاد آوری نمایم. (باید روزگاری ما درس پس میدادیم نه اینکه یاد آوری کنیم)!... سکولاریسم سیاسی که ایشان آنرا پسندیده دانستهاند امریست مربوط به عالم سیاست، پس مربوط است به حوزهی عمومی و همگانی. این فلسفه میگوید دین از سیاست جدا. یعنی دین در حوزهی فردی و سیاست یا همان حوزهی همگانی بر اساس قوانین و عرف بشری. و اما دموکراسی ... دموکراسی در فلسفهی سیاسی و اجتماعی معنا میابد یعنی در حوزهی همگانی و گرنه در خلوت یک فرد با خودش که دموکراسی معنا ندارد. حالا وقتی ایشان دین که عرصهی تکلیف و تعبد است را وارد حوزهی همگانی میکنند و میگویند دموکراسی دینی یعنی حرف نخست خود (سکولاریسم سیاسی) را نقض کرده اند. یعنی قضاوت شخصی خود که پسندیده نبودن سکولاریسم فلسفی است را در عمل و در سیاست هم نافذ کردهاند. یعنی امر تکلیف و تعبد اعتقادی که امری شخصیست را ناظر بر وضع و اجرای قوانین جامعه کردهاند. اصلن اگر چیزی بنام دین ناظر بر قوانینی شود که آخرش بشود ملغمه ای بنام دموکراسی دینی این دیگر کجایش سکولاریسم سیاسی است؟ ... دموکراسی دینی و سکولاریسم سیاسی؟!! اصلن این واژگان در فلسفهی معنا هرگز با هم جمع نخواهند شد. حالا چرا ایشان اینکار را کردهاند؟ یا توجه و وسواس خود را نسبت به یکی از اصول بدیهی و نخستین فلسفه که رعایت فلسفهی معانی و سازگاری آنها با هم و دوری از تناقض سازیست را از دست دادهاند یا چون متفکر و فیلسوفی نامدار میباشند خود را مجاز به این بازی مغلوط دانستهاند و یا چون دینداری مسلمان و روشنفکر هستند گفتهاند این مدل برای من و همفکرانم بهتر است! خوبست نامش را هم بگذارند "سکولاریسم سیاسی دینی سروشی"! چرا که به اندازهی همین عبارت، آشفته و متناقض و نامفهوم و بی ارتباط و بی دلالت است!
آقای سروش فکر نمیکنند سلطه همین تناقضات بر جریان فکری انقلاب سیاه ۵۷ و بیتفاوتی جامعه و مردمانش بخشی از دلایل بلایایی است که امروز جامعه را در برگرفته؟ فکر نمیکنند همین تناقضات و جمع اضداد در موجی بنام انقلاب فرهنگی که خوب آن را و امضاکنندگانش را میشناسند چه بر سر اساتید و دانشجویان و دانشگاهها آورد؟!... در حالیکه خود ایشان امروز به آثار زیانبار آن موج واقف و معترفند.
آقای سروش! امروز مرزهای معانی از آنروزها خیلی شفاف تر است. امروز ذهنها از آنروزها گشودهتر و روشنتر است. فکر نمیکنید این تناقضات به خواست ملت و مسیر و زمان تحقق آن لطمه میزند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر